چهارشنبه, ۱۹ صَفر ۱۴۴۷هـ| ۲۰۲۵/۰۸/۱۳م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در فقهی

پرسش

 قاعده‌ی شرعی وجود دارد که "اصل در اشیاء اباحت است، مادامی‌که دلیل‌ برحرمت‌ آ‌ن‌ یافت نگردد." بنابر این قاعده، هرمال شئ است، مادامی‌که‌ برتحریم‌اش چیزی‌ از نصوص‌ وارد نشود، بر اصلش که اباحت است، باقی خواهد ماند. بطور مثال: "یک نفر مالی را به سرقت برد" در اینجا که‌ فعل دزدی حرام ‌ ‌و فاعل‌ا‌‌ش گنهکار و بالایش مجازات مرتب می‌گردد؛ اما مال مسروقه منقول باشد یا غیرمنقول قطع نظر از عمل آن عموماً بر اصل‌اش که اباحت است، باقی می‌ماند و برای صاحبش تسلیم می‌گردد. از جهت مباح بودنش هرکس می‌‌تواند آن را به عنوان هبه، هدیه و یا نفقه اخذ کند؛ هیچ حرجی وجود ندارد و به ذمه طرفین گناهی باقی نمی‌ماند. و قاعده دیگری وجود دارد "شر‌‌‌‌اب‌ عین‌اش ‌حرام است" یعنی  اصل آن حرام است. یعنی حرمت شراب در نشه‌آور بودن آن است؛ پس احکام متعلق به اشیاء نشه‌آور شامل «فروشنده و نوشنده آن» می‌گردد؛ پس درین خصوص حرمت شراب به خود شراب واقع می‌گردد آیا این حرمت بالای اشیای منقول باشد یا غیرمنقول که با شراب در هنگام بیع اتصال دارد، نیز واقع خواهد گردید؟ و آیا درین مسئله نشه‌آور بودن و حرمت شراب علت است؟ اگر این‌چنین باشد؛ پس چنین قیاس می‌گردد؛ جواز ندارد که گیلاس و یا وسائل دیگر که در آن شراب گرفته شده و یا وسایلی‌که شراب انتقال داده است، دوباره استعمال شوند؛ چون هردو شیء در علت مشترک اند. با امید توضح  و روشنایی، الله سبحانه وتعالی به شما برکت دهد.

پاسخ

بلی اصل در اشیا اباحت است، مادامی‌که دلیل بر تحریم‌اش وجود نداشته باشد؛ اما پرسش شما در مورد علت حرمت شراب و در مورد وسایلی‌که  شراب انتقال می‌گردد و در مورد ظروفی‌که شراب استفاده می‌گردد، وارد شده است. موضوع  چنین است: در مورد در حدیثی‌که ابو داود از طریق جابر بن عبدالله  نقل کرده است، رسول الله صلی الله علیه وسلم  فرموده است:

«مَا أَسْكَرَ كَثِيرُهُ، فَقَلِيلُهُ حَرَامٌ»

ترجمه: آنچه که زیاد آن مست کند، پس کم آن نیز حرام است.

از متن حدیث شریف واضح است که برای حرمت شراب علتی وجود ندارد؛ چون هرگاه کمی از شراب نوشیده شود و مستی ببار آورد، بازهم حکم حرام بالای آن تطبیق و فاعل آن قابل مجازات است؛ چون حدیث مذکور کمی از شراب را بدلیل این‌که بیشتر آن‌مست می‌سازد، حرام ساخته است. پس کم آن نیز حرام می‌باشد.

 مانند این حدیث، حدیثی دیگر وجود دارد که رسول الله صلی الله علیه وسلم حالات ده‌گانه‌ای از شراب را حرام ساخته است، ولی علت آن را بیان نکرده است. حاکم در کتاب مستدرک که بر صحیحین نوشته است؛ از عبدالله بن عبدالله بن عمر و او از پدرش روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده اند:

«عَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ، وَلَعَنَ سَاقِيهَا، وَشَارِبَهَا، وَعَاصِرَهَا، وَمُعْتَصِرَهَا، وَحَامِلَهَا، وَالْمَحْمُولَةَ إِلَيْهِ، وَبَايِعِهَا وَمُبْتَاعَهَا، وَآكِلَ ثَمَنِهَا»

ترجمهالله (سبحانه وتعالی)  شراب‌ را، ساقی آن را، نوشنده آن را و عاصر و معتصر آن را، ارسال کننده آن را و انتقال دهنده آن را، فروشنده آن را و خریدار کننده آن را و کسی‌که پول آن را می‌خورد، همه را لعنت کرده است.

بنابر آن، هر نوشیدنی که مست کننده باشد، شراب است. کم و بیش آن در حرام بودن باهم برابر اند و هم‌چنین حالات ده‌گانه نیز بدون علتی حرام می‌باشند. اما حکم حرمت البته تنها بالای اشخاص مکلف قابل تطبیق می‌باشد؛ نه بالای اشیاء. پس حکم حرمت بالای راننده موتر است؛ نه خود موتر و نه بالای ظروف که شراب گرفته شده است. چنانچه طبرانی در کتاب الکبیر از ابی ثغلبه خشنی روایت کرده است که گفت:

«أَتَيْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللهِ: ... وَأَنَا فِي أَرْضِ أَهْلِ الْكِتَابِ وَهُمْ يَأْكُلُونَ فِي آنِيَتِهِمْ الْخِنْزِيرَ وَيَشْرَبُونَ فِيهَا الْخَمْرَ فَآكُلُ فِيهَا وَأَشْرَبُ...؟ ثُمَّ قَالَ صلى الله عليه وسلم: «...وَإِنْ وَجَدْتَ عَنْ آنِيَةِ الْكُفَّارِ غِنًى فَلَا تَأْكُلْ فِيهَا، وَإِنْ لَم تَجِدْ غِنًى فَارْحَضْهَا بِالْمَاءِ رَحْضًا شَدِيدًا ثُمَّ كُلْ فِيهَا»

ترجمه: گفت‌آمدم پیش‌رسول الله صلی اله علیه وسلم براو گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه وسلم من درسر زمینی اهل کتاب زندگی می‌کنم و آن‌ها در ظرف‌های گوشت خوگ می‌خورند و شراب می‌نوشند، من می‌توانم از ظروف آن‌ها استفاده نمایم؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم در پاسخ گفت: «...اگر نیازی به ظروف کفار نداشتی در آن‌ها چیزی نخور و اگر ظرفی دیگری نیافتی با آب خوب بشوی و سپس در آن‌ها بخور.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: محمد حبیبی

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

سوالی دارم از کسی‌که فعلاً امیر ما است و إن‌شاءالله عنقریب خلیفۀ ما خواهند شد.

در کتاب «دولت اسلامی» در موضوع بیعت عقبۀ دوم و ما بعد آن، پیرامون هجرت رسول الله آمده است که ایشان چندین سرزمین را برای هجرت کردن فکر کردند؛ درحالی‌که دارالهجرت از طریق وحی تعیین می‌‌گردید و نه به تفکیر رسول الله صلی الله علیه وسلم؛ طور مثال: پیرامون هجرت فکر کرد و هجرت از جانب الله وحی است.

امیدوارم دربارۀ تفکیر در این موضوع، توضیح داده شود، الله سبحانه وتعالی به شما برکت دهد.

پاسخ

وعليكم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

قبل از پاسخ مستقیم پیرامون "تفکیر رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد هجرت" توجۀ شما را  به آغاز طلب نصرت تا بیعت عقبۀ دوم و سپس هجرت کردن معطوف می‌دارم، تا باشد به اذن الله پاسخ واضح گردد:

1- خدیجه رضی الله عنها سه سال پیش از هجرت وفات کرد و در همین سال ابوطالب نیز وفات نمود؛ طوری‌که در کتاب عیون‌الاثر از قتاده روایت شده است که گفت:

«تُوُفِّيَتْ خَدِيجَةُ بِمَكَّةَ قَبْلَ الْهِجْرَةِ بِثَلاثِ سِنِينَ، وَهِيَ أول من آمن بالنبي صلى الله عليه وسلم، قَالَ... ثُمَّ أَنَّ خَدِيجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ وَأَبَا طَالِبٍ مَاتَا فِي عَامٍ وَاحِدٍ، فَتَتَابَعَتْ عَلَى رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مُصِيبَتَانِ: وفاة خَدِيجَةَ وَأَبِي طَالِبٍ، وَكَانَتْ خَدِيجَةُ وَزِيرَةَ صِدْقٍ عَلَى الإِسْلامِ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَسْكُنُ إِلَيْهَا، قَالَ: وَقَالَ زياد البكائي عن ابن إسحق: إِنَّ خَدِيجَةَ وَأَبَا طَالِبٍ توفيا فِي عَامٍ وَاحِدٍ، وَكَانَ ذلك بَعْدَ عَشْرِ سِنِينَ مَضَيْنَ مِنْ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قَبْلَ مُهَاجِرِهِ صلى الله عليه وسلم إِلَى الْمَدِينَةِ بِثَلاثِ سِنِينَ. وَذَكَرَ ابْنُ قُتَيْبَةَ أَنَّ خَدِيجَةَ تُوُفِّيَتْ بَعْدَ أَبِي طَالِبٍ بِثَلاثَةِ أَيَّامٍ. وَذَكَرَ الْبَيْهَقِيُّ نَحْوَهُ»
ترجمه: از قتاده روایت است که: خدیجه در مکه سه سال پیش از هجرت وفات نمود وی نخستین شخصی بود که به رسول الله صلی الله علیه وسلم ایمان آورد. قتاده می‌گوید: باز خدیجه بنت خویلد و ابوطالب در یک سال وفات نمودند، به رسول الله صلی الله علیه وسلم دو مصیبت پی‌درپی آمد: وفات خدیجه  و ابوطالب. خدیجه همکار راستین رسول الله در اسلام بوده که رسول الله صلی الله وسلم در حین مصائب به او پناه می‌برد و باعث آرامش خاطر‌اش می‌گردید. قتاده می‌گوید :زیادالبکائی از ابن اسحاق حکایت نموده که خدیجه و ابوطالب در یک سال وفات نموده‌اند. این حادثه ده سال بعد از بعثت رسول الله و سه سال قبل ازهجرت‌شان به مدینه به وقوع آمد. ابن قطیبه نگاشته که خدیجه سه روز پس از ابوطالب وفات نمود. بیهقی هم عین نظر را یاد کرده است.

2- واقدی چنین روایت کرده است:

«تُوُفِّيَتْ خَدِيجَةُ قَبْلَ أَبِي طَالِبٍ بِخَمْسٍ وَثَلاثِينَ لَيْلَةً، وَقِيلَ غَيْرُ ذَلِكَ، فَلَمَّا هَلَكَ أَبُو طَالِبٍ نَالَتْ قُرَيْشٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مِنَ الأَذَى مَا لَمْ تَكُنْ تَطْمَعُ فِيهِ فِي حَيَاةِ أَبِي طَالِبٍ، حَتَّى اعْتَرَضَهُ سَفِيهٌ مِنْ سُفَهَاءِ قُرَيْشٍ فَنَثَرَ عَلَى رَأْسِهِ تُرَابًا، فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بَيْتَهُ وَالتُّرَابُ عَلَى رَأْسِهِ، فَقَامَتْ إِلَيْهِ إِحْدَى بَنَاتِهِ فَجَعَلَتْ تَغْسِلُ عَنْهُ التُّرَابَ وَهِيَ تَبْكِي ورَسُول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول: «لا تبك يَا بُنَيَّةُ فَإِنَّ اللَّهَ مَانِعٌ أَبَاكِ» وَيَقُولُ بَيْنَ ذَلِكَ: «مَا نَالَتْ مِنِّي قُرَيْشٌ شَيْئًا أَكْرَهُهُ حَتَّى مَاتَ أَبُو طَالِبٍ»

ترجمه: خدیجه سی و پنج شب قبل از ابوطالب رحلت نمود. روایت دیگری نیز وجود دارد؛ هنگامی‌که ابوطالب درگذشت قریش به رسول الله آزار و اذیتی رسانید که در حیات ابوطالب توقع آن نمی‌رفت. گپ به جایی رسید که بی‌خردی از بی‌خردان قریش جلو آمد و بر سر ایشان خاک انداخت. رسول الله در خانۀ خود درحالی داخل شد که سرشان خاک‌آلود بود، یکی از دخترانش برخواست و درحالی‌که می‌گریست از بدن ایشان خاک را پاک می‌کرد و رسول الله فرمود: دختر جانم گریه نکن الله حامی پدرت است. در این حالت می‌گفت: «تاوقتی‌که ابوطالب زنده بود قریش با من تا این حد بدرفتاری نکرده بود.»

3- در این اوضاع دشوار، الله سبحانه و تعالی رسول خود صلی الله علیه وسلم را با دو حادثه‌ای بزرگ تکریم نمود که عبارت از اسراء، معراج و اجازه دادن به رسول الله صلی الله علیه وسلم برای طلب نصرت اهل قدرت از قبایل به منظور حمایت دعوت واقامۀ دولت بودند. در این نوشته جای بحث از اسراء و معراج نیست؛ اما طلب نصرت که موضوع بحث است، صاحب عیون‌الأثر و دیگر اهل سیرت در مورد گفته‌اند:

«خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى الطائف في أواخر شوال سنة عشر من النبوة، خَرَجَ إِلَى الطَّائِفِ وَحْدَهُ - وَقَالَ ابْنُ سَعْدٍ: وَمَعَهُ زَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ - يَلْتَمِسُ النُّصْرَةَ مِنْ ثَقِيفٍ وَالْمَنَعَةَ بِهِمْ مِنْ قَوْمِهِ، وَرَجَاءَ أَنْ يَقْبَلُوا منه ما جاءهم به من اللَّهِ، فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى الطَّائِفِ عَمِدَ إِلَى نَفَرٍ مِنْ ثَقِيفٍ وَهُمْ يَوْمَئِذٍ سَادَةُ ثَقِيفٍ وَأَشْرَافُهُمْ وَهُمْ أُخْوَةٌ ثَلاثَةٌ: عَبْدُ يَالِيلَ، وَمَسْعُودٌ، وَحَبِيبٌ، بَنُو عَمْرِو بْنِ عُمَيْرِ بْنِ عَوْفِ بْنِ عُقْدَةَ بْنِ غَيْرَةَ بْنِ عَوْفِ بْنِ ثَقِيفٍ... ولم يستجيبوا... بل أغروا بِهِ سُفَهَاءَهُمْ...»

ترجمه: در اواخر شوال سال دهم نبوت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم به طایف سفرکرد، وی به طایف تنها سفر کرد. ابن سعد گفته: زید بن حارثه ایشان را همراهی می‌کرد. پیامبر در این سفر از قبیلۀ ثقیف؛ خصوصاً از جنگ‌جویان‌اش نصرت می‌خواست و امیدوار بود که  آنان آن‌چه از طرف الله نازل شده است را می‌پذیرند. زمانی به طایف رسید نزد چند نفر از ثقیف رفت که در آن روزگار سردار و اشراف قوم و درعین زمان هرسه باهم برادر بودند: عبدیالیل، مسعود و حبیب فرزندان عمرو بن عمیر بن عوف بن عقده بن غیره بن عوف بن ثقیف بودند؛ ولی آنان دعوت را نپذیرفتند، برعکس  بی‌خردان خود را علیه او تحریک نمودند.

4- بعد از سفر طایف، طلب‌النصره پی‌درپی ادامه یافت. رسول الله صلی الله علیه وسلم در موسم حج نزد قبایل عرب می‌رفت و آنان را به سوی الله دعوت می‌نمود و به آنان خبر می‌داد که وی پیامبر خدا است و از ایشان می‌خواست تا او را تصدیق  و از او پشتیبانی کنند تا رسالتی را که الله با آن مبعوث‌اش نموده است برایشان برساند. رسول الله صلی الله علیه وسلم به منازل قبیلۀ کنده رفت وسرداری داشتند به نام ملیح، آنان را به سوی الله دعوت داد و خود را درمیان‌شان قرارداد؛ ولی آنان رد کردند. باز به منازل تیرۀ بنی عبدالله مربوط قبیلۀ کلب رفت و آنان را به سوی اسلام فراخواند و از ایشان درخواست حمایت کرد به حدی‌که می‌گفت: "يا بني عبدالله إن الله قد أحسن اسم أبيكم"؛ یعنی: ای بنی عبدالله خداوند نام پدرتان را نکو کرده است. آنان نیز جواب رد دادند. به منازل بنی حنیفه رفت و آنان را به سوی اسلام دعوت داد و درخواست حمایت کرد؛ ولی آنان به بدترین شکل رد کردند که در عرب نظیرش دیده نشده بود. سپس نزد بنی عامر بن صعصعه رفت و آنان را به سوی الله دعوت داد و درخواست حمایت کرد. آنان شرط گذاشتند که حکومت بعد از رسول الله به آنان سپرده شود، پیامبرصلی الله علیه وسلم فرمودند «الأمر لله يضعه حيث يشاء»؛ یعنی: اختیار دادن قدرت به دست الله است به هرکه خواسته باشد نصیب می‌کند؛ پس آنان رد نموده و گفتند: ما به رسالت تو نیازی نداریم. یک‌بار دیگر رسول الله صلی الله علیه وسلم با ابوبکر و علی بن ابوطالب رضی الله عنهما بر آمدند؛ علی می‌گوید: ابوبکر در هر خیر سبقت داشت، گفت: از کدام قوم هستید؟ گفتند: از قبیلۀ شیبان بن ثعلبه، ابوبکر به رسول الله متوجه شده گفت: پدر و مادرم فدای شما باد این‌ها متنفدین قوم‌شان استند. در میان‌شان مفروق بن عمرو بود، وی گفت: به نظرم تو همان برادر قریشی استی؟ ابوبکر گفت: شاید خبر شده باشید که او رسول الله است؟ مفروق گفت: به ما خبررسیده که وی این را می‌گوید، ای برادر قریشی به چه‌چیز فرامی‌خوانی؟ رسول الله پیش آمد و گفت: «به این فرا‌می‌خوانم که جز الله سبحانه وتعالی معبودی برحق نیست او را شریکی نیست و من رسولِ الله هستم و این‌که مرا جای دهید و نصرت نمایید؛ چون قریش برعلیه دین الله یک‌دست شده پیامبرش را تکذیب کردند، از حق خود را بی‌نیاز دانستند، راه باطل را اختیار نمودند و الله بی‌نیاز و ستوده است.» آن مردم گفتند: شاه کسری تازه تعهدی از ما گرفته که خودسرانه حکومت تازه‌ای را  ایجاد نکنیم و نه هم چیزی تازه‌ای را جای دهیم و فکر می‌کنیم رسالتی‌که تو به آن مردم را فرامی‌خوانی به پادشاهان ناپسند است؛ پس اگر خواسته باشی تنها در برابرعرب‌ها از تو حمایت خواهیم کرد. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: پاسخ‌تان بد نبود؛ چون راست گفتید؛ ولی دین الله سبحانه وتعالی را کسی می‌تواند نصرت کند که همه‌جانبه بپذیرد و یا همه‌جانبه نصرت دهد.»

5- در عیون‌الأثر و دیگر کتب سیرت آمده است:

(ابن اسحاق گفته است: هنگامی‌که الله خواست دینش را حمایت کند، پیامبرش راعزت دهد و وعده‌اش را تحقق بخشد، رسول الله در موسم حج با گروهی از خزرج ملاقات نمود؛ رسول الله به آنان گفت: «أَفَلا تَجْلِسُونَ أُكَلِّمُكُمْ؟» آیا نمی‌نشینید که با شما سخن بگویم؟ گفتند: بلی، با او نشستند، آنان را به سوی دین الله دعوت داد و اسلام را پیشکش نمود؛ هنگامی‌که رسول الله با آنان سخن گفت و ایشان را به سوی دین الله فراخواند؛ برخی از آنان به برخی دیگر گفتند: بدانید که قسم به الله این همان نبی است که یهود به شما وعده داده بود؛ پس از شما پیشی نگیرند؛ بناءً به دعوت وی لبیک گفته، تصدیق نمودند. از اسلام آن‌چه را که به آنان پیشکش نمود پذیرفتن و به او گفتند: ما نمایند‌گی از قومی می‌‌کنیم که چنان شر و عداوتی در میان‌شان وجود دارد که در میان هیچ قومی وجود ندارد؛ پس اگر خدا آنان را توسط تو متحد کند تو عزت‌مندترین مرد خواهی بود؛ سپس با ایمان وتصدیق به سرزمین‌های خود برگشتند.)

هنگامی‌که ماه‌های حرام سال جدید فرا رسید و موسم حج مکه آمد؛ در این موسم سال، دوازدهم بعثت دوازده مرد از یثرب آمدند و با رسول الله صلی الله علیه وسلم در مقام عقبه ملاقات و بیعت عقبۀ اولی را منعقد نمودند. در کتاب حدائق‌الأنوار و مطالع‌الأسرار في سيره النبي المختار چنین آمده است: «و سال دوازدهم در موسم حج از انصار دوازده مرد با رسول الله ملاقات و در نزدیکی عقبه الفاظ بیعت زنان را انجام دادند.)

احمد در مسند خود از عباده بن صامت نقل نموده که او گفت:

كُنْتُ فِيمَنْ حَضَرَ الْعَقَبَةَ الْأُولَى وَكُنَّا اثْنَيْ عَشَرَ رَجُلًا فَبَايَعْنَا رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وسلم عَلَى بَيْعَةِ النِّسَاءِ، وَذَلِكَ قَبْلَ أَنْ تُفْتَرَضَ الْحَرْبُ عَلَى: «أَنْ لَا نُشْرِكَ بِاللهِ شَيْئًا، وَلَا نَسْرِقَ، وَلَا نَزْنِيَ، وَلَا نَقْتُلَ أَوْلَادَنَا، وَلَا نَأْتِيَ بِبُهْتَانٍ نَفْتَرِيهِ بَيْنَ أَيْدِينَا وَأَرْجُلِنَا، وَلَا نَعْصِيَهُ فِي مَعْرُوفٍ، فَإِنْ وَفَّيْتُمْ فَلَكُمُ الْجَنَّةُ، وَإِنْ غَشِيتُمْ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا، فَأَمْرُكُمْ إِلَى اللهِ إِنْ شَاءَ عَذَّبَكُمْ، وَإِنْ شَاءَ غَفَرَ لَكُمْ»

ترجمه: من در جمع حاضرین عقبۀ اولی بودم و ما داوازده مرد بودیم؛ پس با رسول الله صلی الله علیه وسلم بیعتی کردیم که الفاظ آن مانند الفاظ بیعت زنان بود؛ یعنی بیعت قبل از فرض شدن جنگ. الفاظ بیعت چنین است: «این‌که به الله چیزی را شریک نسازیم، دزدی نکنیم، مرتکب زنا نشویم، فرزندان‌مان را نکشیم، بهتان نبندیم، در کار نیک از رسول الله نافرمانی نکنیم؛ اگر وفا نمودید، برای‌تان جنت خواهد بود و اگر چیزی از آن را شکستید، کارتان محول به الله باشد؛ اگر بخواهد شما را عذاب می‌دهد و اگر بخواهد می‌آمرزد.»

6- زمانی از حج عودت نمودند، پیامبر با آن‌ها مصعب بن عمیر رضی الله عنه را فرستاد؛ طوری‌که در سیرت ابن هشام و دیگر سیرت‌ها آمده است: «ابن اسحاق می‌گوید: موقعی‌که قوم از نزد رسول الله برگشتند، با آن‌ها مصعب بن عمیر را فرستاد. و اقامت‌گاه‌اش نزد ابی امامه اسعد بن زراره بن عدس بود.» ابن اسحاق می‌گوید: عبیدالله بن مغیره بن معیقب و عبدالله بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم به من حدیث بیان نمودند که:

«أَنَّ أَسْعَدَ بْنَ زُرَارَةَ خَرَجَ بِمُصْعَبِ بْنِ عُمَيْرٍ يُرِيدُ بِهِ دَارَ بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ، وَدَارَ بَنِي ظَفَرٍ، وَكَانَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذِ بْنَ خَالَةِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، فَدَخَلَ بِهِ حَائِطًا مِنْ حَوَائِطِ بَنِي ظَفَرٍ... فَجَلَسَا فِي الْحَائِطِ، وَاجْتَمَعَ إلَيْهِمَا رِجَالٌ مِمَّنْ أَسْلَمَ، وَسَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ، وَأُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ، يَوْمَئِذٍ سَيِّدَا قَوْمِهِمَا مِنْ بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ... ولكن الله شرح صدرهما للإسلام...، فأسلما، وأقبل سعد عَامِدًا إلَى نَادِي قَوْمِهِ وَمَعَهُ أُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ... فَلَمَّا وَقَفَ عَلَيْهِمْ قَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ، كَيْفَ تَعْلَمُونَ أَمْرِي فِيكُمْ؟ قَالُوا: سَيِّدُنَا (وَأَوْصَلُنَا) وَأَفْضَلُنَا رَأْيًا، وَأَيْمَنُنَا نَقِيبَةً، قَالَ: فَإِنَّ كَلَامَ رِجَالِكُمْ وَنِسَائِكُمْ عَلَيَّ حَرَامٌ حَتَّى تُؤْمِنُوا باللَّه وبرسوله. قَالَا: فو الله مَا أَمْسَى فِي دَارِ بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ رَجُلٌ وَلَا امْرَأَةٌ إلَّا مُسْلِمًا وَمُسْلِمَةً، وَرَجَعَ أَسْعَدُ وَمُصْعَبٌ إلَى مَنْزِلِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، فَأَقَامَ عِنْدَهُ يَدْعُو النَّاسَ إلَى الْإِسْلَامِ...»

ترجمه: اسعد بن زراره، مصعب بن عمیر را با خود به دیار بنی عبدالأشهل و بنی ضفر برد و سعد بن معاذ پسر خالۀ اسعد بن زراره بود. در باغی از بنی ضفر داخل شدند و آن‌جا نشستند و مردانی از مسلمانان به نزدشان تجمع نمودند و سعد بن معاذ و اسعد بن حضیر در آن روزگار سردار قوم بنی عبدالأشهل بودند و الله قلب‌شان را به اسلام باز نموده و مسلمان شده بودند، سعد به طرف مجلس قوم رفت؛ درحالی‌که اسید بن حضیر او را همراهی می‌کرد، هنگامی بالای سر قوم ایستاد شد، گفت: ای بنی عبدالأشهل دربارۀ من چه دید دارید؟ گفتند: تو سردار ما، مراعات‌کننده‌ترین پیوند خویشاوندی ما، دارای بهترین رأی در میان ما و امانت‌دارترین نقیب ما هستی. گفت: تا به الله و رسولش ایمان نیاورده‌اید، سخن گفتن شما به من حرام باشد. عبیدالله و عبدالله می‌گویند: سوگند به الله قبل از رسیدن شام در دیار بنی عبدالأشهل همۀ مردان و زنان مسلمان شدند و مصعب با اسعد بن زراره به منزل او برگشت و نزد او اقامت گزید و مردم را به اسلام دعوت می‌داد.

7- در سیرت ابن هشام و حدایق‌الأنوار و دیگر کتب سیرت چنین آمده است: «سپس مصعب بن عمیر به مکه برگشت، سال سیزدهم بعثت تعدادی از مسلمانان انصار با گروهی از حجاج از مشرکین قوم‌شان به موسم حج سفر کردند و به مکه رسیدند، از خلال ایام تشریق عقبه را به منظور ملاقات با رسول الله صلی الله علیه وسلم تعیین نمودند؛ هنگامی‌که الله خواست آنان را تکریم کند و به نبی‌اش نصرت کند، اسلام و اهل اسلام را عزت بخشد و شرک و اهل شرک را ذلیل سازد. کعب می‌گوید: باز به حج خارج شدیم، با رسول الله عقبه را در خلال ایام تشریق وعده سپردیم. او می‌گوید: موقعی‌که از حج فارغ شدیم، شبی را که به رسول الله صلی الله علیه وسلم وعده سپرده بودیم فرا رسید. وی می‌گوید: آن شب با قوم درخیمه‌های خود خواب کردیم، یکی برسه شب گذشت بود، نظر به وعدۀ رسول الله از خیمه‌های خود چنین آهسته و با احتیاط راه می‌رفتیم که پشک برای شکار با احتیاط رفتار می‌نماید- تا این‌که در کوهی نزد عقبه جمع شدیم، تعدادمان هفتاد و سه مرد و دو زن بود. وی می‌گوید: در شعب جمع شدیم و منتظر رسول الله صلی الله علیه وسلم بودیم. می‌گوید: رسول الله صلی الله علیه وسلم سخن را آغازنمود، قرآن تلاوت کرد، به سوی دین الله فراخوند و به اسلام تشویق کرد. باز گفت از شما بیعت می‌گیرم براین‌که از من دفاع کنید در برابر هر آن‌چه که از همسران و فرزندان‌تان دفاع می‌کنید. می‌گوید: براء بن معرور دست رسول الله را گرفت و گفت: آری، سوگند به ذاتی‌که ترا به صفت نبی برحق فرستاده است حتماً در برابر آن‌چه که خود را دفاع می‌کنیم، شما را نیز دفاع خواهیم کرد، یا رسول الله با تو بیعت نمودیم، قسم به الله ما تجربۀ کافی از جنگ داریم و اهل سپر ایم، و این را از بزرگان خود به میراث برده‌ایم. می‌گوید: ابوالهیثم بن تیهان در میان سخنان براء مداخله نمود و گفت: یا رسول الله در میان ما و یهود پیمانی است؛ اگر ما این کار را کنیم و الله سبحانه وتعالی تو را پیروز گرداند، شاید نزد قوم خود برگردی و ما را به حال خود بگذاری؟ می‌گوید: رسول الله تبسم نمود و گفت: «خون در بدل خون است، خرابی در برابر خرابی، من از شما و شما از من‌اید، با کسی جنگیدید می‌جنگم و با کسی صلح کردید صلح می‌کنم.» ابن اسحاق می‌گوید: عباده بن الولید بن عباده الصامت از پدرش ولید و او از پدرش عباده بن صامت که یکی از نقباء بود روایت نموده گفت: ما با رسول الله بر جنگ بیعت نمودیم -وعباده بن الصامت از جملۀ دوازده تن از نقیب‌های انصار بود که با رسول الله بر الفاظی مانند بیعت زنان، بیعت نموده بود این‌که- بیعت کردیم بر شنیدن و اطاعت کردن در حالت دشواری و آسانی خود و در حالت نشاط خویش و در حالت اکراه خویش و در حالت این‌که دیگران را بر ما ترجیح دهند و این‌که با اولی‌الامر (مسلمین) نزاع نکنیم  و هر جاکه باشیم حق بگوییم و دربارۀ دین الله از ملامت ملامت‌گری هراس نداشته باشیم.

8- به این ترتیب، بیعت عقبۀ دوم؛ یعنی بیعت نصرت تمام شد، درست زمانی‌که اسلام در مدینه گسترش یافته بود. بعداً هجرت صورت گرفت و سپس دولت تاسیس گردید. از این همه واضح می‌گردد که رسول الله صلی الله علیه وسلم از سال دهم بعثت به طلب نصرت مامور شده بود؛ یعنی تقریباً سه سال قبل از بیعت عقبه؛ چون بیعت عقبۀ دوم در موسم حج سال سیزدهم بعثت صورت گرفته بود. یعنی عمل طلب نصرت به رسول الله صلی الله علیه وسلم وحی شده بود؛ بناءً در پی پیداکردن قبایل قدرت‌مند گردید و از آن‌ها طلب نصرت می‌کرد؛ زمانی اخبار مدینه از طریق مصعب بن عمیر به او صلی الله علیه وسلم رسید و باز هفتاد و سه مرد و دو زن آمدند و با رسول الله صلی الله علیه وسلم بیعت عقبۀ دوم را عقد کردند؛ پیامبر صلی الله علیه وسلم دید که مدینه برای تاسیس دولت و عزت بخشیدن به اسلام و مسلمین آماده است، دربارۀ هجرت فکر کرد؛ چون وی صلی الله علیه وسلم اهل قوت را جست‌وجو می‌کرد تا او را نصرت کنند و نزدشان برود و حکم اسلام را پیاده کنند؛ پس اقتضای تفکیر در بارۀ هجرت عین طلب نصرت است؛ زیرا چنان‌چه رسول الله صلی الله علیه وسلم به هر قبیله می‌رفت و از او درخواست نصرت می‌کرد؛ هم‌چنین زمانی دانست که مدینه ظرفیت آن را پیدا کرده تا نصرت دهد و دولت آن‌جا تاسیس شود؛ بنابراین، تفکیر آن حضرت صلی الله علیه وسلم پیرامون هجرت به مدینه از مقتضیات طلب النصره خارج نبود، عملی‌که  الله راجع به آن سه سال پیش از بیعت عقبۀ دوم وحی کرده بود. با وصف آن رسول الله صلی الله علیه وسلم زمانی به مدینه هجرت کرد که الله سبحانه وتعالی دار هجرت را به او نشان داد و پیامبر صلی الله علیه وسلم هم به هجرت اجازه داد. چنان‌چه در بخاری آمده است: ابن شهاب می‌گوید: عروه بن زبیر به من خبرداد که عایشه رضی الله عنها همسر نبی صلی الله علیه وسلم گفت:

«لَمْ أَعْقِلْ أَبَوَيَّ قَطُّ، إِلَّا وَهُمَا يَدِينَانِ الدِّينَ، وَلَمْ يَمُرَّ عَلَيْنَا يَوْمٌ إِلَّا يَأْتِينَا فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم طَرَفَيِ النَّهَارِ، بُكْرَةً وَعَشِيَّةً... فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم لِلْمُسْلِمِينَ: «إِنِّي أُرِيتُ دَارَ هِجْرَتِكُمْ، ذَاتَ نَخْلٍ بَيْنَ لاَبَتَيْنِ» وَهُمَا الحَرَّتَانِ، فَهَاجَرَ مَنْ هَاجَرَ قِبَلَ المَدِينَةِ، وَرَجَعَ عَامَّةُ مَنْ كَانَ هَاجَرَ بِأَرْضِ الحَبَشَةِ إِلَى المَدِينَةِ، وَتَجَهَّزَ أَبُو بَكْرٍ قِبَلَ المَدِينَةِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: «عَلَى رِسْلِكَ، فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يُؤْذَنَ لِي» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَهَلْ تَرْجُو ذَلِكَ بِأَبِي أَنْتَ؟ قَالَ: «نَعَمْ»... قَالَ ابْنُ شِهَابٍ، قَالَ: عُرْوَةُ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَبَيْنَمَا نَحْنُ يَوْمًا جُلُوسٌ فِي بَيْتِ أَبِي بَكْرٍ فِي نَحْرِ الظَّهِيرَةِ، قَالَ قَائِلٌ لِأَبِي بَكْرٍ: هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مُتَقَنِّعًا، فِي سَاعَةٍ لَمْ يَكُنْ يَأْتِينَا فِيهَا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: فِدَاءٌ لَهُ أَبِي وَأُمِّي، وَاللَّهِ مَا جَاءَ بِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَّا أَمْرٌ، قَالَتْ: فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَاسْتَأْذَنَ، فَأُذِنَ لَهُ فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم لِأَبِي بَكْرٍ: «أَخْرِجْ مَنْ عِنْدَكَ». فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّمَا هُمْ أَهْلُكَ، بِأَبِي أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِنِّي قَدْ أُذِنَ لِي فِي الخُرُوجِ» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: الصَّحَابَةُ بِأَبِي أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: نعم»

ترجمه: از زمانی‌که به خاطر دارم، پدر و مادرم، مسلمان بودند. هرروز، صبح و شب رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد ما می‌آمد... گفتنی است که رسول الله خطاب به مسلمانان فرمود: «سرزمین هجرت شما را که دارای نخل می‌باشد و میان دو سنگلاخ واقع شده است، به من نشان دادند. آن‌گاه تعدادی از مسلمانان به سوی مدینه هجرت کردند و بیش‌تر کسانی‌که به سرزمین حبشه هجرت کرده بودند، به مدینه رفتند. ابوبکر نیز خود را برای هجرت به مدینه آماده ساخت. رسول الله صلی الله علیه وسلم به او گفت: «کمی صبر کن امیدوارم به من نیز اجازۀ هجرت بدهند.» ابوبکر گفت: پدرم فدایت باد، آیا چنین امیدی وجود دارد؟ فرمود: «بلی»... ابن شهاب گفت: که عروه از حضرت عائشه روایت کرد که گفت: «روزی، هنگام ظهر در خانۀ پدرم ابوبکر نشسته بودیم که شخصی به او گفت: این رسول الله صلی الله علیه وسلم است که سر و رویش را پوشانیده است و برخلاف عادت گذشته، در این ساعت آمده است. ابوبکر گفت: پدر و مادرم، فدایش باد؛ سوگند به الله که کار مهمی او را در این ساعت به این‌جا آورده است. به هر حال، رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و اجازۀ ورود خواست به او جازه دادند. وارد خانه شد و به ابوبکر گفت: «اطرافیانت را بیرون کن»، ابوبکر گفت: ای رسول الله! پدرم فدایت باد؛ این‌ها اهل تو استند. آن‌حضرت صلی الله علیه وسلم فرمود: «به من اجازۀ خروج (هجرت) رسیده است.» گفت ای رسول الله پدرم فدایت باد! رسول الله گفت: بلی!»

9- به این ترتیب، تفکیر پیرامون هجرت به مدینه بعد از آن شد که اخبار مدینه به او صلی الله علیه وسلم رسید؛ از مقتضیات طلب‌النصره این عمل است که الله از سال دهم بعثت به آن اجازه داده بود؛ مانند: سفر رسول الله به طایف، بنی شیبان و بنی عامر؛ لیکن رسول الله صلی الله علیه وسلم این تفکیر را زمانی به یک عمل تبدیل نمود که الله سبحانه وتعالی دار هجرت را برایش نشان داد و اجازۀ هجرت داد؛ چنان‌چه فرمود: «سرزمین هجرت شما را که دارای نخل می‌باشد و میان دو سنگلاخ واقع شده است، به من نشان دادند. کمی صبر کن امیدوارم به من نیز اجازه هجرت بدهند.» چنین روایتی را بخاری از ام المومنین عایشه رضی الله عنه نقل کرده است.

امیدوارم موضوع به شما واضح شده باشد، الله سبحانه وتعالی توفیق‌دهنده است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: محمد مسلم

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌عليكم‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

 شیخ بزرگوار! خداوند به علم و فضل شما بیفزاید. پرسشی دارم و مطمئن‌ام که پاسخ خواهید داد.

می‌دانیم که حضرت عمر بن خطاب رضی الله عنه در "عام الرماده"؛ یعنی سال قحطی دست دزد را نبریده است. آیا این توقف تطبیق حکم در آن وضعیت بنابر علتی بود که با از بین رفتن علت، حکمِ قطع هم از بین رفت؟ اگر قضیه از این قراراست؛  پس علت  قطع دست دزد چه است؟ و آیا عقوبات علت دارند که توأم با علت حکم چرخش کند؟ خداوند به شما برکت دهد.

پاسخ

وعليكم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

نخست دربارۀ عمل‌کرد حضرت عمر رضی الله عنه باید گفت؛ چنان‌چه در تاریخ اسلام آمده است او حکم شرعی را توقف نداده؛ بلکه طوری‌که واجب بوده حکم را تطبیق کرده است. اما حالاتی وجود دارد که در آن قطع جایز نمی‌باشد که از آن جمله، حالت قحطی است؛ پس در این حالت قطع جایز نیست. راجع به عدم جواز قطع در وضعیت قحطی دلایلی را ذکر می‌کنم:

طوری‌که سرخسی در مبسوط ذکر کرده که از مکحول رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«لَا قَطْعَ فِي مَجَاعَةِ مُضْطَرٍّ»

ترجمه: یعنی در گرسنگی شخص مجبور قطع نیست.

و نیز در مبسوط سرخسی از حسن رضی الله روایت شده که او از مردی نقل نموده که می‌گوید:

«رَأَيْت رَجُلَيْنِ مَكْتُوفَيْنِ وَلَحْمًا فَذَهَبْت مَعَهُمْ إلَى عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ صَاحِبُ اللَّحْمِ كَانَتْ لَنَا نَاقَةٌ عُشَرَاءُ نَنْتَظِرُهَا، كَمَا يُنْتَظَرُ الرَّبِيعُ فَوَجَدْت هَذَيْنِ قَدْ اجْتَزَرَاهَا فَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: "هَلْ يُرْضِيك مِنْ نَاقَتِك نَاقَتَانِ عُشَرَاوَانِ مُرْبِعَتَانِ؟ فَإِنَّا لَا نَقْطَعُ فِي الْعِذْقِ، وَلَا فِي عَامِ السَّنَةِ»" وَالْعُشَرَاءُ هِيَ الْحَامِلُ الَّتِي أَتَى عَلَيْهَا عَشْرَةُ أَشْهُرٍ وَقَرُبَ وِلَادَتُهَا فَهِيَ أَعَزُّ مَا يَكُونُ عِنْدَ أَهْلِهَا يَنْتَظِرُونَ الْخِصْبَ وَالسَّعَةَ بِلَبَنِهَا، كَمَا يَنْتَظِرُونَ الرَّبِيعَ. وَقَوْلُهُ: فَإِنَّا لَا نَقْطَعُ فِي الْعِذْقِ مِنْهُمْ مَنْ يَرْوِي فِي الْعِرْقِ، وَهُوَ اللَّحْمُ وَالْأَشْهَرُ الْعِذْقُ، وَمَعْنَاهُ لَا قَطْعَ فِي عَامِ السَّنَةِ لِلضَّرُورَةِ وَالْمَخْمَصَةِ. أي الجوع والمجاعة.

ترجمه: دو مردی را دیدم که گوشتی را قطعه قطعه نموده بودند، من هم با آن‌ها نزد حضرت عمر رضی الله رفتم. صاحب گوشت گفت: ما شتری حامله‌ای داشتیم که ده ماه از حمل آن گذشته بود؛ مانند آمدن بهار به انتظار‌اش بودیم و این دونفر را یافتم که آن را ریزه ریزه کرده بودند. حضرت عمر رضی الله عنه گفت: "آیا در برابر اشترت به دو شتر حامله که حمل آن‌ها ده ماه شده و نزدیک است که پس از وضع حمل چهار شتر شوند؟ چون ما درحالت مخمصه و سال قحطی قطع نمی‌کنیم."

"عشراء" شتری آبستنی است که از حمل‌اش ده ماه سپری و زمان ولادتش نزدیک باشد. آن با ارزش‌ترین مال به نزد صاحبان‌اش می‌باشد که از شیر آن انتظار فراخی روزگار را دارند؛ طوری‌که برای آمدن بهار انتظار می‌کشند. برخی‌ها این قول حضرت عمر که "ما در عذق قطع نمی‌کنیم" را "عرق" روایت نمودند که به گوشت گفته می‌شود و البته مشهور "عذق" است و معنایش این است که در سال قحطی و مخمصه؛ یعنی در گرسنگی قطع دست نیست.

-ابن ابی شیبه در مصنفه خود از معمر روایت نموده که می‌گوید که یحیی بن ابی کثیر به نقل قول از عمر رضی الله عنه گفت:

«لَا يُقْطَعُ فِي عِذْقٍ، وَلَا فِي عَامِ سَنَةٍ»

ترجمه: در حالت مخمصه و سال قحطی قطع نیست.

بناءً عدم اجرای حد سرقت در عام الرماده؛ یعنی سال گرسنگی برمی‌گردد به حکم شرعی که عبارت است از عدم اجرای حد سرقت در سال گرسنگی. یعنی حضرت عمر رضی الله عنه با این کار خود -که حد سرقت را بالای کسی‌که در سال گرسنگی دزدی کرده بود، جاری نکرد- فقط به حکم شرعی عمل نموده؛ چون در این حالت حکم شرعی همین است و بس.

اما در خصوص پرسش شما دربارۀ علت‌های عقوبات باید گفت که: بلی، ممکن است در عقوبات علل و قیاس دخالت داشته باشد. البته در حدود هم معنای عقوبت نهفته است و هم معنای حد بودن، حد بودن به این معنی است که مقدار و نوعیت حد، تعلیل و جستجو نمی‌شود، نه حدی در آن زیاد کرده می‌شود و نه کم، برابر است که در مقدار حد باشد یا در عدد آن؛ بناءً این به ادلۀ شرعی محصور می‌ماند.

عقوبت در حد به این معنی است که آن‌چه منحیث علت و قیاس در عقوبات تطبیق می‌شود، دربارۀ حد نیز قابل تطبیق است.

برای توضیح مسأله مثال‌های می‌آوریم:

به طور مثال: حضرت عمر رضی الله عنه در صورت شریک شدن هفت تن در قتل، راجع به قصاص کردن قاتل شک داشت. علی رضی لله عنه گفت یا امیرالمومنین اگر تعدادی (بیش‌تر از یک‌نفر) در سرقت اشتراک کنند، نظرت چیست؟ آیا قطع می‌کنی؟ گفت: بلی. علی (رضی الله عنه) گفت: پس این نیز حکم آن رادارد.

این‌جا علی رضی الله عنه قصاص کردن هفت تن شریک در قتل را به قطع دست مجموعه‌ای سارقین شریک در سرقت، قیاس کرد. این‌جا علت موجود است که همانا اشتراک در عملی موجب عقوبت بود که درعقوبات مد نظر گرفته می‌شود و این علت درعقوبت قتل راجع به قصاص کردن شرکای قتل، به قطع شرکاء در حد سرقت قیاس کرده شد.

مثلاً: رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید:

«ألا إن قتيل الخطأ شبه العمد قتيل السوط والعصا فيه مئة من الإبل أربعون في بطونها أولادها»

ترجمه: خبردار،  قتل خطای شبه عمد عبارت است از کشته شده‌ای توسط تازیانه و عصا که دیت‌اش صد شتر می‌باشد، چهل شتر آن حامله می‌باشد.

این‌جا علت قتل کردن توسط تازیانه و عصا که عمداً صورت می‌گیرد معلوم و آن عبارت است از "عمداً مرتک قتل شدن با آلاتی‌که اکثراً قتل صورت نمی‌گیرد" که آن را شبه عمد می‌نامند. قتل عمد توسط سنگ کوچک یا تکرار ضرب؛ یعنی به آن‌چه که غالباً کشنده نیست نیز بدان قیاس صورت می‌گیرد. در قتل توسط این‌گونه آلات بدان قصاص نه؛ بلکه دیت مغلظ وضع می‌گردد. حکم به تازیانه و عصا منحصر نماند؛ بلکه به هر آن‌چه که غالباً کشنده نیست مفضی شد. اما اگر عمل قتل به آلاتی صورت گیرد که غالباً کشنده باشد؛ مانند: قتل با چاقو یا تفنگ؛ این عمل، قتل عمد محسوب می‌شود و قاتل کشته می‌شود.

چنان‌چه در حالات فوق قیاس صورت گرفت؛ طوری‌که در مثال اول قتل شرکاء در قتل عمد را به قطع شرکاء در سرقت به علت اشتراک در عمل موجب عقوبت می‌شوند، قیاس نمودیم. در مثال دوم، قتل شبه عمد توسط سنگ کوچک را با شبه عمدِ قتل با توسط عصا قیاس کردیم؛ چنان‌چه در حدیث علت را چنین بیان کرده است قاتل توسط آلاتی‌که غالباً آلۀ قتل نمی‌باشند. امیدوار هستم که جواب واضح شده باشد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

شیخ بزرگوار! در نزدم سوالی است و آن این‌که: وقتی زنان به اماکن عامه می‌روند و روی‌سری مکیاج بر روی‌های خود می‌اندازند، آیان این زنان در تحت اصطلاح تبرج داخل می‌شوند؟ معنای انوثیت در شریعت چیست؟

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

دقیقاً هر دو سوال یک مسأله است؛ به همین دلیل، برای هر دو سوال یک جواب می‌دهم. قبلاً در خصوص مسألۀ تبرج چندین جواب داده بودیم که یکی از آن جواب‌ها؛ یعنی جواب  9 اکتبر2016م را نقل می‌کنم و إن‌شاءالله همین جواب کفایت خواهد کرد.

قبل از وارد شدن در تفصیل سوال‌های‌تان بعض موارد را در خصوص این مسأله بیان می‌کنم که در باب نظر به سوی زن در کتاب نظام اجتماعی به تفصیل بیان شده و در این‌جا بعضی از موارد برجسته آن را نقل می‌کنم:

بیرون شدن زن در حیات عامه لازم است که به لباس شرعی مشتمل بر جلباب، پوشیدن عورت و عدم تبرج باشد.

تمام بدن زن به استثنای روی و کف‌های دست، عورت است و کشف عورت زن حرام است که این مسأله به جلب توجه نظر مقید نمی‌باشد؛ یعنی برابر است که نظر بر عورت زن جلب شود و یا نشود، کشف عورت برای زن حرام است.

تبرج در لغت ظاهر ساختن زینت زن برای مردان است. در لسان‌العرب آمده است: تبرج عبارت از ظاهر نمودن زینت زن برای اجانب و بیگانه‌گان است که این صفت مذموم بوده؛ اما برای شوهر حرام و مذموم نمی‌باشد. در قاموس‌المحیط آمده است (تبرجت)؛ یعنی زن زینت خود را برای مردان ظاهر ساخت... . در مختار‌الصحاح آمده است: تبرج عبارت از ظاهر ساختن زینت زن و زیبایی‌اش برای مردان است. در مقاییس‌اللغه آمده است: تبرج به معنی ظاهر ساختن است. تبرج ظاهر نمودن زیبایی‌های زن که از کلمۀ "اظهار" و کلمۀ "بروز و ظهور" فهیمده می‌شود؛ یعنی تبرج لازم دارد که زینت زن، توجه را جلب نماید؛ مثل این‌که زینت برای مرد به نمایش گذاشته شود و به این ترتیب معنی شرعی نیز از همین معنی لغوی فرق نمی‌کند. الله سبحانه و تعالی فرموده است:

﴿وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ

(النور: 31)

ترجمه: نباید پاهای خود را طوری به زمین بزنند که آن‌چه از زینت‌شان پوشیده است، دانسته شود.

بناءً نباید زن پای خود را به شدت بر زمین بزند تا صدای خلخال بیرون شود و مرد بداند که زن زینت‌اش را بر ساقش پوشیده است. تبرج لغتاً و شرعاً عبارت از آشکار شدن زینت زن است که مورد دید قرار گرفته؛ نه مجرد زینت.

به این ترتیب، تبرج عبارت از زینت آشکاری است که در معرض دیدگاه اجنبی قرار گرفته و این مسأله از کشف عورت فرق می‌کند؛ چون کشف عورت حرام بوده خواه در معرض دیدگاه قرار گیرد و یا نگیرد؛ بناءً تبرج تنها نفس زینت را شامل نمی‌شود؛ البته باید بدانیم که یکی زینت عادی است که مورد جلب نظر دیگران قرار نمی‌گیرد و این زینت برای زنان جائز بوده و دیگری زینتی است که نظر دیگران را جلب می‌کند که همین زینت به نام تبرج یاد شده و تبرج حرام است که می‌توان گفت، تبرج به دو صورت تحقق می‌یابد:

زینت زن بر جزء مباح جسم آن؛ یعنی عضوی‌که پوشیدن آن عورت نیست؛ مثلا: کف‌های دست، روی و لباس‌ها و این در صورتی است که نظر دیگران را به خود جلب کند.

زینت زن بر غیر جزء مباح بدون این‌که کشف عورت صورت گیرد؛ مثل این‌که زن ساق خود را با پوشیدن خلخال و یا با پوشیدن دست‌بند معینی دست خود را زینت بخشد؛ اما ساق و بند دست آن پوشیده باشد، در این صورت وقتی زن پای و یا دست خود را طوری حرکت دهد که مرد متوجه شود که بر پای زن و یا دست آن زینت است، این حالت واقعیت تبرج را به نمایش می‌گذارد؛ اگرچه ساق و بند دست زن پوشیده باشد.

اما زینت بر عضو مباح بدن زن و یا بر لباس آن اگر نظر را با خود جلب می‌کرد تبرج و حرام است؛ پس مفهوم جلب توجه نظر این است که زینت در قسمتی از بدن به صورت غیر حالت عادی باشد؛ یعنی طوری باشد که این زینت نظر مردان را به انوثت زن جلب کند و مفهوم این‌که نظر را جلب نکند؛ یعنی این‌که وقتی زن از کنار مرد می‌گذرد قسمت انوثیت زن به ذهن مرد خطور نکند که این مسأله در تحقیق مناط داخل می‌شود. فهم این مسأله را سخت نمی‌دانم؛ چون ذکورت و انوثت در نزد مرد و زن موجود و بسیار آسان است که این واقعیت را مرد و زن درک کنند و بدانند که آیا زینت، نظر را جلب می‌کند و یا نمی‌کند؟ مخصوصاً زن؛ چون زن می‌داند که آیا زینت آن عادی است و یا غیر عادی؟ آیا نظر مردان را به خود جلب می‌کند و یا خیر؟

اما زینت بر عضو غیر مباح بدون این‌که کشف عورت صورت گیرد؛ مثل آن است که زن بر ساق خود خلخال بگذارد و بعداً پای خود را در حال رفتارش به زمین بزند تا صدای خلخال به گوش مردان رسیده و مرد بداند که در این‌جا در پای زن زینت است که این واقعیت نیز تبرج بوده و حرام است یا این‌که زن بر بند دست خود زینت قرار دهد و دست‌بندی بر دست خود کند و بعداً دست خود را حرکت داده تا مرد بداند که زینتی بر دست زن است، این هم تبرج و حرام می‌باشد؛ اگرچه ساق و بند دست زن در این حالت پوشیده باشد.

بعد از ذکر مطالب فوق، حالا به جزئیات جواب سوالات‌تان می‌پردازم:

در مورد زینت زنان نسبت به انگشتری‌که بر دستان‌شان می‌پوشند باید گفت، در صورتی‌که انگشتر به صورت عادی باشد نظر را به خود جلب نمی‌کند؛ ولی بعضی اوقات زن انگشتری مجللی می‌پوشد که جلا و یا صدای از خود به جا می‌گذارد و یا تحریک‌کننده باشد، در این صورت نظر را جلب کرده و این حرام است و یا این‌که زن گوشواره و مانند آن را پوشیده که نظر را جلب کند.

اما گذاشتن گردن‌بند بیرون از جلباب خواه نظر را جلب کند و خواه نکند جائز نیست؛ زیرا اصل در جلباب این است که زینت داخلی را بر عورت بپوشاند، این هم معلوم است که گردن‌بند زینت گردن و خود گردن عورت است و لازم است که عورت در زیر جلباب پوشیده باشد؛ وقتی زنی خواست که گردن‌بندی را برگردنش بپوشد باید در زیر جلباب قرار دهد.

اما دست‌بندها بر بازو و یا بند دست در صورتی‌که زن بازو و بند دست خود را حرکت می‌داد که صدای دست‌بندها به گوش می‌رسید و دانسته می‌شد که بر بازو و بند دست آن زینت است؛ پس در این حالت تبرج بوده، جائز نمی‌باشد.

جلباب لباسی است که زینت و لباس داخلی زن را می‌پوشاند؛ یعنی خود جلباب محل زینت نیست؛ بناءً زینت و آراستگی زن بالای جلباب جائز نیست.

زن سرمه را بر چشمان‌اش بکشد نظر را جلب نمی‌کند؛ زیرا این سرمه در داخل چشم است؛ درحالی‌که اگر زن رنگ را بر چشم و یا در قسمت بالای چشم‌اش قرار دهد نظر را جلب می‌کند.

هم‌چنان اگر زن پوست صورت‌اش را پاک ساخت و چرک دور شد و یا جوش‌دانه‌ها بر صورت‌اش بود که با پاک نمودن روی، زیبایی رویش ظاهر شد؛ اما این حالت عادی روی بود، نظر را جلب نمی‌کند؛ اما در صورتی‌که رنگ را بر روی خود قرار داد در آن صورت نظر را جلب می‌کند، بدون شک محل سکونت زن در قسمت جلب نظر متفاوت است؛ مانند: زندگی کردن در قریه و در شهر. مهم در مسأله این است زینتی‌که به صورت غیر عادی بوده و در منطقۀ بود که نظر را جلب می‌نمود در این صورت این زینت تبرج است.

در پایان باید گفت: عادتاً زن می‌داند که آیا زینت‌اش توجۀ مردان را جلب می‌کند و یا خیر؟ یعنی درک و شناخت زینتی‌که نظر را جلب کند و یا نکند دشوار نیست، زنان با احساس‌شان این مسأله را درک می‌کنند. به هر صورت، زن مسلمان با تقوی تنها از حرام پرهیز نمی‌کند؛ بلکه از آن‌چه در آن شبهه است نیز پرهیز می‌کند. بعضی از صحابه از انواع مباحات دوری می‌کردند؛ چون خیلی از مباحات هستند که هم‌مرز و نزدیک حرام هستند. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«لَا يَبْلُغُ العَبْدُ أَنْ يَكُونَ مِنَ المُتَّقِينَ حَتَّى يَدَعَ مَا لَا بَأْسَ بِهِ حَذَراً لِمَا بِهِ البَأْسُ»

ترجمه: بنده از جملۀ متقین به حساب نمی‌آید؛ مگر این‌که بسیاری از مباحات را از ترس این‌که شاید ممنوع باشد، ترک می‌کند. (ترمذی این حدیث را تخریج کرده و گفته است این حدیث حسن است.)

امیدوارم که این برای جواب شما کفایت کند، الله سبحانه و تعالی از همه دانا و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

در کتاب دستگاه‌های دولت خلافت در فقرۀ محدودیت کاندیدان صفحۀ ۳۱ چنین آمده: "سپس عبدالرحمن با پنج‌نفر باقی‌مانده بحث کرد و آن‌ها را به دو نفر (علی و عثمان) محدود ساخت. بعد از آن، از مردم رای‌گیری کرد و عثمان به حیث خلیفه تعیین شد." در صفحۀ ۳۳ آمده که علی و عثمان را نزد خود فراخواند: "سپس دست علی را گرفت." چرا دست علی را گرفت؛ درحالی‌که عثمان در منصب خلافت تعیین شده بود؟ برادرتان ابوعزیزی

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

چیزی‌که برای عبدالرحمن ابن عوف (رض) واضح بود، این بود که مردم می‌خواهند علی خلیفه باشد؛ اگر مثل ابوبکر و عمر در هر قضیه حکم کند که آن‌ها حکم کرده بودند؛ اگر آن قضیه در زمان خلافت آن‌ها پیش شده باشد؛ پس علی به این شرط موافقه نکرد؛ اما عثمان موافقه کرد؛ در این هنگام عثمان خلیفه تعیین شد و در جملۀ (حضرت عمر شش نفر را برای پست خلافت کاندید نمود و آن‌ها را در همین شش نفر محدود ساخت؛ سپس عبدالرحمن ابن عوف خود را از لیست کشیده و به پنج نفر دیگر مناقشه نمود و آن‌ها را به دو نفر رساند. علی و عثمان بعد از این‌که دیگران آن‌ها را وکیل گرفتند، بعد از آن از مردم نظرخواهی کردند و نظر مردم بالای عثمان استقرار پیدا کرد) این سخن این را نمی‌رساند که عثمان حین مشوره، خلیفه تعیین شد؛ بلکه هنگام رد علی و موافقه عثمان، عثمان تعیین شد. چیزی‌که معلوم می‌شود این است که همه گمان می‌کنند حرف عطف «و» در بین کلمۀ (استطلع رائی الناس) و (استقر الرائی علی عثمان خلیفه) برای عطف، ترتیب و فوریت است؛ درحالی‌که چنین نیست؛ چون حرف عطف «و» تنها عطف را افاده می‌کند؛ پس اگر بگویی: عمر و خالد آمدند؛ این معنی را نمی‌دهد که هردو یک‌جا آمدند و فوراً یکی بعد از دیگری آمدند؛ بلکه احیاناً بین آن دو فاصله می‌باشد؛ مثل این‌که یکی قبل از ظهر و دیگری بعد از ظهر آمدند. همین‌طور این جمله «رای مردم را گرفت»؛ یعنی در شب از این کار فارغ شد و «عثمان به حیث خلیفه تعیین شد»؛ یعنی صبح بعد از نماز و بعد از پرسیدن از علی و عثمان.

جهت توضیح برای آن‌چه صورت گرفت این را می‌گوییم که: عبدالرحمن نظر مردم را گرفت و دید که مردم علی را می‌خواهند؛ اگر شرط شان را بپذیرد و اگر نه، عثمان را؛ اگر برشرط شان موافقت کند، بعد از آن عبدالرحمن گفت علی و عثمان را نزدم بیاورید و چون آمدند، شرط را به علی پیش کرد و او  موافقه نکرد؛ سپس آن را به عثمان پیش کرد و او موافقه کرد، بعد از آن نتیجه این شد که «رای بر عثمان به حیث خلیفه استقرار پیدا کرد.»

امید است که موضوع روشن شده باشد.

برادرتان عطا بن خلیل ابوالرشته

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش   

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

شیخ بزرگوار، الله‌ سبحانه و تعالی در عمر شما برکت نهاده و پیروزی را بر دستان شما تحقق بخشد!

 سوالی من به قضاء و قدر در جزء اول کتاب شخصیه مربوط می‌شود و آن این‌که:

جای‌که از افعال مسلط بر انسان صبحت به میان آمده است، افعالی‌که ظاهراً طبیعت وقوع این افعال را نمی‌پذیرد، در صفحۀ 94 کتاب شخصیه بعد از ذکر مثال‌ها گفته شده است: «بناءً بر این افعال ثواب و گناه مرتب نمی‌گردد»؛ پس چگونه بین این عبارت و احادیثی‌که در مورد شهدای آخرت آمده است، توافق صورت می‌گیرد؟ احادیث بیان‌گر این است که شخص مبتلا به مریضی مبطون (اسهال)، غرق‌شده در آب و کسی‌که زیر دیوار می‌شود؛ از جملۀ شهدای آخرت به حساب می‌آیند؛ یعنی این طبقه از مردم ثواب داده می‌شوند و برای‌شان اجر بزرگ داده می‌شود، با وجودی‌که فعل بدون ارادۀشان بالای‌شان به وقوع پیوسته است. الله سبحانه و تعالی در عمر شما برکت عنایت فرماید! ابوحمدی فلسطین

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

برادر محترم قضیه و موضوع در کتاب شخصیه از لحاظ مستحق شدن ثواب و گناه در افعال اختیاری است؛ یعنی افعال در دایرۀ است که انسان بر آن افعال مسلط است و این افعال محل ثواب و گناه است؛ پس وقتی شخص مرتکب حرام شود، عذاب می‌شود و وقتی فرض را انجام دهد، به اذن الله سبحانه و تعالی ثواب داده می‌شود.

اما افعال در دایرۀ است که بالای انسان مسلط است و بر انسان به جبر وارد می‌شود، این افعال، افعالی هستند ‌که انسان آن‌ها را به اختیار خود انجام نداده؛ پس این افعال محل ثواب و گناه نیست؛ یعنی این افعال محل مستحق بودن ثواب و گناه نمی‌باشد؛ زیرا انسان این افعال را به اختیار خودش انجام نداده است.

اما اگر الله سبحانه و تعالی بر انسان از کرم‌اش فضل کند، فعلی بدون اختیار انسان بر انسان وارد شده و الله سبحانه  وتعالی بر آن ثواب دهد، این قضیه فرق می‌کند؛ چون این مسأله از باب استحقاق ثواب و گناه نیست؛ بلکه این رحمت و فضل از جانب الله سبحانه و تعالی است.

بناءً مبطون و مطعون؛ یعنی اشخاصی‌که به اثر مرض اسهال و طاعون فوت می‌شوند و الله سبحانه و تعالی آن‌ها را از جملۀ شهداء محسوب می‌گرداند؛ به این‌معنی نیست که این اشخاص به اختیار خودشان جهت تقرب به الله سبحانه و تعالی این افعال را انجام داده‌اند و مستحق ثواب هستند؛ یعنی این موضوع از باب این گفته رسول الله صلی الله علیه وسلم نیست:

«الْحَسَنَة بِعَشْر أَمْثَالِهَا إِلَى سَبْعِ مِائَةِ ضِعْف وَالسَّيئَة بِمِثْلِهَا إِلا أَنْ يَتَجَاوَز الله عَنْهَا»

ترجمه: پاداش کار نیک ده برابر تا هفت‌صد برابر افزایش داده شده؛ اما جزای کار زشت به اندازۀ مثل همان عمل داده می‌شود؛ مگر این‌که الله (سبحانه و تعالی) از آن بگذرد. (این حدیث را بخاری روایت کرده است.)

پس این موضوع از باب کرم و فضل الله سبحانه و تعالی می‌باشد. به امید این‌که در همین حد جواب برای سوال شما کفایت کند.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

    پرسش                   

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

 امیر ما می خواهم از شما سوال کنم که من برای اقامۀ دولت اسلامی توانی ندارم؛ پس نقش و مکلفیت من در این‌خصوص چگونه است؟ من در انتظار جواب هستم، از شما راهنمائی می‌خواهم، من حیرانم، نمی‌دانم که با کی باشم؟ شما را به الله قسم که من باید چه کار کنم؟

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

برادر محترم! الله سبحانه و تعالی هرکسی را به اندازه‌ی توانش تکلیف داده است. مردم در توانائی‌ها و انجام اعمال‌شان در راستای دعوت متفاوت هستند؛ آن‌چنان‌که مردم در فراگیری داشته‌های علمی و فکری و در حکمت رساندن مسائل نیز متفاوت‌اند. هم‌چنان در میزان معلومات و فهم از کتاب الله سبحانه و تعالی و سنت رسول الله صلی الله علیه وسلم نیز متفاوت‌اند. این‌ها مسائلی‌اند که در بین بشریت این‌چنین بوده و بدون شک تکلیف به اندازه‌ی استطاعت و توان است؛ چنان‌چه این مسأله در قرآن‌کریم و حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم ذکر شده است. الله سبحانه و تعالی فرموده است:

(لا یكلِّفُ اللَّه نفْسًا إِ لَا وُسْعها)

ترجمه: الله (سبحانه و تعالی) هیچ‌کسی را فراتر از توانش تکلیف نداده است.

(لا یكلِّفُ اللَّه نفسا الا ما آتاها)

ترجمه: الله (سبحانه و تعالی) هیچ‌نفس را تکلیف نداده است؛ مگر این‌که توان انجام‌اش را برایش داده است.

رسول‌الله صلی‌الله علیه وسلم فرموده است:

«لا تحْقِرن مِنْ الْمعْرُوفِ شیئا و لوْ أنْ تلْقى اخاك بِوجْهٍ طلْق»

ترجمه: هیچ‌چیزی را از کار خیر و معروف کوچک نشمار؛ حتی این‌که با پیشانی باز با برادرت برخورد می‌کنید. (این حدیث را مسلم روایت کرده است)

هم‌چنان رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«بلِّغُوا عنّی و لوْ آیةً»

ترجمه: تبلیغ بکنید؛ هرچند که به اندازه‌ی یک آیه هم باشد. (این حدیث را بخاری روایت کرده است)

از زید ابن ثابت از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت است که فرمودند:

«نضراللَّه امْرأً سمِع مِنا حدِیثا فحفِظهُ فبلغهُ، فرُب حامِلِ فِقْهٍ لیس بِفقِیهٌ»

ترجمه: خوش به حال آن‌که حدیثی را از ما می‌شنود و آن را حفظ می‌کند؛ سپس آن را به دیگران می‌رساند؛ چه بسیار کسانی‌اند که فقه را حمل می‌کنند؛ درحالی‌که خودشان فقیه نیستند. (این حدیث را طبرانی تخریج کرده است)

پس برادر گرامی! ممکن است که به قدر استطاعت خودت امر به معروف و نهی از منکر کنید و امکان دارد که یک آیه و یا دو آیه را تبلیغ کنید، شرط نیست که از جملۀ حافظین قرآن‌کریم و سنت شریف باشید، از الله کمک بخواه و بر الله توکل کن که الله سبحانه و تعالی صالحین را دوست دارد.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

شیخ بزرگوار ما عطاء بن خلیل ابوالرشته!

اسلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«منْ مَاتَ وَلَمْ يَغْزُ، وَلَمْ يُحَدِّثْ بِهِ نَفْسَهُ، مَاتَ عَلَى شُعْبَةٍ مِنْ نِفَاقٍ»

ترجمه: کسی‌که بمیرد؛ درحالی‌که جنگ نکرده و در نفس خود فکرِ جنگ را نکرده باشد [آرزوی جنگ و جهاد نکرده باشد] به گونه‌ای از نفاق مرده است.

پس آماده کردن نفس به جهاد چگونه می‌باشد؟ الله سبحانه و تعالی برای شما برکت و موفقیت خیر را نصیب کند.

پاسخوعليكم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

مسلم درصحیح خود از ابوهریره رضی الله عنه روایت می‌کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«مَنْ مَاتَ وَلَمْ يَغْزُ، وَلَمْ يُحَدِّثْ بِهِ نَفْسَهُ، مَاتَ عَلَى شُعْبَةٍ مِنْ نِفَاقٍ»

ترجمه: کسی‌که جهاد نکرده یا آرزوی جهاد نداشته باشد و بمیرد به نوعی نفاق مرده است. (هم‌چنان احمد در مسندش، ابوداود درسنن‌اش، نسائی در سنن و حاکم در مستدرک خود چنین روایت کرده‌اند.)

اما در مورد معنای آن؛ اگر مسلمانی‌که از هر نگاه سالم باشد و کدام شخص معذور نباشد، با عزم، اراده و نیت پاک با خود تصمیم می‌گیرد که هرگاه خلیفۀ مسلمانان برای نشر اسلام و دعوت، به سوی جهاد فرابخواند، حتماً اشتراک می‌کند. هم‌چنین فرد درحالتی‌که هیچ عذر شرعی نداشت عزم و اراده دارد که هرگاه کفار بالای سرزمین‌های اسلامی هجوم آورند در جهادِ دفاع اشتراک می‌نماید و از اسلام دفاع می‌کند؛ پس اگر در نیت و عزم خود صادق بماند، برایش اجر و ثواب می‌رسد و این به دلیل اهمیت جهاد در اسلام است. چنان‌چه طبرانی در معجم کبیر از ابو امامه گفته، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:

«ذُرْوَةُ سَنَامِ الْإِسْلَامِ: الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللهِ لَا يَنَالُهُ إِلَّا أَفْضَلُهُمْ »

ترجمه: بلندترین اوج و پایه‌های اسلام، جهاد در راه الله است. این مقام و جایگاه نصیب هیچ‌کس نمی‌شود؛ مگر به بهترین و با فضیلت‌ترین‌شان.

پسر ابو عاصم از ابوذر روایت می‌کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:

«ذِرْوَةُ سَنَامِ الْإِسْلَامِ الْجِهَادُ فِي سَبِيلِ اللَّهِ، لَا يَنَالُهُ إِلَّا أَفْضَلُهُمْ»

ترجمه: بلندترین اوج و پایه‌های اسلام، جهاد در راه الله است. این مقام و جایگاه نصیب هیچ‌کس نمی‌شود؛ مگر به بهترین و با فضیلت‌ترین‌شان.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: محمد حبیبی

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام‌عليكم‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

الله سبحانه و تعالی علم و درجۀ عالم بزرگوارمان را زیاد نماید!

پرسشی دارم در مورد تعهد صاحب‌کار برای تداوی کارگر هنگامی‌که برای کارگر حادثه‌ای رخ دهد. هنگامی‌که به کارگر در اثنای دوام کارش، برابر است که به اثر اهمال باشد و یا به سبب خطرات کاری؛ مانند: کارگرِ ساختمان و دیگر کارگران، حادثه‌ای رخ می‌دهد؛ آیا برای صاحب‌کار واجب است که مصارف علاج کارگر را بپردازد؟ و هرگاه کارهای صاحب‌کار، تحت پوشش شرکت بيمه قرار داشته باشد و شرکت بیمه مبلغی را به کارگر بپردازد؛ آیا برای کارگر اجازه است که به جای صاحب‌کار مبلغ را اخد نماید؟ الله سبحانه و تعالی برای شما جزای خیر نصیب نماید.

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

1- هنگامی‌که صاحب‌کار و کارگر اتفاق برین نمایند که صاحب‌کار تعهد به معالجۀ تنها خود کارگر و یا کارگرهمراه با افراد فامیل‌اش در مقابل یک اندازه از مزدش نماید، جواز دارد. چرا که عقد اصلی همانا عقد اجاره بوده و معلوم می‌باشد. التزام صاحب‌کار نسبت به معالجه‌ای کارگر و یا افراد فامیل‌اش شرطی پیوسته به عقد کارگر می‌باشد؛ چرا که شروط در عقد منع نمی‌شود؛ مگر این‌که نص به منع‌اش وارد شده باشد؛ گویا این‌که حرام را حلال دانسته و حلال را حرام و نیازی به نصی نیست که این را جواز دهد؛ بلکه نیازی به عدم وجود نصی می‌باشد که آن را منع می‌کند. این مانند افعال نیست که اصل در آن تقید بوده نسبت به جواز فعل‌اش نیاز به نص دارد. بلکه شروط معامله‌ها جائز است؛ مگر وقتی‌که به منع‌اش نصی وارد شده باشد؛ چون از کثیر بن عبدالله بن عمرو بن عوف المزنی از پدرش و از جدش روایت نموده که رسول الله صلی الله علیه و سلم فرمود:

«وَالْمُسْلِمُونَ عَلَى شُرُوطِهِمْ إِلَّا شَرْطًا حَرَّمَ حَلَالًا أَوْ أَحَلَّ حَرَامًا» (رواه ترمزی)

ترجمه: مسلمان‌ها بر شروط شان وابسته‌اند؛ مگر شرطی‌که حرام را حلال و یا حرام را حلال بداند.

این از یک جهت و از جهت دیگر این‌که این از جزء مزد کارگر بوده و از آن گرفته می‌شود. بنابراین، بیمۀ صحی از طرف صاحب‌کار برای کارگر جائز است.

2- اما وقتی‌که عقد بیمه میان صاحب‌کار و میان شرکت بیمه‌کننده به این باشد که شرکت بیمه برای صاحب‌کار مبلغی معین را به نسبت حادثه‌ای به وی بپردازد، برای کارگر جائز است که پول را اخذ نماید؛ مادامی‌که وی شخصاً قرارداد بیمه را امضاء نکرده باشد و یا صاحب‌کار به وکالت از طرف کارگر، قرارداد را امضاء نکرده باشد؛ پس در چنین یک واقعیت گناهی قرارداد بیمه بر ذمۀ صاحب‌کار بوده که همراه با شرکت بیمه، قرارداد بیمه را امضاء کرده است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: احمد جبیر نوری

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

حمد و ستایش الله سبحانه و تعالی را و درود و سلام بر رسول الله صلی الله علیه وسلم، بر اولاد و اصحاب آن حضرت و کسی‌که او را پیروی می‌کند؛ اما بعد:

به پاسخ تمام کسانی‌که سوالاتی برایم ارسال کردند و سوال نمودند که حکم فاصله گرفتن از دیگر نمازگزاران در نمازهای جماعت و جمعه چیست؟ این سوال‌کنندگان می‌گویند که حکام در بعضی از سرزمین‌های اسلامی مساجد را بسته و هرگاه مساجد را باز می‌کنند، نمازگزاران را مجبور می‌سازند که در صف‌های‌شان دو متر فاصله بگیرند، این حکام استدلال می‌کنند که اشخاص مصاب به این مرض معذور گفته شده، مثلی‌که برای مریض جائز است که نماز را نشسته بخواند؛ یعنی بنا به ادعای این حکام فاصله بین نمازگزاران نیز به حالت مریضی قیاس شده و حتی اگر شخص مریض نبود و احتمال مریضی را داشت باز هم فاصله بگیرند؟ این اشخاص از من سوال کردند که آیا برای حکام جائز است تا نمازگزاران را به فاصلۀ این‌چنینی مجبور سازند؟ آیا این فاصله بین صف‌ها بدعتی است که حکام گناه‌اش را می‌کشند؟ سوال‌کنندگان بر دانستن جواب این سوالات‌شان اصرار دارند.

پاسخ بر سوالات این اشخاص را به توفیق الله سبحانه و تعالی چنین می‌دهم:

در گذشته در طی چندین پاسخ از حکم بدعت معلومات داده بودیم که اگر اشخاص سوال‌کننده آن پاسخ‌ به پرسش‌ها را عمیق در نظر بگیرند این جواب هم برای‌شان واضح می‌شود و برای‌شان معلوم می‌گردد که آیا فاصله به این صورت بدعت و گناه‌شان به گردن حکام است و یا خیر؟ که ‌پاسخ‌ این سوالات قرار ذیل است:

اول- به تاریخ 28 رجب 1434هـ.ق، در این‌خصوص پاسخ داده بودیم: (بدعت مخالفت امر شارع است که برای آن امر کیفیت مخصوصی آمده باشد؛ پس بدعت طوری‌که در لسان‌العرب آمده است: "مبتدع کسی است که امری را از امور شرعی به خلاف صورت و کیفیت اصلی‌اش انجام دهد." و هم‌چنان گفته می‌شود: ابدعت الشیء؛ یعنی این شی را بدون کدام مثال و نمونۀ اختراع نمودم و در اصطلاح هم بدعت به معنای آن است که شخصی عملی را بر خلاف عمل رسول الله صلی الله علیه وسلم انجام دهد؛ یعنی در کیفیتی‌که شریعت بیان کرده عمل خود را بر خلاف آن کیفیت انجام دهد و همین معنی و مدلول این حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم است که فرموده است:

«وَمَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُوَ رَدٌّ»

ترجمه: کسی‌که عملی را بر خلاف امر ما انجام داد آن عمل مردود است. (لفظ از بخاری و تخریج از بخاری و مسلم است.)

هم‌چنان کسی‌که سه سجده در نماز خود انجام دهد مرتکب بدعتی شده؛ زیرا مخالف عمل رسول الله صلی الله علیه وسلم انجام داده است. هم‌چنان کسی‌که هشت سنگ‌ریزه در بدل هفت سنگ‌ریزه در جمرۀ منی بزند او هم بدعتی را انجام داده؛ چون این شخص با این عمل خود، عملی را مخالف عمل رسول الله صلی الله علیه وسلم انجام داده است. هم‌چنان کسی‌که بر لفظ اذان افزون و یا کم کند او هم بدعتی را مرتکب شده؛ زیرا اذان را بر خلاف شکلی‌که رسول الله صلی الله علیه و سلم تأئید کرده مرتکب شده است.

اما مخالفت امر شارع که کیفیتی ندارد آن مخالفت در باب احکام شرعی واقع شده در آن صورت شخص یا عمل حرامی مرتکب شده و یا عمل مکروهی و این در صورتی است که خطاب تکلیفی از سوی شریعت در خصوص آن حکم موجود بوده و یا شخص در آن صورت باطل و فاسدی را مرتکب شده این در صورتی است که خطابی وضع شده و شناخت هرکدام این موارد ارتباط به قرینه‌ای دارد که توأم به امر شرعی باشد.

مثلاً: مسلم از ام المومنین عائشه رضی الله عنها روایت نموده که عائشه رضی الله عنها نماز رسول الله صلی الله علیه وسلم را توصیف کرده، گفت:

«... وَكَانَ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ الرُّكُوعِ لَمْ يَسْجُدْ، حَتَّى يَسْتَوِيَ قَائِماً، وَكَانَ إِذَا رَفَعَ رَأْسَهُ مِنَ السَّجْدَةِ، لَمْ يَسْجُدْ حَتَّى يَسْتَوِيَ جَالِساً...»

ترجمه: رسول الله (صلی الله علیه وسلم) وقتی سرشان را از رکوع بلند می‌کرد سجده نمی‌کرد تا این‌که راست استاده شده و وقتی سر خود را از سجده بلند می‌کرد، سجده نمی‌کرد؛ مگر این‌که راست می‌نشست.

در این حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم واضح ساخته که مسلمان بعد از بلند کردن سرش از رکوع باید راست استاده شده و وقتی از سجده سر خود را بلند کرد باید راست بنشیند، بعداً سجدۀ دوم را انجام دهد. کسی‌که این کیفیت را مخالفت کند بدعتی را مرتکب شده است و وقتی نمازگزار از رکوع بلند شد، قبل از استواء و راست استادن سجده کند، بدعتی را انجام داده؛ چون کیفیتی را که رسول الله صلی الله علیه وسلم بیان کرده مخالفت کرده است.

اما مسلم از عباده بن صامت روایت کرده است که او گفت: من از رسول الله صلی الله علیه وسلم شنیدم: 

«يَنْهَى عَنْ بَيْعِ الذَّهَبِ بِالذَّهَبِ، وَالْفِضَّةِ بِالْفِضَّةِ، وَالْبُرِّ بِالْبُرِّ، وَالشَّعِيرِ بِالشَّعِيرِ، وَالتَّمْرِ بِالتَّمْرِ، وَالْمِلْحِ بِالْمِلْحِ، إِلَّا سَوَاءً بِسَوَاءٍ، عَيْناً بِعَيْنٍ، فَمَنْ زَادَ، أَوِ ازْدَادَ، فَقَدْ أَرْبَى»

ترجمه: رسول الله (صلی الله علیه و سلم) از بیع طلا به طلا، نقره به نقره، گندم به گندم، جو به جو، خرما به خرما و نمک به نمک منع نموده؛ مگر این‌که وزن‌شان برابر و مساوی باشد، کسی‌که اضافه داد و یا اضافه گرفت؛ واقعاً که عمل سودی را مرتکب شده است.

اگر مسلمان این حدیث را مخالفت و طلا را در برابر طلا زیادتر از وزن‌اش گرفت گفته نمی‌شود که او بدعتی را انجام داده؛ بلکه گفته می‌شود که او حرامی؛ یعنی عمل سود را مرتکب شده است.

خلاصه: این‌که مخالفت از کیفیتی‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم بیان نموده است بدعت بوده و مخالفت از مطلق امر رسول الله صلی الله علیه و سلم که کیفیت آن بیان نشده باشد، در باب احکام شرعی؛ یعنی در باب حرام، مکروه، باطل و فاسد واقع می‌شود.) ختم جوابیۀ 28 رجب 1434هـ.ق.

 هم‌چنان ما در جواب دیگری در 8 ذوالحجه 1436هـ.ق، بدعت را بیش‌تر واضح کرده بودیم و هم‌چنان قبل از آن پاسخ‌های دیگری صادر کرده بودیم که در این‌جا تنها به همین پاسخ فوق اکتفاء می‌کنیم.

دوم- بنا به مسائل فوق‌الذکر، دولت‌ها در صورتی‌که در سرزمین‌های اسلامی به دلیل ترس سرایت ویروس، نمازگزاران را به اندازۀ یک‌متر و یا دومتر به فاصله مجبور سازند، برابر است که این عمل‌شان در نماز جمعه باشد و یا نماز جماعت پنج وقت؛ مخصوصاً درصورتی‌که علائم دیده نشود، بدون شک در این صورت گناهی بزرگی را مرتکب شده‌اند؛ چون این فاصله بدعت است؛ زیرا این فاصله مخالفت واضحی در کیفیت و چگونگی صفوف و پیوستن صفوفی است که رسول الله صلی الله علیه وسلم انجام داده است که از جمله دلائل آن قرار ذیل‌اند:

بخاری در صحیحین خود از ابی سلیمان مالک بن حویرث روایت کره که گفته است: درحالی‌که ما جوانانی هم‌سن و هم‌سال بودیم، نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمده و بیست شبانه روز را در نزد آن ماندیم که رسول الله صلی الله علیه وسلم رفیق مهربانی بود:

«فَقَالَ ارْجِعُوا إِلَى أَهْلِيكُمْ فَعَلِّمُوهُمْ وَمُرُوهُمْ وَصَلُّوا كَمَا رَأَيْتُمُونِي أُصَلِّي وَإِذَا حَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَلْيُؤَذِّنْ لَكُمْ أَحَدُكُمْ ثُمَّ لِيَؤُمَّكُمْ أَكْبَرُكُمْ»

ترجمه: رسول الله (صلی الله علیه و سلم) فرمودند: بازگردید در نزد خانواده‌های‌تان و آن‌ها را از چیزهای‌که آموختید تعلیم و امر کنید، نماز بخوانید، مانندی‌که من نماز خواندم، هرگاه وقت نماز فرا رسید یکی از شما اذان دهد؛ سپس بزرگ‌تر شما برای شما امامت دهد.

بخاری در صحیحین خود از انس بن مالک روایت کرده که گفته است: نماز بر پا شد و رسول الله صلی الله علیه و سلم روی خود را به طرف ما کرده گفت:

«أَقِيمُوا صُفُوفَكُمْ، وَتَرَاصُّوا، فَإِنِّي أَرَاكُمْ مِنْ وَرَاءِ ظَهْرِي»

ترجمه: صف‌های‌تان را راست نموده و با هم پیوست ایستاده شوید؛ چون من شما را از پشت سرم مى‌بينم.

مسلم در صحیح خود از نعمان ابن بشیر رضی الله عنه روایت کرده که گفت: رسول الله صلی الله علیه و سلم صف‌های ما را برابر می‌کرد؛ مثلی‌که یک چوب را راست کند تا مطمئن شدند که انگار به آن گره خوردیم؛ سپس رسول الله صلی الله علیه و سلم یک روزی به نماز بیرون شده نزدیک بود که تکبیر بگوید نا گهان دید که یک مرد صحرانشینی سینۀ آن از صف بیرون است، رسول الله صلی علیه و سلم فرمود:

«عِبَادَ اللهِ لَتُسَوُّنَّ صُفُوفَكُمْ، أَوْ لَيُخَالِفَنَّ اللهُ بَيْنَ وُجُوهِكُمْ»

ترجمه: ای بندگان الله (سبحانه و تعالی!) صف‌های‌تان را راست کنید؛ درصورتی‌که در بین صف‌های‌تان پراکندگی باشد، الله (سبحانه و تعالی) در بین شما اختلاف می‌آورد.

هم‌چنان مسلم در صحیح خود از جابر بن سمره روایت کرده که او گفت رسول الله صلی الله علیه و سلم فرموده است:

«أَلَا تَصُفُّونَ كَمَا تَصُفُّ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ رَبِّهَا؟» فَقُلْنَا يَا رَسُولَ اللهِ، وَكَيْفَ تَصُفُّ الْمَلَائِكَةُ عِنْدَ رَبِّهَا؟ قَالَ: «يُتِمُّونَ الصُّفُوفَ الْأُوَلَ وَيَتَرَاصُّونَ فِي الصَّفِّ»

ترجمه: آیا مانندی‌که که ملائکه در نزد پرودگارشان صف می‌بندند، شما صف نمی‌بندید؟ ما گفتیم یا رسول الله! ملائکه چگونه در نزد پروردگارشان صف می‌بندند؟ رسول الله (صلی الله علیه وسلم) فرمود: صف‌های اول‌شان را تکمیل می‌کنند و در صف پیوست می‌شوند.

هم‌چنان حاکم تخریج نموده و این حدیث بر شرط مسلم صحیح است که از عبدالله بن عمرو روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«مَنْ وَصَلَ صَفّاً وَصَلَهُ اللَّهُ، وَمَنْ قَطَعَ صَفّاً قَطَعَهُ اللَّهُ»

ترجمه: کسی‌که صف را وصل کند، الله (سبحانه وتعالی) آن را وصل می‌کند و کسی‌که صف را قطع کند، الله (سبحانه و تعالی) آن را قطع می‌کند.

احمد از عبدالله بن عمر روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم گفته است:

«أَقِيمُوا الصُّفُوفَ فَإِنَّمَا تَصُفُّونَ بِصُفُوفِ الْمَلَائِكَةِ وَحَاذُوا بَيْنَ الْمَنَاكِبِ وَسُدُّوا الْخَلَلَ وَلِينُوا فِي أَيْدِي إِخْوَانِكُمْ وَلَا تَذَرُوا فُرُجَاتٍ لِلشَّيْطَانِ وَمَنْ وَصَلَ صَفّاً وَصَلَهُ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى وَمَنْ قَطَعَ صَفّاً قَطَعَهُ اللَّهُ»

ترجمه: صف‌های‌تان را برابر کنید؛ زیرا شما مثل ملائکه صف می‌بندید، شانه‌های‌تان را با هم برابر کنید و خالی‌گاه‌های بین صف‌ها را پر کنید، در برابر برادران‌تان نرمی وعطوفت کنید، خالی‌گاه برای شیطان نگه ندارید، کسی‌که صفی را وصل کرد الله (تبارک و تعالی) آن را وصل می‌کند و کسی‌که صفی را قطع کرد الله (سبحانه و تعالی) آن را قطع می‌کند.

این احادیث توضیح کاملی است از جانب رسول الله صلی الله علیه وسلم برای کیفیت اداء نماز جماعت که صحابه رضی الله عنهم مقید بر همین کیفیت بودند. مالک در موطأ و بیهقی در سنن کبرا روایت نموده‌اند که عمر بن خطاب رضی الله عنه به برابری صف‌ها امر می‌کرد، وقتی از برابری صف‌ها به او خبر داده می‌شد، آن‌گاه تکبیر می‌گفت.

سوم- گفته نشود مرض ساری عذری است که فاصله را در صف‌های نماز جائز می‌گرداند؛ زیرا مرض ساری عذری است برای نرفتن به مسجد؛ نه این‌که شخص به مسجد برود؛ ولی از دیگر نمازگزاران یک‌متر و یا دومتر فاصله بگیرد؛ زیرا امراض ساری در زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم اتفاق افتاده؛ ولی از رسول الله صلی الله علیه وسلم کدام روایتی نیامده که شخصی که مصاب به مرض طاعون بوده به مسجد رفته؛ ولی از صحابه دو متر فاصله بگیرد؛ بلکه این شخص معذور پنداشته شده که در خانۀ خود نماز می‌خواند؛ پس منطقۀ که مرض در آن‌جا منتشر می‌شود، معالجۀ آن مرض توسط دولت به صورت جدی صورت گرفته و مریض‌ها در بین اشخاص صحت‌مند نباید خلط شوند، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«الطَّاعُونُ آيَةُ الرِّجْزِ ابْتَلَى اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ بِهِ نَاساً مِنْ عِبَادِهِ، فَإِذَا سَمِعْتُمْ بِهِ فَلَا تَدْخُلُوا عَلَيْهِ وَإِذَا وَقَعَ بِأَرْضٍ وَأَنْتُمْ بِهَا فَلَا تَفِرُّوا مِنْهُ»

ترجمه: طاعون نشان عذاب الله (سبحانه و تعالی) است که مردمی را از بندگان خود به آن مبتلا می‌سازد، وقتی شما از این مرض شنیدید، در آن شهر داخل نشوید و وقتی در یک شهر این مرض پیدا شد و شما در آن شهر بودید از آن شهر خارج نشوید. (این حدیث را مسلم در صحیح خود از اسامه بن زید روایت کرده است.)

یعنی شخصی‌که به مریضی ساری مبتلا است در بین اشخاص صحت‌مند نرفته و باید برای علاج و تداوی آن شخص تلاش‌های کافی صورت گیرد که اگر ارادۀ الله سبحانه و تعالی رفته بود شفایاب خواهد شد؛ اما اشخاص صحت‌مند باید به مسجد رفته و نماز جمعه و جماعت‌شان را بدون فاصله مانند حالت عادی اداء کنند.

چهارم- هم‌چنان گفته نشود که فاصله در نماز در وقت وباء، بر حکم رخصت نشستن در نماز قیاس می‌شود؛ اگر چنین قیاسی صورت گیرد، این قیاس قیاس شرعی نبوده؛ زیرا مریض نشسته نماز می‌خواند؛ چون از جانب الله سبحانه و تعالی به دلیل عذری‌که دارد رخصت است و اعذار از جملۀ اسباب بوده؛ نه از جملۀ علت‌ها؛ پس شریعت هر عذری را برای حکم معینی آورده که این عذر به دیگر احکام سرایت نمی‌کند؛ بلکه آن عذر خاصی پنداشته می‌شود که تنها برای همان حکم مشخص عذر می‌باشد؛ نه برای عموم احکام؛ پس سبب، وجۀ علت نبوده؛ بناءً بر آن چیزی دیگری قیاس کرده نمی‌شود؛ بلکه سبب مخصوص همان مورد خاص خودش بوده به غیرش سرایت نمی‌کند؛ اما به خلاف علت؛ چون علت مخصوص حکم مخصوصی نبوده؛ بلکه بر دیگر موارد نیز سرایت کرده و بر آن دیگر موارد نیز قیاس کرده می‌شود به همین دلیل است چیزی‌که در مورد عبادات واقع شده سبب است؛ نه علت، به همین سبب عبادات را توقیفی قرار داده که تعلیل و قیاس کرده نمی‌شود؛ زیرا سبب مخصوص همان موردی است که در همان مورد وارد شده است.

پنجم- رخصت حکمی از احکام شرعی است که یک مکلفیت را از انسان مرفوع ساخته، می‌توانیم بگوئیم رخصت خطاب شارع است که متعلق به افعال بندگان از جهت رفع حکم شرعی است؛ بناءً زمانی‌که رخصت موصوف به صفت خطاب شارع باشد لازم است که دلیل شرعی موجود باشد که بر آن دلالت کند؛ به گونۀ مثال: در مورد این‌که مریض نماز را نشسته می‌خواند، بخاری در صحیح خود از عمران بن حصین رضی الله عنه روایت کرده است که او گفت، من مرض بواسیر داشتم از رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد نمازم سوال کردم، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«صَلِّ قَائِماً فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَقَاعِداً، فَإِنْ لَمْ تَسْتَطِعْ فَعَلَى جَنْبٍ»

ترجمه: نماز را ایستاده بر پا دار؛ اگر نتوانستی، نشسته بخوان و اگر نمی‌توانستی بر پهلو بخوان.

پس این رخصت است که دلیل شرعی در مورد آن آمده و هرگاه دلیل شرعی در مورد خاص آمد و آن را به عنوان عذری برای حکم معینی شناخت، همان مورد عذر پنداشته می‌شود و اگر دلیلی برای آن نبود، اعتبار داده نمی‌شود و مطلقاً به عنوان عذری پنداشته نمی‌شود؛ بناءً نظر به این‌که کدام دلیلی وجود ندارد که مریض در نماز از نمازگزاران پهلویش یک متر و یا دو متر فاصله بگیرد؛ بناءً شرعاً به این مسأله ارزش و اعتبار داده نشده و این مورد به عنوان عذری صحیح نمی‌باشد؛ مخصوصاً درحالتی‌که هنوز مریضی مشخص نبوده؛ بلکه تنها احتمال مریض بودن موجود می‌باشد.

  ششم- خلاصۀ آن‌چه که گذشت این است:

1-       تغییر کیفیتی‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم در نماز بیان کرده بدعت پنداشته می‌شود؛ بناءً حکم شرعی در این حالت این است که شخص صحت‌مند مانند حالت عادی‌اش به نماز رفته و در صف نمازگزاران به صورت پیوست و بدون خالی‌گاه ایستاده شود؛ اما مریض مبتلا به مرض ساری در مسجد به نماز نرفته تا مرض آن به دیگران سرایت نکند.

2-       وقتی دولت مساجد را بسته کرده و اشخاص سالم را از رفتن به مسجد و نمازهای جمعه و جماعت منع کند به دلیل تعطیل کردن جمعه و جماعت گنه‌کار است؛ پس باید طبق ارشادات رسول الله صلی الله علیه وسلم مساجد دائماً برای برپائی نمازها باز باشند.

3-       هم‌چنان وقتی دولت نمازگزاران را از اداء نماز مطابق کیفیت اداء نماز رسول الله صلی الله علیه وسلم منع کرد و مردم را به فاصله گرفتن یک‌متر و یا دو متر ملزم ‌ساخت؛ مخصوصاً درحالتی‌که علائم مرض در وجود شخص موجود نباشد، در این حالت هم گناه بزرگی را مرتکب شده است.

این است حکم شرعی‌که من در خصوص این مسأله ترجیح می‌دهم و الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و درکارش با حکمت‌تر است. من از او سبحانه و تعالی می‌خواهم که مسلمانان را به مهم‌ترین مکلفیت‌شان هدایت فرموده تا او سبحانه و تعالی را همان‌گونه که امر کرده عبادت کنند. هم‌چنان مسلمانان پای‌بند بر سنت رسول الله صلی الله علیه و سلم بوده و شریعت ناب و خالص او تعالی را بدون کجی و نقص توسط خلافت راشده بر پا کنند. بدون شک که در برپائی شریعت و دین الله سبحانه و تعالی خیر و کامیابی است که آن را به یاری الله سبحانه و تعالی هیچ‌چیزی در آسمان و زمین عاجز نمی‌سازد، او ذات قدرت‌مند، با حکمت و شکست‌ناپذیر است.

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

 

 

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه