جمعه, ۲۷ شوال ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۵/۰۴/۲۵م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

 امیر دانشمند ما، السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته! الله متعال پیروزی را به واسطۀ شما نصیب گرداند.

در کتاب «الأموال» در مبحث «جریمه‌های نقدی» صفحۀ (123-124) چنین آمده است: «و هم‌چنان از مانع زکات شطر از مالش (نصف مالش) را به اضافۀ زکات واجبی جهت تعزیر اخذ نمود، ابو داود و احمد از نبی -صلی الله علیه وسلم- روایت می‌کنند که: ...و کسی‌که آن (زکات) ‌را منع می‌کند، من آن‌ ونصف از مالش را می‌ستانم.»

از چیزی‌که این‌جا نقل شده، معلوم می‌گردد که [در این مسأله] تبنی همان گرفتن جریمه به عنوان جزا و تعزیر از مانع زکات می‌باشد، با وجود اختلافات زیادی‌که میان فقها در مشروعیت آن وجود دارد؛ اما من علاقمند توضیح این مسأله می‌باشم که عبارت است از:

حدیثی‌که از لحاظ سند و متن کاملاً بدان استدلال صورت گرفته باشد، نیافتم. من پیرامون این مسأله تحقیق زیادی نمودم؛ اما به جز یک حدیث چیزی دیگری پیدا ننمودم. در مورد بهز بن حكيم او از پدرش و او از بابایش مرفوعاً روایت کرده است:

«في كل إبل سائمة في كل أربعين ابنة لبون لا تفرق إبل عن حسابها، من أعطاها مؤتجرا فله أجرها ومن منعها فإنا آخذوها منه وشطر إبله عزمة من عزمات ربنا جل وعز لا يحل لآل محمد منها شيء»

(رواه أحمد)

ترجمه: بهز بن حکیم از پدرش به گونۀ مرفوع روایت می‌کند که: از چهل شتر سائمه (در اصطلاح فقها سائمه به شتری گفته می‌شود که طبق عادت به چراگاه رود)، یک بنت لبون (شتر ماده‌ای که دو سال را تمام کرده و وراد سال سوم شده باشد) زکات واجب است و دو نفر شریک نباید شتران‌شان را [هنگام زکات] از هم جدا کنند. هرکسی‌که زکات‌اش را به منظور دریافت پاداش پرداخت نماید، پاداشش را خواهد گرفت و کسی‌که از پرداخت آن خودداری کرد، ما علاوه بر آن، نصف مالش را هم می‌گیریم که این حقی از حقوق واجب الله متعال بوده و برای خانوادۀ محمد -صلی الله علیه وسلم- چیزی از آن حلال نیست. (این حدیث را احمد روایت نموده است)

در سنن ابی‌داود از بهز بن حکیم از پدرش و از جدش و او از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت کرده گفت:


«في كل سائمة إبل في أربعين بنت لبون ولا يفرق إبل عن حسابها من أعطاها مؤتجرا قال ابن العلاء مؤتجرا بها فله أجرها ومن منعها فإنا آخذوها وشطر ماله عزمة من عزمات ربنا عز وجل ليس لآل محمد منها شيء»
أما بلفظ "فأنا آخذها وشطر ماله" فلم أجدها

ترجمه: در سنن ابوداود از بهز بن حکیم از پدرش که وی از پدر کلانش روایت کرده، آمده است که رسول الله -صلی الله علیه وسلم- فرمود: از چهل شتر سائمه یک بنت لبون زکات واجب است و دو نفر شریک نباید شتران‌شان را [هنگام ادای زکات] از هم جدا کنند. کسی‌که زکات‌اش را به منظور دریافت پاداش پرداخت نماید، پاداشش را خواهد گرفت و کسی‌که از پرداخت آن خود داری کرد، ما علاوه بر آن، نصف مالش را هم می‌گیریم که این حقی از حقوق واجب الله متعال بوده و برای خانوادۀ محمد -صلی الله علیه وسلم- چیزی از آن حلال نیست.

مگر من این حدیث را به لفظ: «فأنا آخذها وشطر ماله» پیدا ننمودم.

1- مراد از شطر مالش چیست؟ آیا آن نصف همۀ اموال‌اش می‌باشد؟ یا نصف مالی‌که از پرداخت زکات‌اش امتناع ورزیده است؟ یا نصف آن اموالی‌که باید به عنوان زکات بپردازد؟ یا این‌که مطابق به آن‌چه که بعضی‌ها می‌گویند، مراد از آن این است که باید مال‌اش دو تقسیم گردد؛ سپس صدقه گیرنده به عنوان جزا یکی از بهترین قسمت را انتخاب می‌کند؟

الله متعال برای‌تان برکت نصیب فرموده و جزای خیرتان دهد.

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

در رابطه به این حدیث: «فإنا آخذوها وشطر ماله»؛ یعنی ما آن "زکات" و نصف از مال‌اش را می‌ستانیم، که شما یادآوری کردید:

1- ابوداود از بهز بن حکیم وی از پدرش و وی از پدرکلانش روایت می‌کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«فِي كُلِّ سَائِمَةِ إِبِلٍ فِي أَرْبَعِينَ بِنْتُ لَبُونٍ، وَلَا يُفَرَّقُ إِبِلٌ عَنْ حِسَابِهَا مَنْ أَعْطَاهَا مُؤْتَجِرًا - قَالَ ابْنُ الْعَلَاءِ مُؤْتَجِرًا بِهَا - فَلَهُ أَجْرُهَا، وَمَنْ مَنَعَهَا فَإِنَّا آخِذُوهَا وَشَطْرَ مَالِهِ، عَزْمَةً مِنْ عَزَمَاتِ رَبِّنَا عَزَّ وَجَلَّ، لَيْسَ لِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْهَا شَيْءٌ»

ترجمه: از چهل شتر سائمه یک بنت لبون زکات واجب است و دو نفر شریک نباید شتران‌شان را [هنگام ادای زکات] از هم جدا کنند. کسی‌که زکات‌اش را به منظور دریافت پاداش پرداخت نماید، پاداشش را خواهد گرفت و کسی‌که از پرداخت آن خودداری کرد، ما علاوه بر آن، نصف مالش را هم می‌گیریم که این حقی از حقوق واجب الله متعال بوده و برای خانوادۀ محمد –صلی الله علیه وسلم- چیزی از آن حلال نیست.

2- احمد و نسائی چنین روایت کرده است که روایت احمد از بهز بن حکیم از پدرش و از جدش روایت نموده گفت از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیدم که گفت:

«فِي كُلِّ إِبِلٍ سَائِمَةٍ. فِي كُلِّ أَرْبَعِينَ ابْنَةُ لَبُونٍ. لَا تُفَرَّقُ إِبِلٌ عَنْ حِسَابِهَا. مَنْ أَعْطَاهَا مُؤْتَجِرًا فَلَهُ أَجْرُهَا، وَمَنْ مَنَعَهَا فَإِنَّا آخِذُوهَا مِنْهُ وَشَطْرَ إِبِلِهِ عَزْمَةً مِنْ عَزَمَاتِ رَبِّنَا لَا يَحِلُّ لِآلِ مُحَمَّدٍ مِنْهَا شَيْءٌ»

ترجمه: از چهل شتر سائمه یک بنت لبون زکات واجب است و دو نفر شریک نباید شتران‌شان را [هنگام ادای زکات] از هم جدا کنند. کسی‌که زکات‌اش را به منظور دریافت پاداش پرداخت نماید، پاداشش را خواهد گرفت و کسی‌که از پرداخت آن خودداری کرد، ما علاوه بر آن، نصف مالش را هم می‌گیریم که این حقی از حقوق واجب الله متعال بوده و برای خانوادۀ محمد -صلی الله علیه وسلم- چیزی از آن حلال نیست.

علماء در فهم حدیث اختلاف دارند:

بعضی از آنان ادعای منسوخ بودن حدیث را دارند و می‌گویند که به جز زکات چیزی دیگری گرفته نمی‌شود و بعضی دیگر آنان می‌گویند که راویت (شطر) این‌جا به سکون «طا» نیست؛ بلکه به صیغۀ مجهول «شُطِرَ» می‌باشد؛ یعنی مال‌اش دو قسمت شده و مسوول جمع‌آوری زکات یکی از دو قسمت را می‌گیرد. بعضی می‌گویند که راوی این‌جا دچار توهم شده است و حدیث این‌گونه می‌باشد: «فإنا آخذوها من شطر ماله»؛ یعنی ما از شطر (نصف) مال‌اش می‌گیرم. یا «من شطر إبله»؛ یعنی از نصف شتران‌اش می‌گیرم... .

قول راجح در این مسأله نزد من همان است که نقل می‌گردد:

ا- در رابطه به این‌که کلمۀ «شُطِرَ» مجهول آمده یا موضوع توهم راوی و موضوع منسوخ شدن حدیث، باید گفت که من این همه را چنین بعید می‌دانم.

در تمام روایات معتبر حدیث «شطر» مجهول ذکر نگردیده است. در مورد توهم راوی باید تذکر داد که روایت به این‌گونه: «فإنا آخذوها منه شطر ماله» وارد نشده است که گفته شود «هاء» در «منه» توهم راوی را بیان می‌کند؛ با وجودی‌که این‌جا توهمی وجود ندارد؛ چون از یک راوی آگاه به زبان عربی، بعید می‌باشد که بگوید: «منه شطر ماله»؛ پس چگونه بعد از (منه) حرف (واو) می‌آید که گفته شود که وی در لفظ «منه و شطر» به جای «من شطر» دچار توهم شده است؟! [صحت] این رای بعید به نظر می‌رسد.

این در رابطه به صیغه مجهول و توهم بود؛ اما منسوخ بودن حدیث نیز به دور از حقیقت می‌باشد؛ چون تاریخ حدیث دقیق معلوم نبوده؛ پس دلیل منسوخ بودن نزد این گروه واضح نمی‌باشد. یکی از قرائن دیگر بر رد این ادعا چنین است که دلایل عام زکات دلیل خاصی را که جهت جزا برای مانع زکات است، منسوخ نمی‌کند...

ب- قول راجح نزد من حدیث اول «فإنّا آخذوها وشطر ماله» می‌باشد؛ چون این حدیث گرفتن به زور زکات را از مانع آن افاده می‌کند و نصف مال آن به عنوان جریمه گرفته می‌شود. امکان دارد هدف حدیث این باشد که نصف تمام اموال‌اش اخذ گردد؛ یعنی زکاتِ اموالی‌که بالای آن زکات است و یا نصف اموال دیگر وی؛ از قبیل: طلا، نقره، شتر، گاو، گوسفند، گندم، جو، خرما، کشمش و دیگر کالای تجاریی که به حد نصاب زکات نرسیده باشد.

ج- حدیث دیگر «فإنّا آخذوها منه وشطر إبله»، بعد از یادآوری زکات شتر «في کلّ إبل سائمة...»، بدین معناست که نصف مال به اضافه شترانی‌که در اختیار دارد؛ یعنی زکات شتر و نصف شتران وی گرفته می‌شود. به سخن واضح‌تر دیگر اگر نزد وی چهل شتر سائمه وجود داشته باشد، زکات آن یک (بنت لبون) بوده، سپس به عنوان جریمه نصف چهل شتر دیگر از وی گرفته می‌شود.

د- حدیث دومی تخصیص‌دهندۀ حدیث نخست که قبلاً تذکر یافت، می‌باشد؛ یعنی نصف تمام اموال‌اش نه؛ بلکه نصف مالی‌که زکات‌اش پرداخته شده است، مورد جریمه قرار می‌گیرد.

ه- در مورد این‌که آیا مدلول «شطر» نصف مال است و یا قسمتی از آن؟ در لغت نامۀ «المحیط» آمده است که: (الشطر: نصف الشيء وجزؤه)؛ یعنی شطر به معنای نصف و قسمتی از شی می‌باشد. بناءً این مسأله در رابطه به مانع زکات، به تبنی خلیفه واگذار می‌شود، خلیفه به عنوان جریمه‌ای نپرداختن زکات، زکات وی را با نصف از مالی‌که زکات‌اش را پرداخته است و یا هم زکات و قسمتی از مالی‌که زکات‌اش پرداخته شده است، را می‌ستاند. ولی من تمایل به اخذ نصف اموال را داردم؛ چون این یک جریمه است و در جریمه معنای جزا و شدت نهفته است... الله متعال بهتر می‌داند و وی بهترین حکم‌کننده است.

برای فهم و آگاهی، این موضوع را در «دلایل جریمه‌ها» ذکر نمودیم؛ یعنی نصف مال‌اش را که جریمه می‌باشد، می ستانیم؛ همان‌گونه که این موضوع در «کتاب اموال» و کتاب «نظام عقوبات» بیان شده است.

برادرتان عطاء بن خلیل أبوالرشته

مترجم: عمر موحد

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

در کتاب «تشکلات دولت خلافت» صفحۀ 16 چنین عبارتی آمده است: «نظام حکومت‌داری در اسلام، دموکراسی به معنای حقیقی آن نیست.» عبارت فوق یک نوع اختلاط بین نظام اسلام و دموکراسی را می‌رساند. ذکر کلمۀ «معنای حقیقی دموکراسی» چه فایده داشت؟ امید‌وارم در این ارتباط توضیح بدهید. الله به شما اجر نیکو نصیب نماید.

پاسخ

متن آمده در کتاب «تشکلات دولت خلافت» صفحۀ 16 این‌گونه می‌باشد: «نظام حکومت‌داری در اسلام، دموکراسی به معنای حقیقی آن نیست.» به این معنی که در دموکراسی قانون‌گذاری از آن مردم است، حلال و حرام، خوب و بد را مردم تعیین می‌کند؛ هم‌چنان به نام آزادی‌ها احکام شرعی تطبیق و تنفیذ نمی‌شود. کفار درک نموده‌اند که مسلمان‌ها دموکراسی را به معنای حقیقی آن هرگز نمی‌پذیرند. دولت‌های کافر استعماری (به ویژه امروز امریکا) تلاش دارد دموکراسی را درسرزمین‌های اسلامی تطبیق نماید. هدف آن‌ها درحقیقت گمراهی مسلمان‌ها است. دموکراسی را به مردم صرف وسیلۀ انتخاب حاکم معرفی می‌کنند؛ درحالی‌که اساسات آن؛ مانند: قانون‌گذاری، حلال و حرام ساختن برای بشر؛ نه برای پروردگار بشر را مبهم وپیچیده نگه‌می‌دارد. مردم را از حقیقت آن دور داشته که همانا سیادت انسان و قانون‌گذاری به اساس رأی اکثریت، حرام نمودن و حلال کردن، تعیین حسن و قبح و این‌که یک فرد در تمام اعمالش کاملاً آزاد است، می‌تواند شراب بنوشد، زنا کند، مرتد شود وبه مقدسات توهین و دشنام بدهد، این همه زیر نام دموکراسی انجام می‌شود که حقیقت دموکراسی است. پس یک مسلمانی‌که به اسلام ایمان دارد، چگونه جرئت دارد که بگوید دموکراسی جایز یا از اسلام است؟

اما موضوع انتخاب حاکم توسط امت؛ یعنی انتخاب خلیفه یک امر منصوص است. این‌که ذکر معنای حقیقی برای دموکراسی آن‌جا گفته شد به خاطری است که معنای حقیقی و اصطلاحی دموکراسی را پنهان کرده، صرف به انتخاب حاکم خلاصه می‌کنند؛ درحالی‌که معنای حقیقی آن چنین نیست. ولی انتخاب حاکم و بیعت به خلیفه چندین قرن قبل از غرب، در اسلام موجود بود.

برادرتان شیخ عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: بدرالدین حسینی

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش

در کتاب «تشکلات دولت خلافت» صفحۀ 16 چنین عبارتی آمده است: «نظام حکومت‌داری در اسلام، دموکراسی به معنای حقیقی آن نیست.» عبارت فوق یک نوع اختلاط بین نظام اسلام و دموکراسی را می‌رساند. ذکر کلمۀ «معنای حقیقی دموکراسی» چه فایده داشت؟ امید‌وارم در این ارتباط توضیح بدهید. الله به شما اجر نیکو نصیب نماید.

پاسخ

متن آمده در کتاب «تشکلات دولت خلافت» صفحۀ 16 این‌گونه می‌باشد: «نظام حکومت‌داری در اسلام، دموکراسی به معنای حقیقی آن نیست.» به این معنی که در دموکراسی قانون‌گذاری از آن مردم است، حلال و حرام، خوب و بد را مردم تعیین می‌کند؛ هم‌چنان به نام آزادی‌ها احکام شرعی تطبیق و تنفیذ نمی‌شود. کفار درک نموده‌اند که مسلمان‌ها دموکراسی را به معنای حقیقی آن هرگز نمی‌پذیرند. دولت‌های کافر استعماری (به ویژه امروز امریکا) تلاش دارد دموکراسی را درسرزمین‌های اسلامی تطبیق نماید. هدف آن‌ها درحقیقت گمراهی مسلمان‌ها است. دموکراسی را به مردم صرف وسیلۀ انتخاب حاکم معرفی می‌کنند؛ درحالی‌که اساسات آن؛ مانند: قانون‌گذاری، حلال و حرام ساختن برای بشر؛ نه برای پروردگار بشر را مبهم وپیچیده نگه‌می‌دارد. مردم را از حقیقت آن دور داشته که همانا سیادت انسان و قانون‌گذاری به اساس رأی اکثریت، حرام نمودن و حلال کردن، تعیین حسن و قبح و این‌که یک فرد در تمام اعمالش کاملاً آزاد است، می‌تواند شراب بنوشد، زنا کند، مرتد شود وبه مقدسات توهین و دشنام بدهد، این همه زیر نام دموکراسی انجام می‌شود که حقیقت دموکراسی است. پس یک مسلمانی‌که به اسلام ایمان دارد، چگونه جرئت دارد که بگوید دموکراسی جایز یا از اسلام است؟

اما موضوع انتخاب حاکم توسط امت؛ یعنی انتخاب خلیفه یک امر منصوص است. این‌که ذکر معنای حقیقی برای دموکراسی آن‌جا گفته شد به خاطری است که معنای حقیقی و اصطلاحی دموکراسی را پنهان کرده، صرف به انتخاب حاکم خلاصه می‌کنند؛ درحالی‌که معنای حقیقی آن چنین نیست. ولی انتخاب حاکم و بیعت به خلیفه چندین قرن قبل از غرب، در اسلام موجود بود.

برادرتان شیخ عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: بدرالدین حسینی

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

شیخ بزرگ‌وار، من پرسشی دارم که اگر وقت داشتید، پاسخ‌اش دهید! تا چه مقدار یک آدم می‌تواند زکات دریافت کند؟ آیا فردی‌که خانه نداشته باشد می‌تواند به مقدار آبادی خانه پول بگیرد؟ یا این‌که کدام مقدار و محدوده‌ای برای گرفتن پول زکات است؟ جزاک الله!

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

سوال شما از بیش‌ترین مقدار زکات است که می‌تواند برای مستحق آن پرداخت گردد.

جواب این است که در شریعت کدام نص وارد نشده است تا بیش‌ترین حد مقدار زکات را برای مستحق آن واضح سازد؛ اما آیه مبارکۀ:

﴿إِنَّمَا الصَّدَقَاتُ لِلْفُقَرَاءِ وَالْمَسَاكِينِ وَالْعَامِلِينَ عَلَيْهَا وَالْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبُهُمْ وَفِي الرِّقَابِ وَالْغَارِمِينَ وَفِي سَبِيلِ اللَّهِ وَابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيمٌ﴾

(توبه: 60)

ترجمه: (مصرف) صدقات منحصراً مختص است به (این هشت طایفه): فقیران و عاجزان و متصدیان ادارۀ صدقات و کسانی‌که باید تألیف قلوب آن‌ها کرد؛ (یعنی برای متمایل کردن بیگانگان به دین اسلام) و آزادی بندگان و قرض‌داران و در راه الله (سبحانه و تعالی)؛ (یعنی در راه تبلیغ و رواج دین الله -سبحانه و تعالی-) و به راه درماندگان. این مصارف هشت‌گانه فرض و حکم الله (سبحانه و تعالی) است، که الله (سبحانه و تعالی) دانا و بر تمام مصالح خلق آگاه است.

ممکن است که از این آیه مبارکه بیش‌ترین مقدار‌ زکاتی‌که باید برای مستحق زکات پرداخت شود استنباط گردد، به گونه‌ای‌که مستحقین زکات در آیه مبارکه با اوصاف ذکر شدند که همین اوصاف دلالت دارند که به دلیل همین اوصاف باید زکات برای‌شان پرداخت شود؛ یعنی پرداخت زکات برای این اشخاص به علت اوصاف موجوده در آن‌ها بوده و به دلیل همین اوصاف زکات را مستحق می‌شوند. پس هرصنفی از اصناف متذکره در این آیه مبارکه تا زمانی‌که متصف بر این اوصاف باشند، زکات برای‌شان پرداخته شده و هرگاه از این اوصاف خود خارج شدند، زکات برای‌شان پرداخت نمی‌گردد.

مثلا: فقراء و مساکین به دلیل صفت فقر و مسکنت مستحق زکات می‌شوند؛ پس بیش‌ترین حد مقداری‌که از مال زکات برای‌شان داده می‌شود آن است که فقراء و مساکین را به غنا رسانده و از وصف فقیر بودن و مسکین بودن‌شان خارج ‌سازد و بیش‌تر از این حد برای‌شان جائز نبوده؛ البته این مقدار نسبت به اشخاص و احوال اشخاص متفاوت‌اند.

هم‌چنان به گونۀ مثال می‌توان گفت، متصدیان در امور زکات که به نام عاملین یاد می‌شوند، به خاطر زکات برای‌شان جائز است که در امور زکات کار و به خاطر همین کارشان زکات برای‌شان داده می‌شود و دولت به اندازۀ زحمت‌شان برای‌شان از مال زکات اجرت می‌دهد؛ اگر توسط دولت اجرت‌شان تعیین نشده باشد اجرت مثل برای‌شان داده شده و اضافه بر زحمت و کارشان برای‌شان داده نمی‌شود؛ زیرا این مال در حق عاملین در بخش زکات تبرع و بخشش نبوده؛ بلکه در برابر زحمت و کارشان برای‌شان پرداخت می‌گردد.

هم‌چنان، قرض‌داران به حدی زکات برای‌شان داده می‌شود که قرض‌شان را پرداخت کنند؛ زیرا ایشان زکات را به سبب مدیون بودن‌شان مستحق می‌شوند و هرگاه این وصف از ایشان مرفوع گردد؛ پس از آن مستحق زکات نمی‌باشند. به همین ترتیب همۀ اصناف مستحق زکات تا وقتی برای‌شان زکات پرداخت گردد که این اوصاف نسبت به ایشان وجود داشته باشد.

ما با بیان بعضی از مطالب فوق در باب مصارف زکات در کتاب «اموال در دولت خلافت» موضوع را چنین بیان کردیم:

فقراء: فقراء کسانی‌اند که مالی ندارند تا برای حاجات اساسی زندگی‌شان که عبارت از: خوردن، پوشیدن و مسکن‌شان می‌باشند، استفاده کنند. کسی‌که حاجات اساسی و اولیه زندگی‌اش را نداشته باشد، فقیر گفته شده زکات و صدقه برایش جائز می‌باشد و هم‌چنان جائز است که تا حد مرفوع شدن حاجات و فقراش زکات برایش داده شود.

الله سبحانه و تعالی زکات را برای اغنیاء حرام قرار داده؛ چنان‌چه احمد و اصحاب سنن از عبدالله بن عمرو روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرموده است:

«لا تحل الصدقة لغنيّ، ولا لذي مِرَّةٍ سَوِيّ»

ترجمه: صدقه برای غنی و صاحب مره جائز نیست.

«ذو مره» صاحب قوت و کسی است که قدرت کسب و کار را داشته و اگر شخص ذکر شده کاری برای کسب خود پیدا نکرد، فقیر پنداشته می‌شود؛ اما غنی کسی است که از غیراش بی‌نیاز بوده و از مایحتاج زندگی‌اش بیش‌تر داشته باشد. احادیثی وجود دارد که غنی را تعریف نموده؛ چنان‌چه از عبدالله بن مسعود روایت است که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرموده است:

«ما من أحد يسأل مسألة، وهو عنها غني، إلاّ جاءت يوم القيامة كدوحاً، أو خدوشاً، أو خموشاً في وجهه. قيل: يا رسول الله، وما غناه، أو ما يغنيه؟ قال: خمسون درهماً، أو حسابها من الذهب»

ترجمه: (هرکسی از سوال بی‌نیاز باشد و سوال کند در روز قیامت درحالی حاضر می‌شود که چهره‌اش خدشه‌دار و کمرش خمیده می‌باشد. گفته شد یا رسول الله چه‌چیز شخص را غنی می‌سازد؟ فرمودند: پنجاه درهم یا معادل آن از طلا.)

پس کسی‌که پنجاه درهم نقره؛ یعنی 148.75 گرام نقره و یا معادل آن را از طلا،  اضافه‌تر از خوردنی، پوشیدنی، مسکن، نفقۀ خانواده و اولاد و خادم‌اش مالک گردید، غنی پنداشته شده گرفتن صدقه برایش جائز نمی‌باشد.

مساکین: مساکین کسانی‌اند که هیچ‌چیزی نداشته و نابودی آن‌ها را خانه‌نشین کرده و از مردم هم سوال نمی‌کنند. از ابوهریره رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:  

«ليس المسكين الذي يطوف على النّاس، تَرُدُّه اللقمة واللقمتان، والتمرة والتمرتان، ولكن المسكين الذي لا يجد غنى يغنيه، ولا يفطن به فيتصدق عليه، ولا يقوم فيسأل النّاس»

(متفق علیه)

ترجمه: مسکین شخصی نیست که نزد مردم می‌رود و مردم برایش یک لقمه و یا دو لقمه نانی، یک خرما و یا دو خرمای بدهند؛ بلکه مسکین کسی است که هیچ‌چیزی برای خوردن نداشته و کسی از ناداری‌اش آگاه نیست و این شخص نزد مردم نمی‌رود تا از مردم سوال کند.

مسکین نادارتر از فقیر بوده؛ چنان‌چه در این قول الله سبحانه و تعالی ذکر شده است:

﴿أَوْ مِسْكِيناً ذَا مَتْرَبَةٍ﴾

ترجمه: مسکینی‌که (از اثر نداشتن و گرسنگی خود) بر خاک نشسته است.

برای مسکین زکات جائز بوده تا وقتی مسکنت آن را مرفوع گردیده و حاجات اولیه زندگی‌اش بر آورده شود.

عاملین در بخش زکات: عاملین در بخش زکات، همان متصدیان امور زکات‌اند که برای جمع‌آوری، حفظ و یا توزیع زکات موظف شده و در این بخش کار می‌کنند. برای این گروه مردم زکات جائز است؛ هرچند که از جملۀ اغنیاء باشند. این حق در برابر وظیفۀشان در نظر گرفته شده است. ابوعبید از عطاء بن یسار روایت نموده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«لا تحل الصدقة لغني إلاّ لخمسة: عامل عليها، أو رجل اشتراها بماله، أو رجل له جار فقير تصدّق عليه بصدقة فأهداها إليه، أو غازٍ، أو مغرمٍ»

ترجمه: غیر از پنج شخص زکات برای اغنیاء جائز نیست، برای متصدیان زکات، شخصی‌که مال زکات را خریداری می‌نماید، شخصی‌که مال زکات توسط همسایۀ فقیری آن گرفته شده و بعداً برای آن هدیه می‌گردد، مجاهد فی سبیل الله و قرض‌دار.

از بسر بن سعید روایت است که ابن سعدی مالکی گفته است:

«استعملني عمر على الصدقة، فلما فرغت منها، وأديتها إليه، أمر لي بعمالة، فقلت: إنّما عملت لله. فقال: خذ ما أعطيت، فإني عملت على عهد رسول الله صلی الله علیه وسلم، فعملني، قلت مثل قولك، فقال لي رسول الله صلی الله علیه وسلم: إذا أعطيت شيئاً من غير أن تَسألَ فَكُلْ وتَصَدَّق» (متفق علیه)

ترجمه: عمر (رضی الله عنه) مرا به جمع‌آوری و توزیع زکات مقرر کرد، وقتی از آن فارغ شدم، عمر مرا دستور داد که اجرت خود را بگیرم، من گفتم: من جهت رضای الله سبحانه و تعالی کار و زکات را جمع نمودم،عمر (رضی الله عنه) گفت: من هم در زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم برای جمع‌آوری زکات مقرر شدم و رسول الله صلی الله علیه وسلم اجرت زکات را برایم داد و من مانند حرف تو گفتم، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود، وقتی چیزی بدون این‌که سوال کنی برایت داده شد، بگیر و در صورتی‌که غنی هم بودی صدقه را در این صورت قبول کن.

مولف القلوب: مولف القلوب کسانی‌اند که رهبری و زعامت قوم را به دوش داشته و در نفوذ اجتماعی قوم‌شان موثر و از جمله قهرمانان قوم‌شان به حساب می‌آیند، در دل این مردم تا هنوز ایمان رسوخ نکرده و از استحکام درستی برخوردار نگردیده‌اند، برای خلیفه و والیان‌اش جائز است که برای جلب توجه این مردم و یا برای محکم کردن ایمان‌شان برای‌شان زکات بدهند. هم‌چنان خلیفه و والیان‌اش حق دارند که برای استخدام این طیف از مردم به خاطر مصلحت اسلام و مسلمانان و یا تأثیرگذاری بالای عموم مردم زکات بدهند؛ مثلی‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم برای ابوسفیان، عیینه بن حصن، اقرع بن حابس، عباس بن مرداس و دیگر اشخاصی‌که همین ویژگی را داشتند، زکات دادند. از عمرو بن تغلب روایت شده است:

«أن رسول الله صلی الله علیه وسلم أتي بمال، أو سبي فقسمه، فأعطى رجالاً، وترك رجالاً، فبلغه أن الذين ترك عتبوا، فحمد الله، ثم أثنى عليه، ثمّ قال: أمَّا بعد، فوالله إني لأعطي الرجل، وأدع الرجل، والذي أدع أحب إليّ من الذي أعطي، ولكني أعطي أقواماً، لما أرى في قلوبهم من الجزع والهلع، وأَكِلُ أقواماً إلى ما جعل الله في قلوبهم من الغنى والخير»

ترجمه: رسول الله صلی الله علیه وسلم مال و کنیزهای را به دست آورد، برای تعدادی از مردم داده و برای تعدادی نداد. بعداً برای رسول الله صلی الله علیه و سلم خبر رسید، آن‌هائی‌که مال و کنیز داده نشدند احساس ناراحتی کردند، رسول الله صلی الله علیه وسلم، الله سبحانه و تعالی را ستایش نموده و ثنای الله سبحانه و تعالی را به جا آورده؛ سپس گفت، اما بعد، قسم به الله سبحانه و تعالی که من بعضی را مال دادم و بعضی‌ را ترک نمودم، بدانید آنانی را که از دادن مال ترک کردم دوست داشتنی‌تر است در نزدم از آن‌هائی‌که مال داده شدند، من برای اقوامی‌که بی‌قراری و ترس دارند، مال دادم؛ اما اقوامی را ترک کردم که الله سبحانه و تعالی در قلب‌های‌شان بی‌نیازی و خیر را نهاده است.

برای مولف القلوب در صورت زکات جائز است که مسلمان باشند؛ اگر کافر باشند جائز نیست. به دلیل فرمودۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم به معاذ بن جبل وقتی‌که آن را به یمن فرستاد:

«فأعلمهم أن الله افترض عليهم صدقة في أموالهم، تؤخذ من أغنيائهم، وترد على فقرائهم» (بخاری از طریق ابن عباس روایت کرده است)

ترجمه: برای‌شان تعلیم بده که الله (سبحانه و تعالی) در مال‌های‌شان زکات را فرض نموده تا از اغنیاءشان گرفته و به فقراءشان پرداخته شود.

تا زمانی‌که علت پرداخت زکات موجود بود، زکات برای‌شان داده شود؛ اما هرگاه علت موجود نبود، زکات برای‌شان جائز نمی‌باشد؛ چنان‌چه ابوبکر و عمر از دادن مال برای چنین اشخاص بعد از عزت یافتن و نشر اسلام خودداری نمودند.

رقاب: غلام‌های هستند که زکات به خاطری آزادی‌شان داده شده و با مال زکات خریداری می‌شوند و اگر غیرمکاتب باشند آزاد می‌شوند؛ اما امروزه غلام وجود ندارد.

غارمون: غارمون قرض‌داران می‌باشند که به خاطر جنجال‌های ذات‌البینی و یا دفع دیات و یا به خاطر مصالح زندگی شخصی‌شان قرض‌دار شدند.

اما قرض‌دارانی‌که به خاطر اصلاح ذات‌البینی و یا دفع دیات قرض‌دار شدند، فقیر باشند و یا غنی، زکات برای‌شان جائز است. در این صورت به هر اندازه‌ای‌که این طبقه از مردم قرض را متحمل شدند، زکات برای‌شان پرداخته می‌شود. از انس رضی الله عنه روایت شده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«إن المسألة لا تحل إلاّ لثلاثة، لذي فقر مدقع، أو لذي غرم مفظع، أو لذي دم موجع»

ترجمه: سوال تنها برای سه شخص حلال است: کسی‌که به فقر و ناتوانی دچار است، کسی‌که به قرض‌داری مواجه بوده و از توان پرداخت آن عاجز می‌باشد و هم‌چنان شخصی‌که به خون افتاده باشد.

مسلم، ابوداود و نسائی از قبیصه بن مخارق هلالی روایت نموده که گفته است: 

«تحملت حَمَالَةً، فأتيت رسول الله صلی الله علیه وسلم، أسأله فيها، فقال: أقم حتى تأتينا الصدقة، فنأمر لك بها، ثمّ قال: يا قبيصة، إن المسألة لا تحل إلا لأحد ثلاثة: رجل تحمل حمالة، فحلت له المسألة حتى يصيبها، ثمّ يمسك، ورجل أصابته جائحة اجتاحت ماله، فحلت له المسألة حتى يصيب قواماً من عيش، أو قال سداداً من عيش، ورجل أصابته فاقة حتى يقول ثلاثة من ذوي الحجا من قومه لقد أصابت فلاناً فاقة، فحلت له المسألة حتى يصيب قواماً من عيش، أو قال: سداداً من عيش، فما سواهن في المسألة يا قبيصة، فَسُحْتٌ يأكلها صاحبها سُحْتاً»

ترجمه: من دیتی را به عهده گرفته نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم رفتم تا از آن حضرت خواهان کمک گردم، رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمودند، در نزد ما بمان تا مال زکات بیاید و دستور بدهم تا از آن مال برایت بدهند؛ سپس فرمودند: ای قبیصه، سوال کردن تنها برای سه شخص حلال است: شخصی‌که دیتی را به عهده می‌گیرد؛ پس سوال کردن برای آن جائز است تا دیت را اداء کند، بعداً سوال کردن را ختم کند، شخصی‌که مال‌اش به بلای دچار می‌شود و به اثر آن مال‌اش از بین می‌رود؛ پس برای این شخص سوال حلال است تا مال کفاف زندگی‌اش را به دست آورد، یا فقر و تنگ‌دستی برایش پیش‌آمده؛ طوری‌که سه نفر از عقلاء قوم‌اش فقر و تنگ‌دستی‌اش را تأئید کنند و بگویند که فلانی را فقر و تنگ‌دستی رسیده است؛ پس برای این شخص سوال جائز است تا مقدار کفاف زندگی‌اش را دریابد، ای قبیصه هرکس غیر از این سه شخص زکات را بخورد حرامی را خورده است.

اما کسانی‌که دین را به خاطر مصالح شخصی خودشان متحمل شدند، به خاطر پرداخت دین‌شان زکات برای‌شان جائز می‌باشد؛ خواه این اشخاص فقیر باشند و یا غنی و این در صورتی است که این اشخاص توان پرداخت دین‌شان را نداشته باشند؛ اما در صورتی‌که توان پرداخت دین‌شان برای‌شان میسر باشد، زکات برای‌شان جائز نمی‌باشد.

فی سبیل الله: منظور از فی سبیل الله در راه جهاد است؛ یعنی در راه‌هایی‌که جهاد به آن ضرورت داشته و یا جهاد بر آن متوقف می‌شود؛ از قبیل: تشکیل لشکر و اردو، بر پا کردن تسلیحات نظامی، هرجا که در قرآن «فی سیبل الله» ذکر شده است تنها منظور جهاد است؛ پس زکات برای تمویل جهاد و لوازم و اسباب آن پرداخته شده و مقدار آن تعیین نمی‌باشد. پس جائز است که همۀ زکات و یا قسمتی از آن به راه جهاد پرداخته شود و این تعلق به رأی و نظر خلیفه داشته که با درنظرداشت مصحلت احوال مستحقین زکات تصمیم خود را می‌گیرد. ابوداود از ابو سعید روایت نموده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«لا تحل الصدقة لغني إلاّ في سبيل الله»

ترجمه: زکات برای غنی جائز نیست؛ مگر این‌که در راه الله سبحانه و تعالی باشد.

در روایتی دیگری آمده است:

«... أو لغازٍ في سبيل الله...»

ترجمه: یا مجاهدی‌که در راه الله سبحانه و تعالی باشد.

ابن سبیل: ابن سبیل کسی است که در سفر بوده و مالی ندارد تا به محل سکونت و شهرش برسد؛ پس مقداری از زکات برایش داده شود که به شهرش برسد. چه این مال کم باشد و یا زیاد؛ چنان‌چه مقدار خرج و مصارف‌اش داده شده تا به شهرش برسد؛ اگرچه این شخص در شهر خودش غنی باشد، به خاطر این‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«لا تحل الصدقة لغني إلاّ في سبيل الله، أو ابن السبيل، أو...»

ترجمه: صدقه برای غنی جائز نیست؛ مگر این‌که در جهاد و یا در سفر باشد.

 غیر از هشت صنف متذکره زکات برای کسی جائز نبوده؛ پس زکات برای اعمار مساجد، شفاخانه‌ها، نهاد‌های خیریه یا هر مصلحت دولت و امت جائز نیست؛ زیرا زکات ملک مخصوص همین هشت صنف ذکر شده در قرآن بوده، دیگر کسی در این حق شریک نمی‌باشد.

خلیفه صلاحیت دارد که حسب رأی و نظر خودش با درنظرداشت مصالح همین اصناف زکات را بدهد؛ چنان‌چه رسول الله صلی الله علیه وسلم و خلفاء بعد از آن به این عمل می‌پرداختند. برای خلیفه جائز است که زکات را بالای همۀ این هشت صنف توزیع کند و یا بالای بعضی از این هشت صنف، این صلاحیت تعلق به خلیفه و مصلحت همین اصناف دارد. اگر این اصناف موجود نبود زکات در خزانۀ بیت‌المال در دیوان صدقات حفظ شده تا در زمان نیاز به آن مصرف شود. ابوعبید از ابن عباس روایت نموده است که در مورد زکات گفته است:

«إذا وضعتها في صنف واحد من الأصناف الثمانية أَجزَأَك»

ترجمه: وقتی زکات را در یکی از اصناف هشت‌گانه گذاشتی جائز است.

عطاء، حسن و هم‌چنان از مالک روایت شده که گفته است: «به نظر ما، تقسیم زکات تعلق به اجتهاد والی دارد؛ یعنی هر صنفی‌که به نظر والی نیاز بیش‌تر به زکات داشت زکات برای همان صنف پرداخته می‌شود. (ختم نقل قول از کتاب: «اموال در دولت خلافت»)

امیدوارم که همین مقدار برای جواب سوال شما کافی باشد، الله سبحانه و تعالی عالم‌تر و در کارش با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

در مورد درک «مفهوم مخالفت در عدد» که در استدلال‌های احکام شرعی معمول است، با این شروط به آن عمل می‌شود: نخست، عدد حصر باشد و دوم، نفی حکم قبل از عدد باشد؛ پس عدد به گونه‌ای باشد که معلومات ذهنی انسان مستقیماً بدان دلالت نموده و در ذهن خطور کند؛ مانند: این حدیث نبوی شریف:

«إذا كنتم ثلاثة فأمرّوا أحدكم، أو واحد منكم»

ترجمه: هرگاه سه نفر با هم (مسافرت کردید)، باید یک نفر و یا یکی از خودتان را به امارت (قافله) برگزینید.

در حدیث جهت عمل نمودن بر مفهوم مخالفت در عدد به «أَحَدَهُمْ» ترکیز شده؛ بدین معنی که بیش‌تر از یک جایز نیست. پس آیا در این نصِ حدیث به عدد «ثَلَاثَةٌ» عمل کرده خواهد شد؟ و یا این‌که عمل بدان صورت نگرفته و مفهوم مخالفت در آن وجود ندارد و کم‌تر یا بیش‌تر از آن در ذهن متبادر نمی‌شود؛ مانند این مثال:

«أعطني القرشین اللذین لي علیک»

ترجمه: آن دو قرشی را که نزدت دارم، برایم واپس بده؛ یعنی مبلغ بدهی‌ات را واپس بده. در این مثال (عدد دو) به اعتبار جماعت می‌باشد.

الله متعال شما، ما و همه مسلمانان را جزای خیر نصیب فرماید!

پاسخ

علیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

پرسش شما همان چیزی است که در حدیث مربوط به مفهوم مخالفت، در کتاب (شخصیت اسلامی) جلد سوم، مبحث (مفهوم عدد) آمده است، در آن کتاب چنین آمده:

«باید دانست که این‌جا مفهوم مخالفت در عدد، تنها در یک حالت قابل عمل کردن است؛ یعنی اگر حکم به یک تعداد مشخص محدود گردیده و سیاق و فحوای کلام، دلالت به ثبوت آن حکم در عدد و نفی‌اش از هر چیزی دیگری کند...؛ بناءً تمام احکام به عدد خاصی مقید گردیده است و دلالت‌اش به ثبوت در عدد و نفی از هر چیزی دیگری و یا دلالت‌اش به نفی عدد و ثبوت آن از هر چیزی دیگری، از سیاق کلام گرفته می‌شود؛ چون ذهن هنگام شنیدن لفظ به آن بذل توجه نموده و در این حالت، مفهوم عدد دارای کاربرد می‌باشد؛ مانند: قول رسول الله صلی الله علیه وسلم:

«إِذَا كَانَ ثَلَاثَةٌ فِي سَفَرٍ فَلْيُؤَمِّرُوا أَحَدَهُمْ»

[أخرجه أبو داود]

ترجمه: هرگاه سه نفر با هم مسافرت کردند، یکی از خودشان را به عنوان امیر قافله برگزینند.

حکم در این‌جا تعین امیر سفر می‌باشد؛ چون مقید به عدد «أَحَدَهُمْ» گردیده است. سیاق کلام دلالت به آن می‌کند که مراد از تعین امیر، یکی می‌باشد، نه دو و این مفهوم را افاده می‌کند که تعین بیش‌تر از یک امیر جایز نیست؛ هم‌چنان سیاق کلام دلالت می‌کند که حکم مقید به همین عدد «ثَلَاثَةٌ» می‌باشد؛ پس مفهوم مخالفت در این حکم قابل عمل است...؛ اما اگر سیاق کلام دلالت به عدد نکند، قسمی‌که یکی برای کسی دیگری که بدهی نزدش دارد، بگوید: (آن دو قرشی را که نزدت دارم، برایم واپس بده)؛ بناء در این مثال مفهوم مخالفت جای ندارد؛ چون در این جمله هدف تنها مقید به دو نیست؛ بلکه بدون قید و شرط «قرشین» ذکر کرده است، احتمال آن می‌رود که وی صد درهم قرض‏دار باشد. پس  مفهوم مخالفت در عدد، در صورتی  به آن عمل می شود که دو شرط را تکمیل کند: نخست- قید حکم به عدد، دوم- سیاق کلام به نفی حکم از غیر عدد دلالت کند.»

شما می‌دانید که لفظ «أَحَدَهُمْ» در حدیثی‌که قبلاً در بالا تذکر داده شد، به مفهوم عدد؛ یعنی مخالفت، بدان عمل صورت می‌‎گیرد. شما در آن حدیث از لفظ «ثَلَاثَةٌ» پرسش نمودید که آیا به مفهوم عدد؛ یعنی مخالفت، به آن عمل می‌شود یا خیر؟

پاسخ این است که به لفظ «ثَلَاثَةٌ» در حدیث: «إِذَا كَانَ ثَلَاثَةٌ فِي سَفَرٍ فَلْيُؤَمِّرُوا أَحَدَهُمْ»؛ همانند: لفظ «أَحَدَهُمْ» به مفهوم عدد عمل می‌شود؛ چون این عدد «ثَلَاثَةٌ»؛ مانند: لفظ «أَحَدَهُمْ» کاملاً مقید است. پس اگر مسافران کم‌تر از سه تن باشند؛ یعنی در صورت دو تن بودن، برای آنان واجب نیست تا یکی را به عنوان امیر برگزینند؛ چون مفهوم مخالفت در این‌جا کاربرد داشته و در صورت کم‌تر از سه، گزینش امیر واجب نمی‌گردد.

این‌جا گفته نمی‌شود که: اگر تعداد بیش‌تر از سه بود؛ بناءً بر مفهوم مخالفت در عدد، گزینش یکی به عنوان امیر واجب نمی‎گردد؛ بلکه بیش‌تر از سه، به شکل اولی شامل مفهوم موافقت می‌گردد. یعنی ذکر تعداد کم جهت هشدار به بیش‌تر است؛ پس اگر تعداد به سه رسد، یکی را به عنوان امیر برگزینند؛ پس به شکل اولی در بیش‌تر از سه نیز گزینش یک تن به عنوان امیر واجب خواهد بود. مشخص است که مفهوم موافقه به معنای لازم مدلول لفظ است که به نام فحوا و تنبیه کلام یاد می‌شود و مراد از آن معنای خطاب می‌باشد که از ترکیب جمله واضح می‌گردد و آن عبارت از دلالت التزامی است که ذهن هنگام شنیدن لفظ به آن متمرکز می‌گردد و در صورت موجودیت ضرورت ذهنی، عمل بدان صورت می‌گیرد؛ نه به غیر از آن. بدین اساس عمل به حکم انتخاب امیر در بیش از سه نفر، به معنای موافقه بوده و در این حالت عمل به مفهوم مخالفت صورت‌پذیر نیست.

هم‌چنان نزد علمای اصول و فقه، حکم گزینش امیر در بیش‌تر از سه نفر هم قابل تطبیق است. در کتاب «نیل الأوطار» در شرح احادیث تعیین کردن امیر چنین بیان کرده است:

«و از این احادیث معلوم می‎گردد، گزینش امیر برای تعداد مردمی‌که به بیش‌تر از سه تن برسند، حتمی است که یکی از خود را به عنوان امیر تعین کنند؛ چون این عمل باعث امان ماندن از اختلاف است که در غیر آن منجر به از بین رفتن می‌گردد. در صورت عدم گزینش امیر هر یکی بنا به رأی خودش تاکید نموده و مطابق هوای نفس‌شان عمل می‌کنند که منجر به هلاکت ایشان می‌گردد؛ ولی در صورت گزینش امیر اختلاف کم‌تر شده و وحدت تامین می‌گردد. در صورتی‌که این امر بالای سه تن در بیابانی از زمین‌اند و یا مسافرت می‌نمایند، واجب گردیده؛ پس برای تعداد بیش‌تری‌که در قریه‌ها و شهرستان‌ها زندگی به سر می‌برند، جهت از میان برداشتن ظلم و دشمنی بر یک‌دیگر به گونۀ اولی لازم است.»

امیدوارم این مسأله واضح گردیده باشد.

برادرتان عطاء بن خلیل أبوالرشته

مترجم: عمر موحد

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

آیا کلمۀ «کفالت یتیم» در انطباق با نهاد‌های خیریه که به حمایت از یتیمان تاسیس شده‌اند، قرار می‌گیرد؟

پاسخ

کفالت یتیم، متولی امور و مصالح شخص یتیم است. مولف کتاب «النهایه» می‌گوید: "کفالت‌کننده کسی است که مسوول تربیه یتیم باشد."

در حدیثی‌که بخاری، ترمذی وغیره از سهل بن سعد که وی از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت کرده است، آورده‌اند:

«أنا وكافل اليتيم في الجنة وقال بإصبعه السبابة والوسطى»

ترجمه: من و کافل  یتیم این‌گونه در بهشت خواهیم بود و به انگشت سبابه و وسطی خود اشاره نمودند.

در روایت دیگر طبرانی از طریق ام سعید بنت مره فهری از پدرش این‌گونه آمده است:

«.. وكافل اليتيم له أو لغيره»

ترجمه: ...و سرپرست یتیم خویشاوند باشد، یا بیگانه.

یعنی برابر است که کفالت‌کنندۀ یتیم از خویشاوندان وی؛ چون: پدر کلان، کاکا، برادر وغیره و یا هم از غیرخویشاوندان وی باشد.

در همه موارد، کفالت مربوط به شخصی می‌شود که از یتیم مراقبت نموده و متولی امور و مصالح وی می‌باشد؛ اما وظیفه نهاد‌های خیریه با لفظ «کفالت یتیم» مطابقت ندارد؛ چون این نهاد‌ها مربوط به امور حکمی شخص بوده و ربطی به شخصیت حقیقی فرد ندارد؛ مگر این‌که امور کفالت یتیم را در تمام امورش مطابق به احکام شرعی ایفا کند. واقعیت این  نهاد‌ها با لفظ «همکاری با یتیمان» در انطباق قرار می‌گیرد. پس اگر برای یک یتیم همکاری؛ چون: بخشش و هدیه، صورت بگیرد که در مخالفت با احکام شرعی قرار نداشته باشد، جایز خواهد بود.

برادرتان شیخ عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: عمر موحد

 

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

می‌خواهم در مورد خرید به صورت ذیل سوال کنم: "خرید موتر که یک قسط آن پول نقد باشد و متباقی آن با چک‌های معین؛ اما بائِع موتر مبیعه را به تصرف مشتری قرار نمی‌دهد؛ مگر این‌که مشتری قسط آخر را پرداخت کند" آیا این عمل وی جائِز است و یا خیر؟ الله سبحانه و تعالی شما را برکت عنایت فرماید! محمد قیسی

پاسخ

علیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

برای بائِع به رهن گرفتن مبیعه در برابر دین مشتری جایز نیست؛ زیرا این مسأله از باب: «رهن مبیعه در برابر ثمن» به حساب می‌آید. این مسأله در بین فقهاء اختلافی است، بعضی از فقهاء این مسأله را جائِز می‌دانند و بعضی از فقهاء جائِز نمی‌دانند و بعضی از فقهاء در یک حالت جائِز می‌دانند و در بعضی حالات جائِز نمی‌دانند، من عدم جواز این مسأله را ترجیح می‌دهم؛ زیرا وقتی مشتری موتر و یا خانه را به صورت دَین و یا قِسط خریداری می‌نماید، مال مملوک مشتری محسوب گردیده حق دارد که در مال مبیعه هرگونه تصرفات مالکانه را بنماید؛ مثلا: بفروشد، به اجاره دهد و یا از منفعت آن استفاده کند، خودش در این خانه زندگی کند و یا دیگری را در آن ساکن گرداند؛ پس برای بائِع موتر در چنین حالتی جائِز است که بر مشتری مدیون خود صبر کند تا دین خود را پرداخت و یا از او چیز دیگری غیر از موتر مبیعه به رهن بگیرد؛ مثلا: پارچۀ طلائی از وی به رهن بگیرد و این پارچۀ طلائی در نزد وی بوده تا تمام ثمن و یا قیمت موتر خریده شده را مشتری پرداخت نماید، بعداً بائع پارچۀ طلا را به مشتری برگرداند. از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایتی صحیح نقل شده است که او صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«اشترى رسول الله صلی الله علیه وسلم من يهودي طعاماً بنسيئة فأعطاه درعاً له رهناً»

ترجمه: رسول‌الله صلی‌الله‌علیه وسلم از یهودی مقدار غذاء را خریداری و یک زرهی در برابر ثمن آن به رهن داد.

 این حدیث را مسلم از طریق عایشه رضی‌الله عنها روایت نموده است.

اگر دراین‌صورت، وقت پرداخت ثمن مبیعه فرا رسید و مدیون؛ یعنی مشتری از پرداخت ثمن خودداری کرد و یا نتوانست که ثمن را پرداخت کند، همان مال مرهونه به فروش رسیده بائِع مبلغ باقی ماندۀ ثمن مبیعه را گرفته و متباقی پول آن را برای مشتری باز می‌گرداند؛ زیرا مال مرهونه مال صاحب خود است؛ چون: در این مورد حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم است:

«لا يُغلَق الرهن من صاحبه الذي رهنه»

ترجمه: با رهن دادن مال، مالکیت مالک از بین نمی‌رود.

این حدیث را شافعی از طریق سعید ابن مسیب روایت کرده است.

از این حدیث بر می‌آید که وقتی ثمن مال مرهونه از ثمن مبیعه زیاد شد، مازاداش پس به صاحب آن بر می‌گردد.

اما در صورتی‌که بائِع مبیعه را در برابر ثمن آن و یا در برابر قسمتی از دین‌اش به رهن گرفت این حالت جائِز نیست؛ زیرا بیع تکمیل بوده مبیعه ملک مشتری به حساب می‌آید؛ خواه بیع در برابر ثمن نسیه منعقد گردیده باشد و یا به دفعات مختلف؛ مثلا: در بین بائِع و مشتری توافق شده باشد که هر قسط ثمن در یک سال پرداخت گردد و یا بیش‌تر از آن، دراین‌صورت؛ اگر مبیعه از طرف بائِع به رهن گرفته شود این مسأله به مشتری ظلم به حساب آمده و تجاوز بر ملک مشتری است؛ زیرا بیع به صورت نسیه و یا قسط بیع صحیح و تام بوده مشتری مالک ملک مبیعه گفته می‌شود، او حق دارد که بالای ملک مبیعه هر نوع تصرف را مطابق به خواست خود نموده و جائِز نیست که بعد از عقد بیع، بائع این مال مملوک مشتری را به رهن گیرد؛ زیرا دراین‌صورت مشتری از تصرفات بر مال مملوک زر خرید خود مانع می‌شود.

قبلاً به تاریخ  24 می 2015 م، پاسخ را به صورت مفصَل در مورد این مسأله بیان کرده بودیم باز هم به خاطر استفاده بیش‌تر آن را تکرار می‌کنم:

(این مسأله در فقه معروف به «رهن مال مبیعه در برابر ثمن آن») است؛ یعنی مال مبیعه باید در نزد بائِع باقی مانده تا مشتری ثمن را پرداخت کند، این مسأله در مورد بائع و مشتری مصداق دارد؛ چنان‌چه در حدیثی‌که بخاری از جابر بن عبدالله رضی الله عنهما روایت کرده که رسول‌الله‌ صلی‌الله‌علیه وسلم فرموده است:

«رَحِمَ اللَّهُ رَجُلاً سَمْحاً إِذَا بَاعَ، وَإِذَا اشْتَرَى، وَإِذَا اقْتَضَى»

ترجمه: الله سبحانه و تعالی رحم کند بر کسی‌که در فروش، خرید و قضاء آسان می‌گیرد.

اما گاهی اوقات بائع و مشتری در مورد تسلیمی مال مبیعه و ثمن آن با هم اختلاف می‌کنند و گاهی اوقات بائع بعد از عقد بیع، مال مبیعه را در نزد خود به رهن گرفته تا ثمن را مشتری پرداخت کند؛ به همین دلیل، این مسأله بروز می‌کند و این مسأله بین فقهاء اختلافی‌است؛ چنان‌چه بعضی فقهاء جائِز می‌دانند، بعضی فقهاء جائِز نمی‌دانند و بعضی فقهاء در یک حالت جائِز می‌دانند و در دیگر حالات جائِز نمی‌دانند و بعضی هم دیگر نظریات دارند؛ آن‌چه بعد از تحقیقات لازم به آن دست یافتم، نظرم در مورد این مسأله قرار ذیل است:

اول- نوعیت مبیعه:

مبیعه مکیل، موزون و یا مذروع باشد؛ مانند: فروش برنج، پنبه و یا کشمش.

مبیعه غیرمکیل و غیرموزون باشد؛ مانند: فروش موتر، خانه و یا فروش حیوان.

دوم- ثمن و یا قیمت مبیعه:

ثمن مبیعه نقد باشد؛ مثل: این‌که شخص کالای را به ده هزار خریداری و ثمن را در حال باید پرداخت کند.

این‌که کالای را به ده هزار خریداری و ثمن آن را به صورت نسیه بعد از یک سال پرداخت کند.

یک قسمت از ثمن را به طور عاجل و یک قسمت آن را به صورت نسیه پرداخت نماید؛ مثل: این‌که کالای را خریداری پنج هزار آن را عاجل و پنج هزارش را بعد از یک سال و یا در هر ماه به صورت قسط پرداخت نماید.

سوم- حکم شرعی با تفاوت موارد فوق‌الذکر متفاوت است:

حالت اول: مبیعه غیرمکیل و غیرموزون باشد؛ مثل: فروش خانه، موتر و یا حیوان.

قیمت و یا ثمن مبیعه نقد باشد؛ مثل: این‌که موتری را به ده هزار بخرد در این حالت برای بائِع جائِز است که مال مبیعه را در نزد خود نگهدارد تا ثمن معجل را مطابق به عقد توافق شده پرداخت نماید. دلیل آن حدیثی است که ترمذی روایت نموده و این حدیث را حسن خوانده است. از ابی امامه روایت است که گفت: از رسول‌الله صلی‌الله علیه‌وسلم شنیدم که در سال حجةالوداع در خطبه‌ی‌شان فرمودند:

«العَارِيَةُ مُؤَدَّاةٌ، وَالزَّعِيمُ غَارِمٌ، وَالدَّيْنُ مَقْضِيٌّ»

ترجمه: امانت باید اداء شود، کفیل باید ضمانت کند و دین باید پرداخته شود.

زعیم کفیل است، غارم ضامن است.

و جۀ استدلال در این حدیث این است که مشتری وقتی مبیعه را قبل از پرداخت ثمن تسلیم می‌شود؛ دراین‌صورت، مبیعه را به صورت دین خریداری نموده و طوری‌که در حدیث آمده: «وَالدَّيْنُ مَقْضِيٌّ» دین پرداختنی است؛ یعنی اولویت مدیون، ادای دین است. «کاسانی» در کتاب بدائِع الصنائِع در تحلیل این حدیث گفته است رسول الله صلی الله علیه وسلم به صورت عام و مطلق دَین را مشخص ساخته و گفته است که باید دَین پرداخته شود؛ اگر پرداخت ثمن قبل از تسلیمی مبیعه صورت گیرد در این صورت معنای (الدَّيْنُ مَقْضِيّاً) تحقق نیافته و این خلاف نص است.

بناءً، جائِز است که بائِع مبیعه را در نزد خود نگهدارد تا مشتری ثمن را پرداخت کند؛ دراین‌صورت، دینی در میان نمی‌باشد و دراین‌صورت، با عقد نیز موافقت دارد؛ زیرا دراین‌صورت، بیع به دَین نشده؛ بلکه به ثمن نقد شده است.

صورت دوم: آن‌که ثمن نسیه باشد؛ مثل: این‌که شخص موتری را به ده هزار خریداری نماید؛ به گونه‌ای‌که این ثمن را بعد از یک سال پرداخت کند؛ دراین‌صورت، جائِز نیست که بائِع مال مبیعه را در نزد خود نگهدارد؛ زیرا ثمن طبق عقد موجل و به تأخیر است؛ پس جائِز نیست که بائِع مال مبیعه را در نزد خود نگهدارد؛ چون دراین‌صورت، حق مشتری ضایع می‌گردد؛ بناءً لازم است که مال مبیعه را برای مشتری تسلیم نماید.

ثمن قسمتی معجل باشد و قسمتی نسیه؛ مثل: این‌که شخصی موتری را خریداری نماید به صورتی‌که پنج‌هزار آن را به صورت نقدی و پنج‌هزار آن را بعد از یک سال پرداخت نماید و یا به اقساط موخر و موجل پرداخت کند.

در این حالت جائِز است که بائِع تا پرداخت قسط معجل مبیعه را در نزد خود نگهدارد؛ اما بعد از آن جائِز نیست که مال مبیعه را تا پرداخت دفعات و اقساط مؤخر در نزد خود نگهدارد به دلیلی‌که در بند 1 و 2 ذکر کردیم.

خلاصه این‌که برای بائِع جائِز است که مال مبیعه را در برابر ثمن عاجل در نزد خود نگهدارد تا مشتری ثمن عاجل را طبق عقد بیع پرداخت نماید.

گفته نشود که مشتری تا وقتی مبیعه را تسلیم نشود، چطور آن را قبل از ملکیت خود به رهن می‌دهد؟ چون رهن مال در صورتی جواز دارد که بیع آن جواز داشته باشد و طوری‌که در حدیثی بیهقی از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت نموده است. از ابن عباس روایت شده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم برای عتاب بن اسید گفت: «إني قد بعثتك إلى أهل الله، وأهل مكة، فانههم عن بيع ما لم يقبضوا»

هم‌چنان حدیثی‌که طبرانی از حکیم بن حزام روایت نموده که گفت: یا رسول‌الله من معاملات زیادی دارم کدام یک برای من حلال است؟ رسول‌الله صلی الله علیه وسلم فرمود:  

«لَا تَبِيعَنَّ مَا لَمْ تَقْبِضْ»

ترجمه: تا زمانی‌که مال را قبض نکردی به فروش نرسان.

این احادیث در نهی از فروش آن‌چه قبض نشده صراحت دارد؛ پس چطور امکان دارد که مال مبیعه توسط مشتری قبل از قبض آن به رهن داده شود؟

این‌گونه استدلال نشود؛ زیرا این دو حدیث به ارتباط مبیعه مکیل و موزون است؛ اما درصورتی‌که مبیعه غیر از مکیل و موزون باشد؛ مانند: خانه، موتر وحیوان؛ دراین‌صورت، فروش آن قبل از قبض آن درست است به دلیل حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم که بخاری از ابن عمر رضی الله عنهما روایت کرده که گفته است ما با رسول الله صلی الله علیه وسلم در سفر بودیم، من بالای بکر صعب عمر بودم او از من پیشی گرفت و او از قوم پیشی گرفت، عمر آن را به دنبال کشید، باز پیشی گرفت باز عمر آن را دنبال کرد، رسول‌الله صلی الله علیه وسلم گفت: «ِبعْنِيهِ»؛ یعنی آن را برای من بفروش، عمر گفت: او از شما است یا رسول الله، رسول‌الله صلی الله علیه وسلم گفت: او را برای من به فروش برسان؛ سپس آن را برای رسول‌الله صلی الله علیه وسلم به فروش رساند. رسول‌الله صلی الله علیه وسلم گفت او از تو باشد یا عبدالله بن عمر، هر قسمی می‌خواهی با او تصرف کن. این تصرف هبه در مبیعه قبل از قبض آن بود؛ بناء این حدیث دلالت دارد که تصرف در ملک مبیعه قبل از قبض آن جائز است و هم‌چنان این حدیث جواز بیع آن را می‌رساند؛ زیرا ملک بائِع از برای اوست.

بناءً، رهن مبیعه در مالی‌که فروش آن قبل از قبض جائِز باشد، جائِز است؛ ولی این مسأله تنها در غیرمکیلات و غیرموزونات است؛ مانند: خانه، موتر، حیوان وغیره و در حالت انعقاد عقد به ثمن عاجل و یا در حالت وجود قسط معجل؛ دراین‌صورت، رهن مبیعه قبل از عقد آن جائز است تا وقتی ثمن معجل و یا قسط معجل را  پرداخت کند.

حالت دوم: مبیعه از مکیل و موزون؛ مانند: خرید مقدار از برنج، پنبه و یا کشمش در این حالت نگهداری مبیعه در برابر ثمن جائز نیست؛ خواه ثمن مبیعه عاجل باشد و خواه نسیه و یا به صورت قسطی.

در صورتی‌که ثمن عاجل باشد، رهن مبیعه جائز نیست، به خاطری‌که رهن مبیعه در مکیل و موزون قبل از قبض آن جائِز نیست؛ چنان‌چه فوقاً حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم را ذکر نمودیم. بائِع در حالت بیع به ثمن عاجل بین دو واقعیت است:

یا این‌که مبیعه را به ثمن عاجل به فروش می‌رساند و آن را تسلیم مشتری می‌کند؛ خواه ثمن به طورعاجل پرداخته شود و خواه به صورت نسیه، بدون این‌که مبیعه را در نزد خود نگداری کند و یا این‌که مبیعه را به این حالت به فروش نمی‌رساند. بناءً وقتی بیع در برابر ثمن عاجل و یا نسیه منعقد گردید؛ درحالی‌که مبیعه مکیل و موزون بود؛ دراین‌صورت، رهن مبیعه به خاطر پرداخت ثمن در نزد بائِع جائِز نیست.

این چیزی بود که من آن را ترجیح می‌دهم، الله‌ سبحانه و تعالی در همه‌چیز عالم و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش

این را می‌دانیم که بر حاکم حرام است تا اموال تجارتی مردم را برای‌شان نرخ‌گذاری نماید؛ زیرا که رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین فرموده است:

«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْخَالِقُ الْقَابِضُ، الْبَاسِطُ الرَّازِقُ، الْمُسَعِّرُ، وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَلَا يَطْلُبُنِي أَحَدٌ بِمَظْلَمَةٍ ظَلَمْتُهَا إِيَّاهُ فِي دَمٍ وَلَا مَالٍ» (به روایت احمد)

ترجمه: بدون شک الله، خالق قبض‌کننده، فراخ‌کنندۀ رزق دهنده و تعیین‌کنندۀ نرخ‌ها می‌باشد و من امیدوارم با الله درحالی ملاقات کنم که هیچ‌کس از من چیزی را طلب نکند که در خون و مال‌اش ظلمی را مرتکب شده باشم.

هم‌چنان پیامبر صلی الله علیه وسلم در جای دیگری می‌فرماید:

«مَنْ دَخَلَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَسْعَارِ الْمُسْلِمِينَ لِيُغْلِيَهُ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ حَقًّا عَلَى اللَّهِ أَنْ يُقْعِدَهُ بِعُظْمٍ مِنَ النَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَة»

(به روایت احمد)

ترجمه: کسی درنرخ‌های مسلمان‌ها دخالت نموده، آن را به آن‌ها به قیمت گران تعیین نماید، الله او را در روز قیامت در آتش بزرگ بسته می‌کند.

پرسش این است: وقتی‌که تعدادی از تجارها در یک منطقه جهت تعیین نرخ‌های اموال تجارتی جمع شوند؛ مثلا: تجار‌های برنج، جمع شوند و بر سر تعیین نرخ برنج، بالای تجارهای دیگر و یا بالای مردم در یک نرخ معین توافق نمایند؛ پس آیا این‌گونه نرخ‌گذاری اموال تجارتی به اتفاق تجار حرام شمرده شده، یا تعیین نرخ توسط دولت حرام بوده و یا حرمت تعیین نرخ مال تجارتی به اتفاق تجار، کدام ارتباطی ندارد؟

پاسخ

از حدیث دوم علت مسأله واضح می‌شود؛ زمانی‌که علت محقق شد، حکم هم‌جاری می‌گردد. اگر اتفاق تجار سبب بلند رفتن نرخ گردد، نهی شامل‌شان می‌شود؛ اما اگر اتفاق‌شان به ‌خاطر منع مضاربات و یا تنظیم خرید و فروشی است که فروشنده نتواند مال خود را مخفی کند و او را به قیمت بلند بفروشد و دیگر تجارها را ترک نماید و او مال خود را پیشکش ننماید، یا احتکارش کند که بعداً در وقت کمی اموال به فروش برساند، باکی ندارد. درغیرآن، تجار نباید مسألۀ خرید و فروش را تنظیم نمایند؛ اما رضایت اجتماع تجار، بر سر تعیین نرخ معین که به گمان اغلب باعث بلند شدن نرخ می‌گردد؛ مخصوصاً وقتی‌که آن‌ها خود صاحبان مال بوده و جز آن‌ها کسی دیگر آن را نمی‌فروشد؛ پس اتفاق‌شان در این حالت به گمان اغلب تحت قاعدۀ «الوسيلة إلى الحرام حرام» وسیلۀ حرام، حرام است؛ واقع می‌شود. پس اشتراک‌شان درمحدود ساختن نرخ کالا منجر به بالا رفتن قیمت می‌گردد؛ اگرچه قطعی هم‌نباشد؛ بلکه گمان اغلب است و گمان اغلب در چنین حالت کفایت می‌کند. قول راجع این است که اتفاق تجار بر سر تعیین نرخ‌های کالا جایز نیست. قیمت‌ها مطابق رواج بازار تعیین می‌شود، تجارها نرخ‌ها را مطابق به نرخ مروجه عیار می‌سازند که این امر باعث سهولت برای مردم شده و از بالا رفتن قیمت‌ها جلوگیری می‌کند.

در این راستا چیزی‌که باعث پسند من شده، قول ابن قیم جوزی است که در کتاب «الطرق الحکمیة» زیر عنوان فصل در مورد کسانی‌که اموال غیرمنقول وغیره را در بدل مزد تقسیم می‌کنند، چنین وارد شده است: «از همین جهت است که برخی علماء از جمله امام ابوحنیفه و یارانش، تقسیم‌کنندگان (جریب‌کش) کسانی‌که زمین وغیره را تقسیم می‌کنند، از اتفاق در تعیین نرخ منع نموده‌اند، به این دلیل: چون اگر آن‌ها اتفاق نمایند، اتفاق آن‌ها سبب بلند رفتن نرخ بالای مردم می‌گردد. گفتم: به‌همین ترتیب برای مسئول نرخ‌ها، لازم است، تا این‌که غسل‌دهندگان مرده‌ها و حمل‌کننده‌گان مرده‌ها را از اتفاق‌شان در تعیین نرخ اجرت غسل و حمل مرده‌ها منع کنند؛ چون آن‌ها مزد را بالا می‌برند و هم‌چنین هر طائفه‌ای‌که مردم به آن‌ها نیازمند است از اتفاق‌شان در تعیین نرخ باید جلوگیری شود.»

برادرتان عطا‌ بن خلیل ابوالرشته

مترجم: بدرالدین حسینی

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

 السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته!

من در بیمارستان جهت مراقبت از مادرم حضور دارم. هنگام ادای نماز در اتاق معالجه، قابله‌ای‌که کافر بود، از مقابل‌ام گذشت. از این‌که من نمی‌توانم این اتاق را ترک کنم، آیا نمازم باطل شده یا خیر؟

پاسخ

وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته!

فاسد شدن نماز هنگام گذشتن یک زن از مقابل نماز گذار، یک مسئلۀ اختلافی بوده که مربوط عبادات می‌شود و من نمی‌خواهم در چنین مسئله‌ای تبنی کنم؛ اما می‌توانم در رابطه به این موضوع دیدگاه فقهای معتبر را برای‌تان نقل نمایم؛ پس از اطمینان با اجتهاد یکی از آنان در این مسئله، از هرکدام که خواستید، تقلید نمایید:

از دیدگاه احناف، باگذشتن یک زن و کسی دیگری از مقابل نمازگذار، نماز وی فاسد نمی‌گردد. در کتاب "المبسوط" تالیف محمد بن احمد بن ابوسهل شمس الأئمه سرخسی، متوفی سال (483هـ) آمده است: «اگر از مقابل نمازگذار، مرد، زن، خر و یا سگ عبور نماید، در نزد ما نماز وی فاسد نمی‌گردد.»  دلیل ما حدیث ابو سعید خدری رضی الله عنه است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده اند:

«لَا يَقْطَعُ الصَّلَاةَ مُرُورُ شَيْءٍ وَادْرَءُوا مَا اسْتَطَعْتُمْ...»

ترجمه: عبور هیچ چیزی نماز را فاسد نمی‌سازد و تا حد توان [عبور هرچیزی که باشد را] دفع کنید.

دیدگاه مالکی‌ها: در کتاب "الذخیرة" تالیف ابوالعباس شهاب الدین احمد بن ادریس بن عبدالرحمن مالکی، مشهور به "القرافی" متوفی سال (684هـ) آمده است: «ششم: در کتاب گفت: هیچ چیزی با عبور از مقابل نمازگذار، نماز را فاسد نمی‌سازد.»

دیدگاه شافعی‌ها: در کتاب "المجموع" شرح کتاب "المهذب" تالیف ابوزکریا محیی الدین یحیی بن شرف النووی، متوفی سال (676هـ) آمده است: «مسأله دوم: اگر نمازگذار در مقابل ستره، نماز خویش را ادا نمود و از میان وی و ستره مرد، زن، طفل، کافر، سگ سیاه، خر و دیگر از چهار پایان عبور کرد، در نزد ما نماز وی باطل نمی‌باشد...»

دیدگاه حنبلی‌ها: در کتاب «المغنی» تالیف ابومحمد موفق الدین عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامه جماعیلی مقدسی بعداً دمشقی حنبلی، مشهور به ابن قدامه مقدسی، متوفی سال (620هـ) آمده است: «مسأله، گفت: "نماز را به جز از سگ بهیم (سیاه)، فاسد نمی‌سازد." یعنی اگر از مقابل [نمازگذار سگ سیاه] عبور نماید. این مسأله مشهور بوده و آن‌را گروهی از احمد –رحمه الله- روایت کرده اند. اثرم گفت: از ابوعبدالله پرسیده شد که چه چیزی نماز را فاسد می‌سازد؟ وی پاسخ داد: نزد من به جز از سگ سیاه چیزی دیگری آن‌را فاسد نمی‌سازد... معنی (بهیم) عبارت از چیزی است‌که در رنگ‌اش به جز سیاهی دیگر رنگی نباشد و از احمد روایت دیگری نیز شده است که وی گفت: سگ سیاه، زن و خر اگر از مقابل نمازگذار عبور نماید، نماز‌ش را فاسد می‌سازد...»

همان گونه که می‌بیند، در نزد احناف، مالکی‌ها و شافعی‌ها نماز فاسد نمی‌شود، ولی بنا به رأیی در نزد حنبلی‌ها نماز فاسد می‌گردد. از الله متعال خواهانم تا سینه‌ی شما را در آنچه که خیرتان است، باز نگه دارد! والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته!

برادرتان عطاء بن خلیل أبوالرشته

مترجم: عمر موحد

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

پرسش‌های دارم که مربوط به جزء سوم کتاب «شخصیت اسلامی» می‌شود و می‌خواهم آن‌ها را حضور عالم دانش‌مند‌مان مطرح کنم.

پرسش نخست: در رابطه به قاعده: «ما لا يتم الواجب إلا به...» که در کتاب «شخصیت اسلامی جزء سوم» چنین آمده است: «امری‌که واجب بودن آن مشروط به چیزی دیگری باشد، بدون اختلاف به دست آوردن شرط واجب نبوده؛ بلکه واجب همان است که دلیل شرعی به وجوب‌اش دلالت داشته باشد؛ همانند: واجب بودن نماز که مشروط به وجود طهارت است... .»

این جمله کاملا واضح بوده؛ اما مثال این مسأله مبهم است؛ چون: طهارت شرطی برای وجوب نماز نبوده؛ بلکه شرط ادای آن می‌باشد. در بعضی از کتاب‌های اصول در این مورد، این مثال‌ها را نیز پیدا نمودم؛ مانند: شرط توانایی در حج و گذشت یک سال در رابطه به زکات مال که این موارد نزدیک‌تر به مقصود می‌باشد؛ پس دیدگاه شما در مورد چیست؟

پرسش دوم: در رابطه به موضوع حدیث مشهوری‌که تعریف آن در چاپ دوم چنین آمده است: «مشهور آن حديثی است که تعدادی از اصحاب رضی الله عنهم روایت کرده‌اند که به حد تواتر نمی‌رسد؛ اما در زمان تابعین و تبع تابعین تعدادی‌كه حدیث را روایت کرده باشند، به حد تواتر رسید باشد.» و سپس در  چاپ سوم تعریف حدیث مشهور چنین تعدیل شده است: «آن حديثی است که تعداد روایت آن در تمام طبقات از سه نفر بيش‌تر باشد؛ اما به حد تواتر نرسیده است.» مشکلی‌که من دارم این است که در ادامۀ تشریحات بعد از تعریف و هم‌چنین مثال ذکر شده در مورد حدیث مشهور، در تناسب با تعریف چاپ دوم هم‌خوانی دارد؛ نه با تعریف جدید که در چاپ سوم ارایه شده است. جزاکم الله خیرا! ابوبکر الشرباتی

پاسخ

علیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

نخست: موضوع «مالایتم الواجب إلا به...»

برادر گرامی! آغاز موضوع این است که قاعدۀ «مالایتم الواجب إلا به...» سخن از اجرای حکم می‌زند؛ نه از ثابت کردن حکم شرعی که واجب باشد یا مندوب و یا مباح. از این رو موضوع پیرامون اجرای حکم واجب می‌باشد؛ اگر اجرای حکم واجبی به امر معینی تعلق گیرد، در صورت تکمیل نمودن شروط قاعده، تحقق آن امر، خودش نیز واجب می‌باشد.

دوباره اذعان می‌کنم که موضوع وارد شده در کتاب، بحث پیرامون اجرای حکم شرعی را می‌رساند؛ نه اثبات وجوب آن را. جهت وضاحت بیش‌تر آن‌چه را که در کتاب ذکر گردیده است، یادآور می‌شویم: «موضوع مالایتم الواجب إلا به، به دو گونه است:

اول- این‌که واجب بودنش مشروط به آن چیز باشد.

دوم- واجب بودنش مشروط به آن چیز نباشد.

اما آن چیزی‌که وجوب‌اش مشروط به آن باشد، به دور از اختلاف بوده که حصول شرط در آن واجب نمی‌باشد؛ بلکه واجب بودن آن را دلیل شرعی تعین می‌کند؛ مانند: وجوب نماز که مشروط به وجود طهارت می‌باشد؛ پس طهارت از دید خطاب شارع در رابطه به نماز واجب نبوده؛ بلکه شرط برای ادای نماز است.»

حالا در رابطه به این مثال: «مانند وجوب نماز معینی‌که شرط اش داشتن طهارت است» که وضاحت خواسته‌اید، می‌پردازم و شما در پرسش‌تان گفتید: «در این مثال ابهام وجود دارد؛ چون: طهارت شرط برای وجوب نماز نه؛ بلکه برای ادای آن است.» برادرم سخن شما درست می‌باشد! اما اگر شما سیاق را متوجه شده باشید، این قول در تناقض با موضوع ذکر شده در کتاب قرار ندارد؛ چون: در سیاقِ «مالایتم الواجب إلا به» ابهام مذکور شما یاددهانی شده است و ابهام شما از کتاب چنین مرفوع می‌گردد:

عبارت کتاب: "همانند تکمیل نمودن نماز معینی می‌باشد که طهارت در آن شرط است"؛ یعنی نماز بدون طهارت امکان‌پذیر نیست و گفتید: چرا پیوندِ "وجوب تکمیل نماز معین" را شما ذکر نکردید؟ و پاسخ این گونه است: بحث پیرامون وجوب است نه اثبات آن. این شیوه در کتاب‌های اصول معمولی است؛ یعنی هنگامی‌که سیاق واضح باشد، عدم ذکر موضوع معین جواز دارد و این‌جا نیز سیاق دلالت به عدم ذکر می‌کند. همان‌گونه که در انتهای پاراگراف ذکر شده در کتاب شخصیت اسلامی جزء سوم می‌بینید، به این شکل است: "... پس طهارت به معنای وجوب نماز نه؛ بلکه شرط برای ادای آن است." و شما نیز همین پرسش را داشتید که طهارت شرط برای وجوب نماز نه؛ بلکه برای ادای آن است. آیا سخن شما همان چیزی نیست که در کتاب ذکر گردیده؟!

قسمی‌که قبلاً تذکر دادیم، در کتاب‌های اصول هنگامی‌که سیاق دلالت واضح داشته باشد، کلام را با عدم ذکر بخش معین از آن، خلاصه می‌نمایند و این مسأله هنگام یادآور شدن «مالایتم الواجب إلا به» نیز واضح می‌باشد.

مثلا ابو حامد غزالی طوسی در کتاب «المستصفی» باب «ما لایتم الواجب إلا به...» می‌گوید: «هنگام وجوب نماز، ذکر وجوب طهارت نیز لازمی‌ست» و این به همان معنای است که ما در کتاب یادآور شدیم؛ چون: وجوب نماز همانند یک حکم شرعی موقوف به دلیل می‌باشد؛ نه به وجوب طهارت.

آمدی در کتاب «الإحکام في أصول الأحکام» در این رابطه به گونه‌ی مفصل و واضح می‌گوید: «اگر شارع بگوید که من نماز را در حالت طهارت داشتن برای شما واجب گردانیده‌ام. از این سخن واضحاً فهمیده می‌شود که طهارت شرطی برای ادای نماز است؛ نه برای وجوب آن؛ اما سیاق در کلام «ما لایتم الواجب إلا به»، دلیلی برای یادآوری وجوب و یا اداء وجود ندارد؛ چون: سیاق کلام به وضوح در این مسأله دلالت می‌کند.

در کتاب «شرح مختصر الروضة» از سلیمان بن عبدالقوی طوفی صرصری در رابطه به این مسأله آمده است که: همانند بستگی داشتن نماز به طهارت. سخن سلیمان از سخن دو شخصی‌که قبلاً یادآوری شد، واضح‌تر است؛ چون: وی کلمۀ «وجود» را به جای «وجوب» ذکر نموده است؛ اما بنا به وضاحت سیاق می‌توان دریافت که هدف همه‌ی آنان ادای نماز می‌باشد. پس مراد از جملۀ «ما لا یتم الواجب إلا به»، ادای نماز بوده است.

ابن بدران در کتاب «المدخل إلی مذهب الإمام أحمد» نسبت به دیگران مسأله «ما لایتم الواجب إلا به» را بیش‌تر وضاحت داده است: "بدان که این مسأله دارای دو ملحوظ است، اولین مورد آن مربوط به وجوب یک واجب می‌شود و این باعث اجماع نمی‌گردد، برابر است که سبب باشد یا شرط  و یا نفي مانعی. مثالی در مورد سبب؛ مانند: نصابی‌که  وجوب زکات بر آن استوار است..." هرگاه در این مثال دقیق شوید، هدف از کلمۀ «وجوب زکات» همان اداء زکات است.

هم‌چنان در مورد شرط مثال می‌آورد: "و شرط؛ مانند: اقامت در یک شهر بوده که باعث وجوب گرفتن روزه می‌گردد." این‌جا موضوع کاملاً واضح است که نگفته وجوب روزه؛ بلکه گفته «گرفتن روزه»

هم‌چنین گفته: "پس این قاعده یا شرط برای وقوع فعل است یا غیرشرط؛ مانند: وضوء و سایر شروط نماز...» که در این عبارت، مؤلف بیان داشته که وضوء شرط وقوع فعل؛ یعنی شرط اداء نماز است.

پس چیزی را که در کتاب «شخصیت اسلامی» در رابطه به قاعدۀ «ما لا یتم الواجب إلا به فهو واجب» بحث کردیم، این‌جا واضح گردید. جهت وضاحت بیش‌تر دوباره به آن موضوع می‌پردازیم:

ترجمه: "موضوع (مالایتم الواجب إلا به) به دو گونه است: اول- این‌که واجب بودنش مشروط به آن چیز باشد. دوم- واجب بودنش مشروط به آن چیز نباشد. اما آن چیزی‌که وجوب‌اش مشروط به آن باشد، به دور از اختلاف بوده که حصول شرط در آن واجب نمی‌باشد؛ بلکه واجب بودن آن را دلیل شرعی تعین می‌کند؛ مانند: وجوب نماز که مشروط به وجود طهارت می‌باشد. پس طهارت از دید خطاب شارع در رابطه به نماز واجب نبوده؛ بلکه شرط برای ادای نماز است."

و اما چیزی را که در انتهای پرسش‌تان مطرح کرده و گفتید که در بعضی از کتاب‌های اصول خواندم که توانایی مالی را در حج و تکمیل نصاب را در زکات، مثال داده‌اند. این مسأله نسبتاً واضح است؛ اما از چیزی‌که ما تذکر دادیم زیاد متفاوت نمی‌باشد؛ چون: استطاعت مالی در ادای حج شرط می‌باشد؛ نه این‌که بیان‌گر وجوب و عدم وجوب حج در اسلام باشد. همان‌گونه که در کتاب «المدخل إلی مذهب الإمام أحمد» یادآور شدیم، قاعدۀ مشهور همین است که تکمیل نصاب در پرداخت زکات باگذشت یک سال لازم می‌گردد. اگر شما مثال قاعده‌ی «ما لا یتم الواجب إلا به فهو واجب» در مبحث «الحول في النصاب» را مطالعه کرده باشید، دقیق نه؛ بلکه دقیق‌تر توضیح داده شده که تکمیل نصاب در وجوب زکات می‌باشد و گذشت یک سال شرط در نصاب است؛ چون: چیزی‌که واجب است زکات می‌باشد؛ نه تکمیل نصاب. قاعدۀ (ما لا یتم الواجب إلا به) به معنای پرداخت زکات در صورت تکمیل نصاب می‌باشد و شرط دیگری‌که در آن لازم می‌باشد، گذشت یک سال بالای نصاب است. چیزی‌که شما را با ابهام مواجه ساخته است، ممکن است نحوه برداشت و مطالعۀ شما بدین‌گونه بوده باشد: "نصاب و شرط سپری شدن یک سال در زکات، هر دو شرط برای پرداخت زکات می‌باشد" و یا هم شبیه آن. امیدوارم مسأله برای‌تان واضح شده باشد.

دوم: در رابطه به تعریف حدیث مشهور، قبل از ارائه پاسخ چیزی را به گونه‌ای مقدمه برای‌تان تذکر می‌دهم.

قبلاً در رابطه به حدیث مشهور که در کتاب‌های ما ذکر شده است، مورد پرسش قرار گرفتیم که شامل بعضی از اختلافات می‌گردد و ما این پرسش‌ها را این گونه پاسخ داده‌ایم:

  1. 1. در جزء سوم کتاب «شخصیت اسلامی» چنین آمده است:

أ. در صفحه (80) همین کتاب در رابطه به حدیث مشهور چنین گفتیم: "اگر گروهی از پیروان تابعین این حدیث را از گروه تابعینی‌که آنان از یکی و یا بیش‌تر از اصحاب رضي الله عنهم روایت کرده باشند و تعدادشان به حد تواتر نرسیده باشد، حدیث مشهور می‌باشد..."

ب. در صفحه (83) همین کتاب گفتیم: "حدیث مشهور همان است که در تمام طبقات‌اش از سه تن روایت شده و به تواتر نرسیده باشد."

هم‌چنان این دو تعریف را در جلد اول کتاب «شخصیت اسلامی» یادآوری کرده‌ایم که هر دو تعریف درست‌اند.

تعریف نخست برای پیروان احناف می‌باشد که آنان تعداد راوی حدیث را در عصر اصحاب رضي الله عنهم شرط ندانسته؛ بلکه به یک تن و یا بیش‌تر بسنده می‌کنند؛ اما این گروه تعداد راوی را در عصر تابعین و پیروان آنان شرط می‌دانند.

تعریف دومی برای عام گروه‌ها و خصوصاً علمای اهل حدیث می‌باشد که آنان تعداد راوی را با اندکی اختلاف در این سه طبقه (صحابه، تابعین و پیروان آنان) شرط می‌دانند. عده‌ی از آنان تعداد راوی را در تمام طبقه‌ها بیش‌تر از دو و تعداد دیگر هم بیش‌تر از سه تن شرط گذاشته‌اند.

ما این دو تعریف را که هردو صحیح‌اند، در کتاب‌های‌مان یادآوری نمودیم و هیچ دلیلی برای حذف یکی از این دو وجود ندارد؛ چون در صورت لزوم ما هر تعریف را به اهل خودش نسبت می‌دهیم.

2. حالا به آخر پرسش‌تان که بنا به تغییر شرح پیش آمده است، پاسخ ارائه می‌داریم. ملاحظه شما در جایش؛ ولی ما شرح را تغییر نمی‌دهیم؛ اما توجه شما را به موضوعی در حدیث مشهور جلب می‌دارم: هستند کسانی‌که حدیث مشهور را به عنوان آحاد توصیف ننموده می‌گویند که این حدیث افاده‌ی گمان نزدیک به یقین را می‌کند. بنابراین، تاکید ما در همه موارد، به خبر واحد بودن آن است؛ زیرا این موضوع یا گمان است و یا هم یقین و چیزی میان گمان و یقین که به این امر نزدیک و یا دور شود، وجود ندارد؛ بناء این سخن معنایی ندارد و بدون تردید، مشهور افاده گمان را می‌کند. حتی اگر در زمان تابعین و پیروان آنان به حد تواتر هم رسیده باشد، با وجود گمان بعضی، باز هم نمی‌توان آن را متواتر گفت؛ زیرا تواتر از رسول الله صلی الله علیه وسلم ثابت می‌گردد؛ نه از زمان تابعین و پیروان آنان. این مسأله در شرح کاملاً واضح و مبرهن می‌باشد.

با این وجود، خواهیم دید که در صورت عدم تاثیرگذاری در موضوع یاد شده، از نظر تغییر شرح یا عدم تغییر آن چه خواهد بود.

برای اطلاعات بیش‌تر باید دانست، که مشکل در تعریف نامشخص حدیث مشهور، از مدلول کلمه مشهور سرچشمه می‌گیرد و شهرت حدیث بستگی به این دارد که چه کسی به این شهرت بپردازد، امکان دارد که وی در مورد شهرت حدیث به تعداد معینی اطمینان داشته باشد که متفاوت از شخص دیگر در شهرت حدیث است. این یک اصطلاح نزد مجتهدین و علمای اهل حدیث می‌باشد. همان‌طوری‌که در بالا یادآور شدیم، از نظر اطمینان به مدلول شهرت حدیث، اختلاف جزئی وجود دارد؛ اما در همه‌ی حالات؛ حتی اگر اطمینان بیش‌تری برای شهرت و افزایش تعدادی‌که قبلاً ذکر کردیم وجود داشته باشد، بحث عدد در احادیث آحاد باقی می‌ماند.

قابل یاددهانی است که بحث شهرت در حدیث، شهرت آن در زمان تابعین و پیروان آنان است. اگر این حدیث بعد از این دو دوره (زمان تابعین و پیروان آنان) در میان مردم به شهرت رسیده باشد، اعتباری نداشته و به آن حدیث مشهور گفته نمی‌شود.

این قول رسول صلی الله علیه وسلم از جمله احادیث مشهور است که آن را مسلم و بخاری روایت کرده‌اند:

«إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّـيَّاتِ» (أخرجه البخاری و مسلم)

ترجمه: اعمال بر اساس نیت‌ها ارزیابی می‌شود.

  1. 3. در فرجام باید گفت که هردو پرسش شما معتبراند. در پرسش نخست گفتید: «فما قولکم جزاکم الله عنا خیرا» و در پرسش دوم بیان داشتید که: «وما أشکل لدي هنا أن بقیة الشرح...»، از دقت تفکیر و تدبر شما در کتاب‌های‌مان خیلی خوش‌ام آمد! الله متعال شما را با ذهنی‌که اکرام نموده و سخاوت‌مندانه آفریده است، برکت دهد.

والسلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

برادرتان عطاء بن خلیل أبوالرشته

مترجم: عمر موحد

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه