جمعه, ۲۷ شوال ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۵/۰۴/۲۵م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش

آژانس خبری اناضول به نقل از شورای نظامی مالی شام 27 آگست 2020م اعلان نمود که ابراهیم بوبکر کیتا رئیس جمهور مالی از بازداشتگاه آزاد گردید. قبلاً به تاریخ 18 آگست 2020م از وقوع کودتای نظامی در مالی علیه ابراهیم ابوبکر کیتا رئیس‌جمهور این کشور خبر داده شد و وی با نخست‌وزیرش بوبوسیسیه بازداشت گردیده بود. پرسش این است که چه کسی یا کسانی در پس این کودتا بوده و این‌که آیا این کودتا ارتباطی به کشمکش امریکا و اروپا دارد یا خیر؟

پاسخ

برای روشن شدن تصویر اوضاع جاری در مالی به بررسی امور زیر می‌پردازیم:

1. اتفاقی را که امروز در مالی رخ داد، به اتفاق مشابه در پیش از هشت سال برگشت می‌دهیم؛ آنگاه که گروهی از افسران پایین رتبه به تاریخ 22 مارچ 2012م علیه امادو "احمدو" تومانی توری رئیس‌جمهور آن زمان کودتا نمودند و آن زمانی بود که تنها یک ماه دیگر به پایان دور دوم ریاست‌جمهوری وی مانده بود. در آن زمان توضیح داده بودیم که امریکا در پس آن کودتا قرار دارد و در پاسخ به پرسشی‌که به تاریخ 24 مارچ 2012م منتشر نموده بودیم چنین گفتیم: «مجموع آن‌چه را بیان نمودیم، نشان می‌دهد که امریکا در پس این کودتای مالی قرار داشته تا در راهش را به جانب این سرزمین اسلامی باز نماید و نفوذ خودش را در آن بگستراند و خود را جایگزین استعمارگر دیرین آن یعنی فرانسه نماید که هنوز در آن نفوذ دارد. هدف امریکا این بود که انتخابات پیش روی مالی را بر هم زند، زیرا کدرهای سیاسی آن وابسته به فرانسه می‌باشند و با این کودتا امریکا خواست نقش بازی‌گران آن را که مزدوران فرانسه می‌باشند و بازی را بر اساس سیاست‌های فرانسه به پیش می‌برند، برهم زند. به این ترتیب، به دلیل تسلط امریکا بالای نظامیان مالی، این سرزمین به امریکا وابسته می‌باشد.»

امروز نیز شماری از نظامیان با رتبه‌های نظامی که بلندترین آن جنرالان می‌باشد، علیه ابوبکر کیتا که برای بار نخست به تاریخ 15 آگست 2013 و بار دوم به تاریخ 12 آگست 2018م به صفت رئیس جمهور انتخاب گردید، دست به کودتا زدند. نظامیان از مقرشان موسوم به "کاتی" که پانزده کیلومتر از پایتخت فاصله دارد، حرکت نمودند و این همان مقر نظامی است که کودتاچیان سال 2012م از آن حرکت نموده بودند. فرانسه پس از کودتای مارچ 2012م توانست فیصله‌هایی را از شورای امنیت صادر نماید که به آن اجازه می‌داد در شمال مالی مداخله نماید. فیصله‌های مذکور عبارت بود از فیصلۀ شماره 2071 تاریخ 23 سپتمبر2012م و فیصلۀ شماره 2085 تاریخ 20 دسمبر 2012م که به بهانۀ جنگ با القاعده و گروه‌های بنیادگرا صادر گردید؛ در حالی اصلاً به هدف حمایت از استعمارگری‌های فرانسه بود. بر اساس فیصله‌های مذکور، نیروهای بین‌المللی تشکیل گردید که اساس آن 15 هزار سرباز به خصوص از فرانسه و اروپا بود. هم‌چنین فرانسه نیروهای مشترک افریقایی موسوم به نیروهای دولت‌های سواحل پنجگانه را تشکیل داد که متشکل از موریتانیا، مالی، نیجر، بورکینوفاسو و چاد بود؛ جایی‌که نفوذ فرانسه در آن قوی است و به این ترتیب فرانسه توانست نفوذش را بعد از کم‌تر از یک و نیم سال از کودتای سال 2012م در مالی استحکام بخشد که با انتخاب ابوبکر کیتا به تاریخ 15 آگست 2013م و سپس انتخاب مجدد وی به تاریخ 12 آگست 2018م صورت گرفت. هرچند امریکا در میان توده‌های مردمی مالی به مانند فرانسه نفوذ ندارد، اما در میان نظامیان آن نفوذ دارد و همین نفوذ بود که به آن فرصت داد کودتای فعلی را نیرومندتر از کودتای قبلی در سال 2012م به راه اندازد. امریکا پس از آن که کودتای اول آن که یک و نیم سال بعد از برپائی آن به پایان رسید، شروع به جلب و جذب مزدورانی در کادر سیاسی و راه‌اندازی سازمان‌های جامعۀ مدنی نمود و برای تلاش جهت راه اندازی کودتای فعلی خویش به نفوذ در میان نظامیان و عام مردم اکتفاء ننود.

2. جنرال قاسمی کویتا رهبر کودتای جدید به تاریخ 19 آگست 2020م خودش را به صفت رئیس آن‌چه که وی آن را "کمیتۀ ملی نجات مردم" خواند، معرفی نمود. وی روز سه شنبه 18 آگست 2020م با گروهی از نظامیانی‌که دست به کودتا زده اند، در صفحۀ تلویزیون ظاهر گردید و کودتاچیان کیتا رئیس‌جمهور، سیسیه نخست وزیر و جمع دیگری از وزیران و مسئولین را که شمارشان به 17 تن می‌رسید، روانۀ زندان نمودند. سپس شماری از سربازان کیتا را در صفحۀ تلویزیون ظاهر نمودند تا اعلان نماید که از رهبری اردو کنار رفته، وی در اظهاراتش گفت: «من علاقمند نیستم به خاطر بقای من در قدرت خون‌ریزی صورت گیرد.» (منبع: رویترز 19 آگست 2020)

جنرال اسماعیل واغی سخن‌گوی کودتا‌چیان گفت: «کشور ما غرق ناهنجاری و ناامنی است و دلیل بزرگ آن اشتباه اشخاصی است که سرنوشت کشور در دست آنان بوده.» (منبع: رویترز 19 آگست 2020م) وی افززود: «به زودی شورای انتقالی به ریاست رئیس انتقالی تشکیل خواهیم داد و این شورا متشکل از نظامیان و غیرنظامیان خواهد بود. ما با جامعۀ مدنی، احزاب و اغلب مردم در تماس استیم و همه سعی داریم جریان انتقال قدرت را ترتیب دهیم. کمیتۀ ملی را که شورای انتقالی تشکیل داده شامل 6 تن نظامی و 18 تن غیر نظامی شده و خود نقش هیأت تشریعی انتقالی را بر دوش دارد تا آن که رئیس شورا توسط اعضای آن انتخاب گردند.» (منبع: الجزیره 21 آگست 2020م) اینجاست که روشن می‌شود که نظامیان کودتا را در هماهنگی با برخی از سیاست‌مداران و گروه‌هایی از احزاب مخالف به شمول آن‌چه که سازمان‌های جامعۀ مدنی نامیده می‌شود، اعم از انجمن‌ها و مجموعه‌ها راه اندازی نموده اند، چنان‌چه به اقدامات سیاسی دست می‌زنند و دولت‌های استعمارگر نیز آنان را تمویل و خریداری می‌کنند. پس به نظر می‌رسد امریکا بسیاری از آنان را به جانب خود کشانیده، زیرا توانست حکومت کیتا را قبل از پایان یافتن دور دوم آن سقوط دهد و موفقیت مزدورانش را در آینده تضمین نماید به علاوۀ تمرکز بالای اردو/لشکر و جذب مزدورانی از میان نظامیان.

3. به نظر می‌رسد امریکا تلاش نموده کودتایش این بار پایه‌های مردمی داشته باشد و به همین دلیل از آغاز ماه می گذشته زمینه‌سازی‌ها را آغاز نمود، چنان‌چه اعتراض‌ها بالا گرفت و هزاران تن از تظاهر کننده‌گان از اوایل ماه می/جون به جاده‌های شهر باماکو پایتخت مالی آمده و خواستار استعفای کیتا رئیس‌جمهور شدند و او و حکومت‌اش را متهم به فساد، ضعف در ارائۀ خدمات عامه، تقلب در انتخابات، ناتوانی در رهبری و مبارزه با ترورزم و بنیادگرایی نمودند. احزاب مشخصی اقدام به تشکیل ائتلافی موسوم به ائتلاف 5 جون یا ام5 نمودند. نوهوم توجو رئیس ائتلاف 5 جون که رهبری اعتراض‌ها را به عهده داشت، در اظهاراتی گفت: «من با نظامیانی‌که قدرت را در دست دارند کار همکارم.» وی مجازات گروه ایکواس را «عکس‌العمل تندروانه در واکنش به ترس بعضی از رهبران آن از منجر شدن کودتا به بروز هرج و مرج سیاسی در کشورشان» خواند. وی از جایش بلند شده و با سلام به کودتاچیان نظامی، کودتا را چنین خواند: «این کودتا آمده تا مسیر مردم مالی و آرمان‌های‌شان برای داشتن دولتی دموکرات، مدنی و سکولار را کامل نماید.» (منبع: الجزیره 21 آگست 2020م)

بناءً به نظر می‌رسد این اعتراض‌ها در مالی خود جوش نبوده؛ بلکه توسط مزدورانی‌که افکار استعمارگران به شمول دموکراسی، مدنیت و سکولرزم را در سر می‌پروراندند، رهبری می‌گردید. آنان با نظامیان هم‌پیمان شده و به کودتا چراغ سبز نشان داده بودند. امریکا قصد دارد مالی را نقطۀ آغاز و سرایت کودتاها در منطقه ساخته و به این ترتیب نظام‌های وابسته به فرانسه و انگلیس در غرب و وسط افریقا را سقوط دهد.

4. سپس "جی پیتر فام" نمایندۀ امریکا در منطقۀ ساحل در پی کودتای مالی در صفحۀ تویترش نوشت: «ایالات متحده با هرگونه تغییر غیر قانونی در حکومت‌‌ها مخالف می‌باشد.» وی افزود: «ایالات متحده فوراً پس از آن که شماری از نظامیان ابراهیم کیتا رئیس‌جمهور مالی را کنار زدند هرگونه ارتباط همکاری با اردو/لشکر مالی را تا روشن شدن اوضاع سیاسی به متوقف نموده است.» او هم‌چنین گفت: «این که اتفاقات پیش آمده را کودتا بخوانیم تصمیمی است که پس از مراجعه به قانون اتخاذ خواهد شد.» (منبع: رویترز 22 آگست 2020م) چنین اظهاراتی نشان می‌دهد که امریکا کودتا و کودتاچیان را تقبیح نمی‌کند و سخنانی را که از زبان نماینده‌اش در خصوص مخالفت با تغییرات غیر قانونی منتشر نموده، سخنانی عام بوده و هیچ ربطی به کودتا ندارد، بلکه حتی امریکا کودتای سیسی در مصر و کودتای نظامی در سودان را تأیید نمود و آنان را کودتاچی نخواند؛ زیرا کار خوداش بود. در کودتای مالی نیز چنین موقفی را گرفت، چنان‌چه از زبان نماینده‌اش گفت که برای درک این که آن‌چه اتفاق افتاده یک کودتاست یا خیر به قانون مراجعه خواهد نمود! و این خود نشان می‌دهد که امریکا در پس این کودتا قرار دارد. این ادعا را سخنانی‌که سایت قطری الجزیره به تاریخ 21 آگست 2020م منتشر نمود تأیید می‌نماید: «امریکا تمرینات نظامی منسجمی را به شماری از سربازان مالی ارائه می‌نمود به شمول برخی از نظامیانی که علیه کیتا دست به کودتا زدند.»

بناءً آنانی‌که کودتا را رهبری نمودند از جملۀ کسانی بودند که امریکا آنان را تمرین داده و از آنان برای خودش مزدورانی تربیت نموده است. چنین اتفاقی در کودتای سال 2012م نیز رخ داد و ما آن را در پاسخ به پرسشی که به تاریخ 24 مارچ 2012م در این خصوص منتشر نموده بودیم، چنین توضیح دادیم: «سایت انترنتی العصر به تاریخ 24 مارچ 2012م به نقل از منابع آگاه امریکائی خبر داده که یک فرد دیپلومات امریکائی که نخواسته نامش فاش شود به رسانه‌ها گفته: «امادوا "احمدو" توسط سفارت امریکا برای دریافت تمرینات نظامی چگونگی مبارزه با تروریزم در امریکا برگزیده شده بود.» و افزود: «احمدو چندین بار برای کارهای ویژه به امریکا سفر کرده است.»

با این حساب؛ امریکا دقیقاً همان گام‌هایی را بر می‌دارد که در کودتای سال 2012م برای کنار زدن اوروپائیان و قرار گرفتن در جای آنان برداشته بود تا به این ترتیب این سرزمین را به تنهایی زیر استعمار خود در آورد. اما ممکن است این بار تمرکزاش بیشتر از گذشته باشد، زیرا کم کم در میان احزاب سیاسی و گروه‌های جامعۀ مدنی افرادی را در مقابل افراد وابسته به فرانسه پیدا می‌کند.

5. عکس‌العمل فرانسه، که در مالی نفوذ اصلی را داراست، این بود که کودتا را به شدت تقبیح نمود و دیوانه‌وار موقف گرفت؛ چنان‌چه ریاست‌جمهوری فرانسه اعلان نمود که «ماکرون رئیس‌جمهور دولت اوضاع را به دقت دنبال نموده و تلاش‌های متمردانه را تقبیح می‌نماید.» (منبع: فرانس‌پرس 18 آگست 2020م) لودریان وزیر خارجۀ فرانسه نیز در اظهاراتی گفت: «فرانسه این حادثۀ خطرناک را به شدت تقبیح می‌کند.» (منبع: الحرة 19 آگست 2020م) ماکرون به تاریخ 20 آگست 2020م در جریان دیداری‌که با میرکل نخست‌وزیر آلمان برای بررسی تحولات مالی داشت گفت: «فرانسه و آلمان کودتای را که در مالی رخ داده تقبیح نموده و خواستار برگشت هرچه سریع‌تر حاکمیت غیر نظامی می‌باشند. نباید چیزی باعث شود که از فعالیت‌های خشونت‌آمیز تندروان اسلام‌گرای منطقۀ ساحل غافل شویم.» فلورانس بارلی وزیر دفاع فرانسه نیز گفت: «فرانسه باوجود برکناری رئیس‌جمهور مالی که دو روز قبل در پی یک کودتای نظامی برکنار شد، عملیات نظامی خویش را برعلیه تندروان در مالی هم‌چنان ادامه خواهد داد.» (منبع: رویترز 20 آگست 2020م) این اظهارات بیان‌گر اوج ناراحتی فرانسه از این کودتاست، ناراحتیِ‌که خود نشان‌ می‌دهد نفوذ فرانسه در مالی هدف اصلی کودتا بوده، زیرا فرانسه سرمایه‌های مالی و سایر سرزمین‌های هم‌جوار آن را به غارت می‌برد، چنان‌چه این سرزمین‌ها مملو از سرمایه‌های هنگفت معدنی متنوع و کم‌یاب می‌باشد. هم‌چنین فرانسه مالی را به عنوان موقعیت استراتژیک مهمی برای حمایت از نفوذ خود در غرب افریقا می‌داند، زیرا با دولت‌های ساحل منطقۀ واحدی را تشکیل می‌دهد که اگر نفوذاش از یک‌جا برکنده شود، به سایر اماکن نیز سرایت خواهد نمود. فرانسه سعی دارد حضور نظامی خود را در آنجا حمایت نماید، حضور نظامی که به 5100 تن سرباز نیروی اروپا و با کمک 1100 تن سرباز آلمانی زیر نام آن‌چه که عملیات "برخان" نامی‌ده می‌شود.» فرانسه برای تمویل نیروهای مشترک افریقا از دولت‌های خلیج از جمله امارات درخواست کمک نمود. انگلیس با 250 سرباز و سه فروند هلیکوپتر و اتحادیۀ اروپا با حدود 620 سرباز در آنجا حضور دارد. امریکا با حمایت مالی و تجهیزاتی از نیروهای "برخان" مخالف بوده و خواهان سهم‌گیری از طریق معلومات استخباراتی و مراقبت هوایی توسط طیاره/هواپیماهای بدون سرنشین خود می‌باشد.

6. اتحادیۀ افریقا و سازمان ایکواس نیز این کودتا را تقبیح نمود، چنان‌چه موسی فقی محمد رئیس اتحادیۀ افریقا در صفحۀ تویترش نوشت: «بازداشت ابراهیم کیتا رئیس‌جمهور مالی و نخست‌وزیر و سایر اعضای حکومت را تقبیح می‌کنم و خواستار آزادی فوری آنان می‌باشم.» انجمن اقتصادی دولت‌های غرب افریقا موسوم به "ایکواس" که شمار آن به 15 دولت می‌رسد، مرزهای‌شان را متفقانه در برابر مالی بستند و سرازیر شدن هرگونه اموالی را به آن به حالت تعلیق درآوردند و عضویت مالی را از تمام هیأت‌های تصمیم‌گیرنده در این انجمن را ملغا اعلان نمودند. هیأتی به نماینده‌گی از انجمن مذکور به تاریخ 22 آگست 2020م وارد مالی شده و با رهبران کودتا دیدار نمودند. قرار بود این دیدار یک و نیم ساعت ادامه داشته باشد، اما فقط 20 دقیقه وقت گرفت، که نشان می‌دهد هیأت مذکور که به گفتۀ آژانس‌های خبری برای قناعت دادن رهبران کودتا برای برگردندان کیتا به حکومت و بازگردادن قدرت به وی آمده بودند، در مسؤولیت خویش ناکام شدند. اما رهبران کودتا این درخواست را رد نموده و روی کودتای خویش پافشاری نمودند و گفتند که گفتگو با هیأت اعزامی انجمن تنها در خصوص مدت زمان مرحلۀ انتقالی ممکن است و بس. جهت معلومات بیش‌تر باید گفت که اتحادیۀ افریقا و سازمان ایکواس بیش‌تر در اختیار مزدوران اروپا به ویژه در غرب افریقا قرار دارد.

7. خلاصه این که امریکا در افریقا به خصوص سرزمین‌های اسلامی به شمول مالی، سعی دارد به ارپا مخصوصاً فرانسه و انگلیس مزاحمت کند، زیرا مالی سرزمینی اسلامی است که استعمارگران برای گسترانیدن نفوذشان بر آن با یکدگر رقابت دارند تا بتوانند سرمایه‌های آن را به غارت ببرند، چنان‌چه فرانسه در حال حاضر سهم شیر را از این سرمایه‌ها می‌برد. هم‌چنین استعمارگران سعی دارند از موقعیت استراتژیک مالی در غرب افریقا بهره مند شوند؛ جایی‌که با دولت‌های ساحل یک منطقه به شمال می‌رود. این در حالی است که مردم مسلمان این مناطق از فقر، تنگ‌دستی و بیماری‌های گوناگون رنج می‌برند و حکام مزدور آن خواسته‌های استعمارگران را برای شان فراهم می‌آورند تا در عوض آن ذلیلانه بر اریکه‌های سست و ناپایدار قدرت تکیه زنند. مالی سرزمین ضعیف و ناتوانی است که در اختیار استعمارگران قرار دارد، چنان‌چه قدرتی از مسلمانان در آنجا وجود ندارد تا از مردم آن در برابر جنگ‌های استعمارگران حمایت نماید، طوری‌که این استعمارگران به ساده‌گی و با بهانه‌های پوچ و بی‌معنا تصمیم به مداخلۀ نظامی مستقیم در آن می‌گیرند و هیچ قدرتی اسلامی مانند دولت خلافت راشده، که انتظار می‌رود به زودی به خواست الله متعالی برپا گردد، وجود ندارد تا در برابر مداخلات و استعمارگری‌های آنان قد علم نماید و به آنان درسی بدهد که هرگز فراموش نکنند. پس کار و تلاش خسته‌گی ناپذیر برای ایجاد این دولت از جمله بزرگ‌ترین و مهم‌ترین واجبات به شمار می‌رود؛ زیرا این دولت است که عزت، نصرت و حمایت در برابر هر کافر و خودکامه‌ای را فراهم خواهد آورد. رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید:

«و إنما الإمام جنة یقاتل من ورائه و یتقی به»

ترجمه: امام بسان سپری است که از پس آن جنگیده و به آن پناه برده می‌شود. مسلم

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

 در کتاب شحصیه اسلامی، جزء سوم، صفحۀ 82 چنین آمده است:

1- حدیث متواتر آن است که به طور قطعی از نبی کریم صلی‌الله‌علیه‌وسلم ثابت شده، افادۀ علم یقین را می‌دهد و در تمامی موارد واجب‌العمل می‌باشد؛ چه سنت قولی، فعلی و یا هم سکوتی باشد. از جملۀ احادیث قولی متواتر این قول رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم می‌باشد:

«مَن كَذَب عليّ متعمداً فليتبوأ مقعده من النار»

ترجمه: شخصی عمداً به من  دروغی را نسبت دهد، باید جای خویش را از آتش انتخاب نماید.

ازجملۀ سنت فعلی متواتر، نمازهای پنج‌گانه و تعداد رکعات نمازها و هم‌چنین آن‌چه که دربارۀ کیفیت نماز، روزه و حج  وارد شده است، می‌باشد.

سوالم پیرامون «سنت فعلی متواتر» است که چه تعریف دارد؟ آیا عبارت از تواتر اخبارِ عملی است که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم انجامش داده است؟ و یا تواتر اعمالی است که مردم از زمان او صلی‌الله‌علیه‌وسلم تا امروز طبقه بعد از طبقه انجام داده‌اند؟

بعضی محققین آن‌چه را که «تواتر عمل» یا «تواتر توارث» می‌نامند را بخشی از اقسام تواتر شمرده‌اند. چنان‌که شیخ شبیر احمد عثمانی در مقدمۀ کتاب خود «فتح الملهم» صفحۀ 18 نگاشته است: "و قسم سوم: تواترعمل و تواتر توارث می‌باشد، آن عبارت از عمل‌کرد تعدادی زیادی از عاملین در هر قرن است، ازعهد صاحب شریعت تا زمان ما، به‌گونه‌ای‌که از دید عرف و عادت توافق ایشان بر دروغ یا غلط غیرممکن به نظر برسد؛ به‌طورمثال: مسواک در وضوء که سنت است و اعتقاد سنت بودنش فرض است؛ چون به تواتر عملی ثابت بوده و انکار از آن کفراست... و نمازهای پنج‌گانه نیز از همین قبیل است؛ زیرا بدون اختلاف مومنی یا کافری و بدون شک احدی، رسول الله این نمازه را به اصحاب در اوقات معینۀ روز و شب اداء کرده است و آنانی‌که از دین او صلی‌الله‌علیه‌وسلم پیروی نمودند، درهرجایی‌که بودند به همین منوال هرروز ادا نمودند، تا امروز کسی شک ندارد که ساکنین سند چنان می‌خوانند؛ چنان‌چه که ساکنین اندلس می‌خوانند و طوری‌که یمنی‌ها می‌خوانند مردم ارمنستان نیز می‌خوانند."

پس آیا تواتر عمل و تواتر توارث و آن‌چه که «سنت فعلیه متواتره» می‌گوییم، نام یک چیزاست؟ یا دوچیز جدااند؟ پس اگر دوچیز متفاوت بوده باشند؛ درآن‌صورت آیا آن‌چه را که تواتر عمل می‌نامند، بپذیریم یا رد کنیم؟

بعض محققین اصحاب حدیث؛ مانند: ابن حجر، نووی، سیوطی وغیره حدیثِ قابل قبول را به «صحیح لذاته و صحیح لغیره» و «حسن لذاته و حسن لغیره» تقسیم نموده‌اند. درحالی‌که در کتاب شخصیه اسلامی، جزء اول و سوم وارد شده است که ما به «صحیح» و «حسن» اکتفا نمودیم. آیا این اختلاف تنها در اصطلاح بوده؛ ولی در معنی و مسمی اتفاق است و یا در معنی نیز اختلاف وجود دارد؟ الله به شما برکت دهد!

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

سنت متواتره؛ چه قول باشد یا فعل یا تقریر قول و یا تقریر فعل، تنها درصورتی متواتر محسوب می‌شود که به تواتر از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم نقل شده باشد.

اما قول به این‌که: "گویا اعمال  درآن‌صورت نیز به سنت فعلی متواتر تبدیل می‌شود که جمعی در دورۀ رسول الله و جمعی در دورۀ تابعین وتبع تابعین به آن اقدام کرده باشند؛ اگرچه از عمل و یا تقریر رسول الله به شکل متواتر ثابت هم نباشد" قول نادرستی است؛ بناءً متواتر همان است که به تواتر ثابت گردد که رسول الله آن را انجام داده است و یا انجام‌اش را مورد تائید قرار داده است.

آن‌چه که اصحاب این نظریه می‌گویند، از جملۀ امور فرضی است. دلیل آن‌ها این است که مثال‌های‌که آورده‌اند؛ از قبیل: نمازهای پنج‌گانه، نمازهای پنج‌گانه از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم به تواتر ثابت است و دربارۀ مسواک از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم احادیث صحیح  وارد شده است، حکم به تواتر این احادیث متکی به سند آن می‌باشد؛ پس اگر به نقل تواتر ثابت شد، متواتر است و اگر در سند به شکل آحاد نقل شده باشد، دیگر متواتر شده نمی‌تواند؛ یعنی در روایت، سند آن از رسول الله مدار اعتبار است.

پس این قول ایشان که نمازهای پنج‌گانه در ایالت سند، اندلس، یمن و ارمنستان بدون کدام اختلاف، پنج وقت خوانده می‌شود؛ اگر از رسول الله به تواتر ثابت نمی‌شد، به هیچ‌صورت نمازهای متذکره را متواتر نمی‌گرداند. چیزی‌که این نمازها را متواتر گردانیده است، ثبوت نقل آن از رسول الله به شکل تواتر است.

خلاصه این‌که معیار اعتماد، تواتر سند است؛ پس اگر نقل متواتر بود، اعتماد کرده می‌شود؛ اگر نقل متواتر نبود، سندش دیده می‌شود و نظر به آن شناخته می‌شود. طوری‌که گفتم، سخن آن‌ها یک ادعای فرضی است؛ چون مثال واحدی را آورده نمی‌توانند که تنها از عمل مسلمانان ثابت باشد و از عمل رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم ثابت نباشد.

اما صحیح لذاته، صحیح لغیره، حسن لذاته و حسن لغیره... مسأله‌ای قابل تحقیق است، موضوع را به اختصار و بدون تعرض به برخی جوانبِ اختلاف، چنین توضیح خواهم داد.

حدیث صحیح عبارت از حدیثی است که راوی عادل و دارای ضبط تام از رسول الله نقل نموده باشد و سندش متصل بوده و معلل و شاذ نباشد. این را حدیث صحیح  یا حدیث صحیح لذاته گویند. مراتب حدیث صحیح با تفاوت اوصاف‌اش فرق می‌کند؛ از همین‌جاست که صحیح البخاری مقدم شناخته شده و باز مسلم و سپس شروط این دو کتاب.

 بنابراین؛ اگر تمامی شروط  حدیث صحیح موجود باشد؛  ولی ضبط پنهان مانده باشد، آن را حسن لذاته گفته می‌شود و اگر طرق صحت حدیث حسن زیاد بوده باشد، قوت صحت حدیث حسن زیاد می‌شود که درآن‌صورت صحیح لغیره گفته می‌شود. اگر سند، شروط صحیح و حسن را تکمیل نکرد آن را حدیث ضعیف می‌گویند. هنگامی‌که با روایات دیگری از لحاظ نفس معنی ضعیف می‌باشند تقویت شد؛ درآن‌صورت حسن لغیره است.

بناءً نزد ضعیف، ضعیف است با تقویه ضعیف دیگر و علاوه نمودن ضعیف دیگر حدیث ضعیف حسن نمی‌گردد؛  بلکه هم‌چنان ضعیف باقی می‌ماند. این صنف «حسن لغیره» در قرون اولی در علم حدیث مشهور نبود، نخستین کسی‌که از این اصطلاح سخن گفت، امام بیهقی رحمه الله بود که در چندین جای کتب خود یاد کرده است. طوری‌که برخی مصادر را نقل نمودم. دربارۀ «حسن لغیره»؛ یعنی: تقویه ضعیف با ضعیف از حیث عمل، اختلاف است، تعدادی محدثین قبول دارند و تعدادی دیگری رد نموده و ضعیف را ضعیف شمرده‌اند که همین راجح است؛ طوری‌که اکنون گفتیم. این همان تقسیم احادیث است که ما در کتب خود نگاشتیم؛ چون حدیثی را که «حسن لغیره» می‌نامند، عبارت از حدیثی است که از لحاظ سند ضعیف است. بناءً «حسن لغیره» نوعی جدیدی نمی‌باشد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابورشته

مترجم: محمد مسلم

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

امیر و برادر ما! الله سبحانه‌وتعالی شما را زنده نگه‌داشته و کمک‌تان نماید؛ در ضمن امیدوارم که وقت کافی برای ارائه‌ پاسخ داشته باشید.

در کتاب شما (الوصول إلی الأصول صفحۀ 273) این‌گونه خواندم: "پرسشی‌که به نسبت مقلد مطرح می‌شود عبارت است از: وقتی‌که مقلد در یک مسألۀ‌ معین از یک مجتهد تقلید کند، آیا اجازه دارد که اولی را ترک نموده و عین مسأله را از مجتهد دیگری تقلید کند؟ پاسخ در زمینه چنین می‌باشد که حکم شریعت در حق مقلد همان حکم شرعی است که مجتهد استنباط نموده و شخصی دیگری از او تقلید می‌نماید؛ یعنی قضیه این‌گونه می‌باشد: وقتی‌که عمل مقلد در خصوص یک مسأله به یک مجتهد اتصال پیدا کرد، برایش جواز ندارد که از آن رجوع کند و از مجتهدی دیگری تقلید نماید؛ چرا که خود التزام به یک حکم شرعی کرده و به آن عمل نموده است."

نزدی من پرسشی پیش آمد که مادرم زبان عربی را نمی‌داند و حکم شرعی؛ مثلاً: نماز را از امام شافعی رحمه الله علیه اخذ نموده و به آن عمل می‌نماید. درعین‌حال، حکم نماز را در کتاب فقه‌ای‌که به زبان روسی از مجتهدی دیگری؛ مثلاً: امام مالک رحمه الله علیه بوده و آن را به زبان روسی خوانده، حالا مادرم در خصوص مسأله می‌خواهد که رأی امام شافعی را ترک نموده و رأی امام مالک را در زمینه اخذ نماید؛ پس پرسش من این است که از دید شرعی این‌گونه عمل جواز دارد؟

به تعبیر دیگر، آیا ترجیح به غیر زبان عربی درست است؟ درحالی‌که ادله، ادلۀ شرعی شمرده نمی‌شود؛ مگر به زبان عربی. چرا این پرسش را می‌نمایم؟ چون در منطقه‌ای‌که من زندگی می‌کنم زیادی از مسلمان‌ها از مجتهدی‌که تقلید می‌نمایند، نظرش را ترک نموده و عین مسأله را به نظر مجتهد دیگر عمل می‌نمایند. درعین‌حال، زبان عربی و علوم شرعی را هم نمی‌دانند. آیات و احادیث را به زبان روسی می‌خوانند و مدعی براین‌اند که ادلۀ شرعی است. از شما جواب می‌خواهم تا این‌که شخص خودم بفهمم و به دیگران هم بفهمانم. الله سبحانه‌وتعالی پاداش تمام نیکی‌ها را به شما دهد و شما را زنده نگه‌دارد.

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

مسأله این‌گونه می‌باشد: وقتی‌که یک مسلمان در حکمی از احکام شرعی از یک مذهب معین تقلید می‌نماید؛ مثلاً: به طریقه مذهب امام ابوحنیفه نماز می‌خواند و می‌خواهد که این را ترک نموده و به طریقۀ مذهب شافعی نماز بخواند، این عمل درست نیست؛ مگر بعد از التزام به امور ذیل:

1- نخست این‌که همین عمل مبتنی بر یک ترجیح شرعی بوده باشد؛ نه این‌که حکم جدید برای وی آسان‌تر، سبک‌تر و یا این‌که موافق هوای نفس‌اش باشد؛ چون از پیروی نفس نهی شده است. الله سبحانه‌وتعالی می‌فرماید:

﴿فَلَا تَتَّبِعُوا الْهَوَى

ترجمه: از هوای نفس خویش پیروی نکنید.

هم‌چنان الله سبحانه‌وتعالی می‌فرماید:

﴿فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ

ترجمه: اگر پیرامون یک شی منازعه و جنجال نمودید؛ آن را به کتاب الله و سنت رسول الله برگردانید.

به این‌گونه رجوع کردن الله سبحانه‌وتعالی از مقلد راضی شده و دورتر از هوای نفس و شهوت می‌باشد. انتخاب یک مذهب بدون گزینه‌های ترجیح مطابق هوای نفس و مخالف به رجوعِ الله و رسول او صلی‌الله‌علیه‌وسلم می‌باشد. گزینه‌های ترجیح که براساس آن مقلد از مذهب قبلی‌اش به مذهب دیگر رجوع می‌کند، خیلی زیاد است؛ از جمله: مهم‌ترین و اولاترین آن عبارت‌انداز: دانائی، فهم و عدالت است. مقلد براساس شناخت خود از علمیت و عدالت شخص مجتهد رجوع می‌کند؛ چون شهادت در قبولیت شهادت شاهد شرط پذیرش است؛ چنان‌چه آموختن حکم شرعی در حین آموزش، شاگرد متوجۀ عدالت استاد است و براساس عدالت، سخن او را در ارایه حکم شرعی پذیرفته عمل می‌کند. عدالت استاد لازمی است و عدالت کسی‌که استنباط می‌نماید از باب اولی است؛ پس عدالت شرطی می‌باشد که یک مجتهد و یا معلمی‌که حکم شرعی را از وی اخذ می‌نماییم، باید به چنین صفتی متصف باشد و این یک امر حتمی است. کسی باورمند به این بود که مذهب شافعی داناتر و درست‌تر از مذهب‌اش است، بر وی لازم نیست که از جهت خواهشات‌اش به مذهب مخالف‌اش عمل نماید. لازم است هر آن‌چه را که مخالف مذهب‌اش می‌باشد، اخذ می‌نماید، باید برتری و ترجیج دادن‌اش به ترجیح شرعی بوده باشد. ترجیح یک امر حتمی بوده و لازم است که ترجیح برخواسته از هوا و خواهشات نفسانی نباشد. هم‌چنین به مقلد جائز نیست که در تمام مسائل بر وفق نفس‌اش از مذهبی، گل‌چین گل‌چین مسائل را اخذ نماید.

2- مردم در شناخت حکم شرعی دو دسته‌اند: یکی مجتهد و دوم‌اش مقلد است که سومی وجود ندارد؛ چرا که انسان آن‌چه را اخذ می‌نماید، به اجتهادش بوده و یا به غیر اجتهادش و از این دو حالت بیرون نیست. از همین خاطر، هرآن‌کسی‌که مجتهد نبود، مقلد می‌باشد و از هر نوعی‌که باشد؛ پس مسأله در تقلید، گرفتن حکم شرعی از غیر است؛ بدون درنظرداشت این‌که گیرنده مجتهد است و یا غیر مجتهد. برای مجتهد هم درست است که در یک مسأله از مجتهدین دیگر تقلید نماید؛ اگرچه که اهل اجتهاد هم باشد. در همین حالت و در این مسأله مقلد است. از همین خاطر است که در یک حکم شرعی گاهی مقلد در آن مجتهد است و گاهی غیر مجتهد.

3- مجتهد کسی است که اهلیت اجتهاد را داشته باشد؛ یعنی این‌که معرفت کامل از زبان عربی، از اقسام کتاب و سنت، از شناخت کیفیت مقایسۀ ادله از جهت تعادل جمع و ترجیح و گذشته از این همه، توان استنباط را از احکام شرعی داشته باشد. این‌‌گونه مجتهد زمانی‌که در یک مسأله اجتهاد نمود، در همان حکم اجتهاد خود را انجام داد، برایش تقلید نمودن از دیگر مجتهد جواز ندارد. هم‌چنین ترک اجتهادش و عمل بر آن برایش جواز ندارد؛ مگر در این حالات: برایش آشکار شود دلیلی‌که بر آن در اجتهادش استناد نموده، ضعیف باشد. دلیل مجتهد دیگر از دلیل‌اش قوی‌تر باشد، در این حالت برایش واجب است، حکمی را که اجتهاد کرده ترک نموده و حکمی را اخذ نماید که دلیل‌اش قوی می‌باشد. ماندن برایش در حکم قبلی که اجتهاد نموده حرام است.

تمام این حالت زمانی است که مجتهد بالفعل دست به اجتهاد زده و اجتهادش در یک مسأله منتج به نتیجه شده باشد، هرگاه در زمینه اجتهادی نکرده باشد، برایش اجازه است تا از مجتهدین دیگر تقلید نماید. ویا این‌که هرگاه یک‌بار مجتهدی دیگری اجتهاد کرده است، دیگر برایش فرض نیست که اجتهاد کند؛ چون اجتهاد فرض کفائی بوده و فرض عین نمی‌باشد. پس هرگاه مجتهد مسأله‌ای را که بدان قبلاً اجتهاد صورت گرفته است، اجتهاد بار دوم برایش واجب نه؛ بلکه‌ جائز است که یا خودش اجتهاد می‌کند و یا از دیگر مجتهدین در این مسأله اجتهاد می‌کند.

یعنی این‌ مجتهد از رأی خود بنا بر یکی از گزینه‌های ترجیح که همانا قوت دلیل است، می‌تواند که انتقال نماید، برابر است حکمی استنباط شدۀ خودش باشد و یا از مجتهد دیگر.

4- این واقعیت تقلید مجتهد است. غیرمجتهد دو نوع می‌باشد: (مقلد متبع و عامی) و برای هرکدام‌اش در وقت انتقال از یک مذهب به مذهب دیگر شروطی دارند. انتقال از یک مذهب به مذهب دیگر در تمام حالات برمبنای خواست‌ها، خواهشات نفس و یا از جهت سهولت نمی‌باشد؛ بلکه برای مقلد متبع و عامی بر یک ترجیح شرعی استوار باشد.

مقلد متبع کسی است که بعضی از علوم معتبر شرعی را داشته باشد، از مهمترین آن:

الف- شناخت درست از زبان عربی تا حد انتقال مفاهیمه را داشته باشد، قرآن را به عربی خوانده بتواند، امکان این باشد که حدیث را خوانده بتواند و معنی‌اش را به عربی بداند و هدف این نیست که تمام کلماتی را که در حدیث وارد شده بداند؛ بلکه قدرت این را داشته باشد که از یک کلمۀ عربی سؤال کرده و معنای آن را جست‌وجو نماید.

ب- شناخت مناسب تواتر، صحیح، حسن و ضعیف از احادیث؛ اگرچه که مدلول را توسط ترجمه هم باشد بداند. دیگر این‌که علم از کتب صحیح حدیث داشته باشد؛ مثلاً: حدیثی را در بخاری و یا مسلم می‌بیند، این را بداند که صحیح است. هم‌چنان حدیثی را در ترمذی خواند و ترمذی آن را حدیث حسن گفت باید که مدلول آن را بداند. با این وجود، معنای صحیح و حسن را از ضعیف درک نماید.

مقلد متبع می‌تواند که از رأی خود به معرفت دلیل‌اش از یک مذهب به مذهب دیگر انتقال نماید و حکمی را که دلیل‌اش را دانسته پیروی می‌نماید، بهتر از حکمی می‌باشد که دلیل‌اش را نمی‌داند؛ اگر از مذهبی بدون معرفت دلیل تقلید می‌نماید و اطلاع به مذهب یافت که دلیل‌اش را می‎‌داند، باید از مذهب پیروی نماید که دلیل‌اش را می‌داند و مذهبی‌که دلیل‌اش را نمی‌داند ترک نماید. یعنی این‌که مقلد متبع از رأی خود بنا بر یک ترجیح انتقال می‌نماید، این حالت برای مقلد متبع پیروی از حکمی است که دلیل‌اش را می‌داند و حکمی را ترک می‌نماید که دلیل‌اش را نمی‌داند.

مقلد عامی کسی است که بعضی از علوم معتبر در شریعت نزدش نمی‌باشد، شناختی از زبان عربی ندارد، ادلۀ از کتاب و سنت نزد موجود نباشد و الله سبحانه‌وتعالی را قسمی عبادت می‌نماید که شیخ‌اش در همان مذهب برایش می‌گوید و مانند این‌گونه مقلد نمی‌تواند که از یک مذهب به مذهب دیگر در یک مسأله انتقال نماید؛ مگر به یک ترجیح و آن عبارت از اعتمادی است که نسبت به کسی‌که از وی تقلید می‌نماید، از حیث تقوی و حسن معامله داشته باشد. از شیخ جامع، از پدرش و یا کسی دیگری‌که عام مردم از وی قرآن می‌آموزند، تقلید می‌نماید.

مثلاً: به طریقۀ مذهب شافعی نماز می‌خواند، در این حالت از مذهب‌اش انتقال نمی‌کند؛ مگر این‌که قبلاً ذکر نمودیم. یعنی این‌که به مردی تعارف حاصل می‌نماید که از گروه قبلی کرده نسبت به تقواء وعدالت‌اش ثقه بوده و برمذهب امام ابوحنیفه نماز می‌خواند و می‌بیند که با تقواتر از انسان قبلی است، به علمیت‌اش اعتماد می‌نماید و در دروس‌اش حضور پیدا می‌کند، محل اعتماد و اطمینان وی می‌گردد، در این حالت برایش جواز دارد که توسط ترجیح اعتماد و اطمینان در نماز خواندن‌اش از تقلید مذهب شافعی انتقال نماید.

خلاصه این‌که مقلد عامی بنا بر یک ترجیح که عبارت از شناخت انسان است که نسبت به تقواء، عدالت و علم فهم‌اش به وی اطمینان دارد، در این حالت برایش جواز دارد که از یک مذهب به مذهب دیگر انتقال نماید.

5- تمام این حالات وقتی می‌باشد که عمل‌اش نسبت به یک مجتهد اتصال یافته باشد و می‌خواهد که به مجتهد دیگر انتقال نماید؛ پس نیاز به یک ترجیح شرعی دارد که برابر است به معرفت دلیل باشد یا این‌که از مجتهد بدون فهم دلیل پیروی می‌کرد و یا این‌که نسبت اعتمادی بر دلیل این مجتهد نسبت به مجتهدی که تقلید می‌نماید، قوی‌تر است؛ اما اگر عمل‌اش نسبت به یک مجتهد اتصال نیافته باشد و نخستین بار است که می‌خواهد تقلید نماید؛ در این حالت نسبت به هر مجتهدی‌که به ادله و علمیت‌اش اطمینان دارد می‌تواند که از وی تقلید نماید.

بنابرآن‌چه که قبلاً ذکر شد، جواب پرسش‌تان در ارتباط برادرانی‌که عربی را نمی‌دانند و خودشان را مقلد متبع می‌شمارند، از همین جهت ترجمۀ دلایل را خوانده از مذهب‌شان به مذهب دیگری انتقال می‌نمایند این است که واقعیت‌شان دلالت به مقلد متبع نمی‌نماید؛ چون عربی را نمی‌دانند و هم‌چنین تنها ترجمه کفایت‌کننده این نمی‌باشد که مذهب‌اش را ترک نموده به مذهب دیگری انتقال نماید؛ بلکه مانند مقلد عامی به یک گزینۀ ترجیح ضرورت می‌باشد که با اعتماد کامل عربی را بداند و دلیل را به عربی خوانده، توضیح و تشریح نماید، برای این‌که این مذهب ارجح‌تر نسبت به دیگر است. وقتی‌که به علم و فهم‌اش اطمینان حاصل کرد، در این حالت برایش جواز دارد که از مذهب‌اش به مذهب دیگری انتقال نماید.

خلاصه این‌که برادرانی‌که می‌خواهند از مذهب سابق‌شان به مذهب دیگر انتقال نمایند، تنها با خواندن ترجمه‌ای‌که عربی را نمی‌دانند، کفایت‌شان نمی‌کند؛ بلکه واجب است در نزدشان گزینۀ از ترجیحات؛ مانند: مقلد عامی اضافه‌تر از ترجمه باشد. این نظر من پیرامون این مسأله است و الله سبحانه‌وتعالی داناتر و حاکم‌تر است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: احمد جبیر نوری

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پس از الحاق اجباری کشمیر اشغالی در ۵ اگست/اوت ۲۰۱۹ م، دولت هندو در حال تبدیل شدن به یک تهدید روبه رشد منطقه‌ای است. مودی، نخست وزیر دولت هندو، كسانی را كه با نیروهای اشغالگرش می‌جنگند، دستگیر می‌کند، مورد تجسس قرار می‌دهد، می‌رباید، شکنجه می‌کند و اعدام می‌کند. مودی نیز همانند راج انگلیسی ظالم، حامیان جنگ را دسته‌جمعی مجازات می‌کند، زمان قطع عبور و مرور وضع می‌کند و منابع غذایی و درمانی‌شان را قطع می‌کند. دولت هندو، به مثل دولت حیله‌گر یهود، قصد دارد واقعیت مناطق اکثریت مسلمان‌نشین را از طریق سیاست معاهده و جابه‌جایی تغییر دهد. گسترش تهدیدات دولت هندو، کار این دولت را به جایی کشانده که هزاران مرتبه از خط کنترل، مرز جدا کنندۀ کشمیر اشغالی از کشمیر آزاد، تجاوز کرده‌است و مسلمانان را، اعم از ملکی‌ها نظامیان، به شهادت می‌رساند.

دولت هندو تهدیدات‌اش را افزایش می‌دهد، اگرچه ارتش بزدل و بی‌روحیه‌اش هرگز توان مقابله با نیروهای مسلح مسلمان را، که بی چون و چرا طالب شهادت اند، ندارد. در زمان جداسازی کشمیر آزاد، هنگامی‌که مسلمانان پاکستان برادران کشمیری خود را در نبردها یاری می‌کردند، دولت هندو نتوانست از مقاومت مسلمانان جلوگیری کند و کشمیر را از آن‌ها جدا سازد. پاکستان در بیش از هفت دهه تجهیز جنگ در کشمیر، مانع از پیشروی دولت هندو در اشغال کشمیر شد. حتی امروز نیز نیروهای مسلح پاکستان توان آن را دارند تا نیروهای اشغالگر دولت هندو را که پس از درگیری نظامی ویران‌گر ولی محدود  فبروری/فوریه ۲۰۱۹ م متززل شده‌اند بیرون کنند.

با این حال، حکام پاکستان به‌جای کاهش تهدید روز افزون دولت هندو و مقابلۀ نظامی با نیروهابش، راه این دولت را هموار می‌کنند. حکام پاکستان با بخشیدن نفس تازه به سربازان خسته و فرسودۀ دولت هندو، نه تنها نیروهای مسلح ما را از جنگ باز می‌دارند، بلکه از هرگونه تجهیز و تسهیل جنگ در کشمیر نیز جلوگیری می‌کنند. سپس عمران خان در ۱۸ سپتمبر/سپتامبر ۲۰۱۹م، مواضح خود را علیه قضیۀ کشمیر به امر کارفرمایان امریکایی‌اش چنین بیان کرد: «هر پاکستانی‌ای که می‌خواهد در کشمیر بجنگند یا در کشمیر به جهاد برود، بزرگ‌ترین بی‌عدالتی را به حق کشمیری‌ها روا خواهد داشت... هرآن‌کسی‌که چنین اقداماتی را اتخاذ کند، دشمن پاکستان و دشمن کشمیر خواهد بود.» 

حکام پاکستان بر سر خط کنترول به‌منظور ممانعت از جنگ در کشمیر اشغالی شدید اند، درحالی‌که درخصوص مرز با دولت هندو نرمیت به‌خرج می‌دهند تا مسیرش را برای تبدیل شدن به یک قدرت منطقه‌ای هموار کنند. آنان با تسهیل مرز کارتارپور، دروازه‌ای را برای دشمن به‌منظور داخل شدن به قلعه باز کرده‌اند. آن‌ها با تسهیل مرز واگه برای صادرات افغانستان، فرصت افزایش دروغ‌ها و نفوذ دولت هندو را در افغانستان فراهم کرده‌اند. برعلاوه، منابع پول و تسلیحات نظامی را برای کسانی‌که در کشمیر می‌جنگند مسدود می‌کنند، حال‌آن‌که خلبان دشمن را سریعاً رها می‌کنند. کسانی را که در کشمیر می‌جنگند می‌ربایند و شکنجه می‌کنند، درحالی‌که حق ملاقات جاسوس نابغه اسیرشدۀ هندی را طولانی می‌کنند.

حاکمان خائن پاکستان  کمک و همکاری خود را برای دولت هندو، بنابه امر کارفرمایان امریکای‌شان، انجام می‌دهند. اصلاً سناریو امریکایی‌ها، ظهور هند به عنوان قدرت منطقه‌ای از بهر مقابله با چین و احیای قدرت اسلامی است. هرچند واشنگتن به خوبی می‌داند که پاکستان در هر زمان توان مقابله و به چالش کشیدن دولت هندو را دارد و امیدی برای ظهور هند نیست. بنابراین، امریکا برای مهار کردن پاکستان کاملاً به حکام این کشور وابسته است تا بتواند سلطۀ هند را ممکن کند. روی همین دلیل است که امریکا عمران خان را بی‌نهایت تحسین می‌کند و شدیداً از ادامۀ خدمت جنرال باجوا حمایت می‌کند، زیرا هردوی آن‌ها خود را در مسیر خیانت بی‌سابقه‌ای به باداران‌شان می‌فروشند.

ای مسلمانان پاکستان!

رژیم باجوا – عمران جهاد را تقبیح می‌کند و آن را بی‌عدالتی برای کشمیر می‌دانند، درحالی‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین فرمودند:

«لاَ هِجْرَةَ بَعْدَ الْفَتْحُ، وَلَكِنْ جِهَادٌ وَنِیةٌ، وَإِذَا اسْتُنْفِرْتُمْ فَانْفِرُوا» [رواه بخاری]

ترجمه: بعد از فتح مکه هجرتی و جود ندارد؛ ولی جهاد در راه الله (سبحانه وتعالی) و اخلاص نیت در اعمال به جای خود باقی است و هرگاه برای جهاد از شما درخواست خروج شد، خارج شوید.

این حدیث رفتار کسانی را نشان می‌دهد که با اشغال‌گران می‌جنگند و فتنه را از بین می‌برند. حتی الله سبحانه وتعالی چنین دستور داده‌است:

﴿وَاقْتُلُوهُمْ حَیثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَأَخْرِجُوهُم مِّنْ حَیثُ أَخْرَجُوكُمْ وَالْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ﴾ [البقره: ۱۹۱]

ترجمه: و آن‌ها را هر کجا یافتید، به قتل برسانید و از آن‌جا که شما را بیرون کردند [مکه‌]، آن‌ها را بیرون کنید و فتنه از کشتار هم بدتر است.

متأسفانه، رژیم باجوا – عمران تا به امروز عرض این را دارد که جنگ گزینۀ مناسب نیست، چراکه هند و پاکستان هردو دارای قدرت هسته‌یی اند؛ حال‌آن‌که این مسئله اخیراً هند یا چین را از جنگ بر سر سرزمین‌های مسلمانان کشمیر باز نداشته‌است. رژیم باجوا – عمران اصرار دارد که ما برای جنگیدن خیلی فقیر استیم؛ در صورتی‌که سرزمین‌مان بی‌نهایت ثروتمند است، اما ما با نافرمانی از قوانین الله سبحانه وتعالی و تطبیق غیر آن از طرف رژیم، دچار فقر شده‌ایم. درحالی‌که ما حاضریم خانه‌های‌مان را خالی کنیم و کمر همت را به‌خاطر رضایت الله سبحانه وتعالی ببندیم، زیرا عزت و وقار در خروج به‌خاطر جهاد است. رسول الله صلی الله علیه وسلم هشدار دادند:

«مَا تَرَكَ قَوْمٌ الْجِهَادَ إلاّ ذُلّوا» [مسند احمد]

ترجمه: هیچ قومی جهاد را ترک نمی‌کند مگر این‌که خوار و ذلیل شود.

ای مسلمانان ارتش پاکستان!

رژیم باجوا – عمران درحال همکاری با امریکا از بهر ظهور دشمن‌تان در منطقه است تا شما را مهار کند و مانع از مقابلۀ شما با دشمن شود تا دشمن‌تان را تقویت کند و تهدیدات‌اش را افزایش دهد. اما رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین فرمودند:

«وَالْجِهَادُ مَاضٍ مُنْذُ بَعَثَنِی اللَّهُ إِلَى أَنْ یقَاتِلَ آخِرُ أُمَّتِی الدَّجَّالَ لاَ یبْطِلُهُ جَوْرُ جَائِرٍ وَلاَ عَدْلُ عَادِلٍ، وَالإِیمَانُ بِالأَقْدَارِ» [ابو داود]

ترجمه: و جهاد به‌طور مداوم ادامه خواهد داشت از روزی‌که الله (سبحانه وتعالی) من را به عنوان پیامبر برای‌تان فرستاده‌است تا روزی‌که آخرین فرد امت‌ام با دجال مبارزه کند. استبداد هیچ ستمگر و عدالت هیچ عادلی (حاکم) آن را باطل نخواهد کرد.

اگر حکام‌تان قبول کرده‌بودند که شما را بسیج کنند، پس باید به درستی عمل می‌کردند. با این حال، از آن‌جا که آن‌ها مانع از جنگ شما می‌شوند، شما موظف استید آن‌ها را عزل کنید و حکام و فرماندهانی را جایگزین کنید که شما را در مسیر جهاد بسیج می‌کنند.

رژیم خائن باجوا – عمران را سقوط دهید و نصرت خود را برای احیاء مجدد خلافت راشده ثانی بر منهج رسول الله صلی الله علیه وسلم بدهید تا ایفای مسئولیت خود را بی‌حد و حصر انجام داده‌باشید. همانند انصار باشید که از دین الله سبحانه وتعالی و پیامبرش صلی الله علیه وسلم اعلان حمایت کردند؛ طوری‌که الله سبحانه وتعالی در کتاب خویش از آنان اعلان رضایت کرد و هم‌چنان فرشتگان را در تشیع جنازۀ فرماندۀ‌شان حضرت سعد بن معاذ رضی الله عنهما فرو فرستاد. دربارۀ سعد بن معاذ رضی الله عنهما، رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین فرمودند:

«إِنَّ الْمَلَائِكَةَ كَانَتْ تَحْمِلُهُ» [ترمذی]

ترجمه: به راستی‌که فرشتگان هم‌چنان می‌گریستند.

هم اکنون نصرت را به حزب‌التحریر تحت قیادت، امیر عالم شیخ عطاء بن خلیل ابو رشتۀ اعطاء کنید تا پیروزی بعد از پیروزی حاصل شود، زیرا در برابر مجاهد مؤمن از دو پیروزی یکی است: پیروزی (غلبه) یا شهادت. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:

«مَا أَحَدٌ یدْخُلُ الْجَنَّةَ یحِبُّ أَنْ یرْجِعَ إِلَى الدُّنْیا وَلَهُ مَا عَلَى الأَرْضِ مِنْ شَىْءٍ، إِلاَّ الشَّهِیدُ، یتَمَنَّى أَنْ یرْجِعَ إِلَى الدُّنْیا فَیقْتَلَ عَشْرَ مَرَّاتٍ، لِمَا یرَى مِنَ الْكَرَامَةِ» [بخاری]

ترجمه: هیچ‌کس از بهشتی‌ها دوست ندارد تا دوباره به دنیا برگردد، حتی اگر همه امکانات روی زمین را داشته باشند؛ به استثنای مجاهدی‌که به‌خاطر عزت و شرافتی‌که الله (سبحانه وتعالی) برایش در نظر گرفته‌است حاضر است که حتی ده بار جان‌اش را فدا کند.

دفتر مطبوعاتی حزب‌التحریر - ولایه پاکستان

مترجم: امیر حسام

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌‌الله‌وبرکاته!

برادری با سوالی‌که داشت مرا به حرج مواجه ساخت و من آن را در این سوال‌اش مستحق می‌دانم؛ هرچند تلاش نمودم که وضعیت و واقعیتی را‌ که در آن زندگی می‌کنیم، برایش واضح نمایم؛ اما او به آن قناعت نکرد.

سوال در خصوص کار و وظیفۀ عمومی است که در نظام سرمایه‌داری انجام می‌شود، نظامی‌که بیش‌تر و یا قسمتی از اقتصاد آن مبنی سودی داشته، با درک این‌که دولت‌هایی‌که این معاش را در برابر وظیفۀ عمومی پرداخت می‌کنند، این مال و یا قسمتی از آن را از قرض‌های سودی از دولت‌های اجنبی و یا صندوق بین‌المللی پول به دست می‌آورند.

سوال این است که آیا ما مأمورین، اجرت کارمان را در بدل وظائف عمومی‌، پول سودی گرفته‌ایم؟ اگر جواب بلی باشد؛ پس راه نجات از این پدیده چگونه بوده و آیا می‌توان بدون وظیفه زندگی کرد؟

قبلاً از شما سپاس‌گزارم و الله سبحانه‌وتعالی در برابر این جوابات شما، برای‌تان جزای خیر دهد. برادر شما عمار از تونس.

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

نسبت به معاشی‌که مأمور و یا کارمند در برابر وظیفه عمومی و در بدل کارش می‌گیرد، حکم آن تعلق به کاری می‌گیرد که انجام می‌دهد:

- اگر شخص کارگر در کار حرامی کار می‌نمود؛ مثل: این‌که شخص در مخابراتی‌ کار کند که برای جاسوسی و شکنجه دادن مسلمانان و حاملین دعوت کار کند، در این کار معاش آن حرام است؛ چون این شخص این معاش را از عمل حرام به دست آورده است.

- اما درصورتی‌که کار شخص مباح باشد؛ مثل: این‌که شخص به عنوان معلم، انجنیر و یا داکتر در ادارات دولتی و یا شفاخانۀ دولتی کار کند، در این کارها و مانندشان معاش برای کارمند و یا مأمور جائز و حلال است که در این صورت مختلط بودن مال سودی و غیرسودی، اموال جائز و غیرجائز در قسمت معاش کارگر مشکلی ایجاد نمی‌کند. اگر کارمند معاش خود را از این مال مختلط؛ یعنی مال حلال و حرام بگیرد، جائز است؛ مگر این‌که معاش آن از مال مسروقه، غصب و یا مال حرامی گرفته شود که آن مال در ذات خود حرام باشد؛ مانند: شراب و گوشت خوک؛ چون مال در این صورت در ذات خود حرام بوده و بیان آن قرار ذیل است:

مال حرام چندین نوع دارد:

حرام باالذات؛ مانند: شراب. این نوع حرام؛ نه هدیه آن جائز است؛ نه اجرت و نه هم فروش و خرید آن. شراب بر مالک و کسی‌که آن را می‌گیرد حرام است: رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرموده است:

«حُرِّمَتِ الْخَمْرُ بِعَيْنِهَا»

ترجمه: ذات شراب حرام شده است.

نسائی این حدیث را تخریج کرده است.

نوع دیگر، حرامی است که به دلیل حق شخص دیگری حرام گردیده است؛ مانند: مال مسروقه و مغصوبه. این نوع حرام بر سارق و غاصب‌اش حرام بوده، هدیه و اجرت از چنین مالی جائز نمی‌باشد. این مال بر  کاسب و کسی‌که آن را می‌گیرد حرام است؛ زیرا این مال حق صاحب‌اش بوده هرجاکه حاصل شود باید به مالک آن برگردانده شود.

احمد از سمره تخریج نموده است که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرموده است:

«إِذَا سُرِقَ مِنَ الرَّجُلِ مَتَاعٌ، أَوْ ضَاعَ لَهُ مَتَاعٌ، فَوَجَدَهُ بِيَدِ رَجُلٍ بِعَيْنِهِ، فَهُوَ أَحَقُّ بِهِ، وَيَرْجِعُ الْمُشْتَرِي عَلَى الْبَائِعِ بِالثَّمَنِ»

ترجمه: وقتی متاعی از شخصی دزدی شد یا مال‌اش ضایع گردید؛ بعداً مالک مال عین همان مال را در نزد شخصی دیگری یافت؛ پس خود شخص مالک بر آن مال سزاوارتر است؛ دراین‌صورت مشتری ثمن و قیمت آن را از نزد فروشنده بگیرد.

این حدیث نص صریح است بر این‌که باید مال مسروقه به صاحب‌اش برگردد. به همین ترتیب، مال مغصوبه باید از غاصب گرفته و به صاحب‌اش برگردد؛ چنان‌چه از سمره روایت شده است که رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم فرموده است: 

«عَلَى اليَدِ مَا أَخَذَتْ حَتَّى تُؤَدِّيَ»

ترجمه: شخصی‌که چیزی را گرفته باید آن را اداء کند.

- نوع دیگر، حرامی است که به دلیل معاملۀ باطل، حرام می‌شود؛ مانند: سود و قمار. وقتی در نزد کسی مال مخلوط از مال سود و حلال بود، قسمت سودی آن مال، بر کاسب آن حرام است؛ اما شخصی‌که به طریق مشروع این مال را حصول کند بر آن حرام نمی‌باشد؛ مانند: این‌که شخص سودخوار مالی را به فروش برساند و قیمت آن را بگیرد یا این‌که زن، نفقه خود را از شخص سودخوار بگیرد یا این‌که شخص سودخوار مال خود را برای یکی از اقارب‌اش هدیه دهد و یا دیگر معاملات را انجام دهد؛ دراین‌صورت گناه این مال بر شخص سودخوار بوده، برگیرندۀ قیمت و زنی‌که نفقه می‌گیرد و یا شخصی‌که هدیه می‌گیرد گناه نیست؛ زیرا در این حالت گناه بر ذمۀ این افراد نمی‌باشد که می‌توان به چند دلیل در این خصوص اشاره کرد:

الله سبحانه‌وتعالی فرموده است:

﴿وَلَا تَكْسِبُ كُلُّ نَفْسٍ إِلَّا عَلَيْهَا وَلَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى﴾

(انعام: 164)

ترجمه: هیچ نفس عملی را انجام نمی‌دهد؛ مگر این‌که بار آن بر دوش خود آن می‌باشد؛ هیچ نفس گنهکاری بار گناهان دیگری را بر نمی‌دارد.

رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم در مدینه با یهود معامله می‌نمود؛ درحالی‌که فهمیده می‌شد بیش‌تر اموال یهود از سود به دست می‌آمد. الله سبحانه‌وتعالی فرموده است:

﴿فَبِظُلْمٍ مِنَ الَّذِينَ هَادُوا حَرَّمْنَا عَلَيْهِمْ طَيِّبَاتٍ أُحِلَّتْ لَهُمْ وَبِصَدِّهِمْ عَنْ سَبِيلِ اللَّهِ كَثِيراً* وَأَخْذِهِمُ الرِّبَا وَقَدْ نُهُوا عَنْهُ وَأَكْلِهِمْ أَمْوَالَ النَّاسِ بِالْبَاطِلِ﴾ (نساء: 160)

ترجمه: به سبب ظلمی‌که یهودیان مرتکب شدند و به سبب مانع شدن‌شان بسیاری از مردم را از دین الله سبحانه‌وتعالی و به سبب رباخواری‌شان که از آن منع شده بودند و بسیاری از اموال مردم را به صورت باطل خورده‌اند، ما چیزهای پاکیزه‌ای‌که برای‌شان حلال بود، حرام گردانیدیم.

یعنی رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم هدیه را از یهود قبول می‌کرد؛ چنان‌چه در نزد احمد از ابن عباس روایت شده است که زنی از یهود گوسفند مسمومی را برای رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم هدیه داد، رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم؛ پس این گوسفند را برای آن زن فرستاد و فرمود:

«مَا حَمَلَكِ عَلَى مَا صَنَعْتِ؟»

ترجمه: چه‌چیز سبب شد که این عمل را انجام دهی؟

زن گفت خواستم تا بدانم که اگر تو نبی باشی الله سبحانه‌وتعالی ترا آگاه خواهد ساخت و اگر نبی نباشی مردم را از دست تو راحت ‌سازم.

از بعضی صحابه و تابعین به روایت صحیح روایت شده است که ایشان گرفتن هدیه را از شخص رباخوار اجازه داده‌اند:

1- مردی در نزد ابن مسعود آمد و گفت: من هم‌سایه‌ای دارم که سود می‌خورد و او همیشه مرا دعوت می‌کند، ابن مسعود گفت: "هدیه از تو است و گناه آن بر ذمۀ مرد است." این روایت را عبدالرزاق صنعانی در مصنف خود روایت کرده است.

2- از حسن سوال شد که آیا نان صرافی‌که معاملات مخلوط به سود را نجام می‌دهد، خورده شود؟ گفت: "قَدْ أَخبرَكُمُ اللَّهُ عَنِ الْيَهُودِ وَالنَّصَارَى، إِنَّهُمْ يَأْكُلُونَ الرِّبَا، وَأَحَلَّ لَكُمْ طَعَامَهُمْ"؛ یعنی: الله سبحانه‌وتعالی شما را از یهود و نصارای خبر داده که آن‌ها سود می‌خوردند؛ اما الله سبحانه‌وتعالی نان‌شان را برای شما حلال کرده است. این روایت را عبدالرزاق صنعانی در مصنف خود از معمر روایت کرده است.

3- از منصور روایت شده است که گفته است: به ابراهیم گفتم، نزد کارگری رفتم، مرا در نزد خود قبول کرد و اجازه داد، گفت: قبول کن، گفتم: صاحب سود است، گفت: "اقْبَلْ مَا لَمْ تَأْمُرْهُ أَوْ تُعِنْهُ"؛ یعنی: قبول کن تا زمانی‌که او را امر و یا کمک نکرده‌ای. این روایت را عبدالرزاق صنعانی در مصنف‌اش از معمر روایت کرده است.

با وجود دلائل فوق بهتر آن است با شخصی‌که در مال آن سود است معامله نشود، برایش مال به فروش نرسد و هدیه‌شان از باب تقوی قبول نگردد، تا بدین ترتیب فروشنده، پول آلوده به سود را در برابر مال‌اش نگیرد؛ هم‌چنان هدیه‌اش قبول نشود تا آن‌که هدیه از مال سود نباشد. بدین ترتیب، مسلمان از هر نوع ناپاکی دور می‌ماند. اصحاب رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم از بسیاری مباحات خود را دور می‌ساختند تا از حرام دور باشند. از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌وسلم روایت است که او گفت:

«لَا يَبْلُغُ العَبْدُ أَنْ يَكُونَ مِنَ المُتَّقِينَ حَتَّى يَدَعَ مَا لَا بَأْسَ بِهِ حَذَراً لِمَا بِهِ البَأْسُ»

ترجمه: بندۀ من، از متقین به حساب نمی‌آید؛ مگر این‌که از روی احتیاط بعضی از مباحات را به دلیل دوری از ممنوعات ترک کند.

 این حدیث را ترمذی تخریج نموده و گفته است که این حدیث حسن است.

خلاصه این‌که جائز است با شخصی‌که مال آن مخلوط مال سودی است، خرید، فروش و هدیه آن قبول گردد و هم‌چنان جائز است که شخص معاش خود را از مال شخص سودخوار بگیرد؛ اما بهتر این است که با شخص سودخوار خرید و فروش نشده و هدیه آن قبول نشود. هم‌چنان در نزد آن شخص کار نشده و معاش از آن گرفته نشود؛ بناءً شخصی‌که در وظایف عمومی و در عمل مباح کار می‌کند، گرفتن معاش برایش از چنین شخصی بدون حرج جائز بوده و در‌این‌صورت گناه سود بر ذمۀ کارگر و مأمور نبوده؛ بلکه بر ذمۀ صاحب کار است. امیدوارم که این جواب در همین حد کفایت کند. الله سبحانه‌وتعالی از همه عالم‌تر و در کارش با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

به عابد الله

پرسش

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

در کتاب نظام اسلام چنین آمده: بنابر این، اهداف علیا جهت حفاظت اجتماع با ساخت انسان درست نیست؛ بلکه از اوامر و نواهی الله گرفته می‌شود، آن ثابت بوده و تغییر و پیشرفت را نمی‌پذیرد؛ چنانچه محافظت نوع انسان، عقل انسان، کرامت انسان، نفس انسان، ملکیت فردی، دین، امنیت و دولت این‌ها همه اهداف علیای ثابت برای حفاظت اجتماع اند که تغییر و پیشرفت را نمی‌پذیرند.

پرسش اینست: آیا اجتهاداتی در قانون اساسی جهت تغیر بعضی نصوص ممکن است؟ در حالی‌که در نص کتاب آمده که تغییر و پیشرفت را نمی‌پذیرد. در این مورد توضیح می‌خواهم، الله شما را برکت و نصرت دهد.

پاسخ

وعلیکم السلام و رحمه الله و برکاته!

برادر عزیز! اجتهاد در نصوص قطعی‌الثبوت و قطعی‌الدلات صورت گرفته نمی‌تواند، یعنی نصوصی‌که در ثبوتش قطعی باشد، مثل آیت و حدیث متواتر و در دلالتش نیز مطابق بحث‌های زبان و اقسام کتاب و سنت قطعی باشد. اجتهاد در نصوص ظنی‌الدلات صورت می‌گیرد، برابر است که قطعی‌الثبوت باشد یا ظنی الثبوت، پس تا هنگامی‌که دلالت ظنی باشد، در آن اجتهاد صورت می‌گیرد؛ چنانچه این مسئله در علم اصول فقه معروف است.

و امور ذکرشده در کتابی‌که آن اهداف علیا اند، برای حفاظت جامعه اسلامی دلایل آن قطعی‌الثبوت و قطعی‌الدلالت اند، پس حکم آن توسط اجتهاد تغییر نمی‌کند؛ چون اجتهاد در آن صورت نمی‌گیرد و نصوص در مورد آن قطعی است و اجتهاد در صورت قطعی بودن نصوص صورت گرفته نمی‌تواند.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

 قاعده‌ی شرعی وجود دارد که "اصل در اشیاء اباحت است، مادامی‌که دلیل‌ برحرمت‌ آ‌ن‌ یافت نگردد." بنابر این قاعده، هرمال شئ است، مادامی‌که‌ برتحریم‌اش چیزی‌ از نصوص‌ وارد نشود، بر اصلش که اباحت است، باقی خواهد ماند. بطور مثال: "یک نفر مالی را به سرقت برد" در اینجا که‌ فعل دزدی حرام ‌ ‌و فاعل‌ا‌‌ش گنهکار و بالایش مجازات مرتب می‌گردد؛ اما مال مسروقه منقول باشد یا غیرمنقول قطع نظر از عمل آن عموماً بر اصل‌اش که اباحت است، باقی می‌ماند و برای صاحبش تسلیم می‌گردد. از جهت مباح بودنش هرکس می‌‌تواند آن را به عنوان هبه، هدیه و یا نفقه اخذ کند؛ هیچ حرجی وجود ندارد و به ذمه طرفین گناهی باقی نمی‌ماند. و قاعده دیگری وجود دارد "شر‌‌‌‌اب‌ عین‌اش ‌حرام است" یعنی  اصل آن حرام است. یعنی حرمت شراب در نشه‌آور بودن آن است؛ پس احکام متعلق به اشیاء نشه‌آور شامل «فروشنده و نوشنده آن» می‌گردد؛ پس درین خصوص حرمت شراب به خود شراب واقع می‌گردد آیا این حرمت بالای اشیای منقول باشد یا غیرمنقول که با شراب در هنگام بیع اتصال دارد، نیز واقع خواهد گردید؟ و آیا درین مسئله نشه‌آور بودن و حرمت شراب علت است؟ اگر این‌چنین باشد؛ پس چنین قیاس می‌گردد؛ جواز ندارد که گیلاس و یا وسائل دیگر که در آن شراب گرفته شده و یا وسایلی‌که شراب انتقال داده است، دوباره استعمال شوند؛ چون هردو شیء در علت مشترک اند. با امید توضح  و روشنایی، الله سبحانه وتعالی به شما برکت دهد.

پاسخ

بلی اصل در اشیا اباحت است، مادامی‌که دلیل بر تحریم‌اش وجود نداشته باشد؛ اما پرسش شما در مورد علت حرمت شراب و در مورد وسایلی‌که  شراب انتقال می‌گردد و در مورد ظروفی‌که شراب استفاده می‌گردد، وارد شده است. موضوع  چنین است: در مورد در حدیثی‌که ابو داود از طریق جابر بن عبدالله  نقل کرده است، رسول الله صلی الله علیه وسلم  فرموده است:

«مَا أَسْكَرَ كَثِيرُهُ، فَقَلِيلُهُ حَرَامٌ»

ترجمه: آنچه که زیاد آن مست کند، پس کم آن نیز حرام است.

از متن حدیث شریف واضح است که برای حرمت شراب علتی وجود ندارد؛ چون هرگاه کمی از شراب نوشیده شود و مستی ببار آورد، بازهم حکم حرام بالای آن تطبیق و فاعل آن قابل مجازات است؛ چون حدیث مذکور کمی از شراب را بدلیل این‌که بیشتر آن‌مست می‌سازد، حرام ساخته است. پس کم آن نیز حرام می‌باشد.

 مانند این حدیث، حدیثی دیگر وجود دارد که رسول الله صلی الله علیه وسلم حالات ده‌گانه‌ای از شراب را حرام ساخته است، ولی علت آن را بیان نکرده است. حاکم در کتاب مستدرک که بر صحیحین نوشته است؛ از عبدالله بن عبدالله بن عمر و او از پدرش روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده اند:

«عَنَ اللَّهُ الْخَمْرَ، وَلَعَنَ سَاقِيهَا، وَشَارِبَهَا، وَعَاصِرَهَا، وَمُعْتَصِرَهَا، وَحَامِلَهَا، وَالْمَحْمُولَةَ إِلَيْهِ، وَبَايِعِهَا وَمُبْتَاعَهَا، وَآكِلَ ثَمَنِهَا»

ترجمهالله (سبحانه وتعالی)  شراب‌ را، ساقی آن را، نوشنده آن را و عاصر و معتصر آن را، ارسال کننده آن را و انتقال دهنده آن را، فروشنده آن را و خریدار کننده آن را و کسی‌که پول آن را می‌خورد، همه را لعنت کرده است.

بنابر آن، هر نوشیدنی که مست کننده باشد، شراب است. کم و بیش آن در حرام بودن باهم برابر اند و هم‌چنین حالات ده‌گانه نیز بدون علتی حرام می‌باشند. اما حکم حرمت البته تنها بالای اشخاص مکلف قابل تطبیق می‌باشد؛ نه بالای اشیاء. پس حکم حرمت بالای راننده موتر است؛ نه خود موتر و نه بالای ظروف که شراب گرفته شده است. چنانچه طبرانی در کتاب الکبیر از ابی ثغلبه خشنی روایت کرده است که گفت:

«أَتَيْتُ رَسُولَ اللهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ فَقُلْتُ يَا رَسُولَ اللهِ: ... وَأَنَا فِي أَرْضِ أَهْلِ الْكِتَابِ وَهُمْ يَأْكُلُونَ فِي آنِيَتِهِمْ الْخِنْزِيرَ وَيَشْرَبُونَ فِيهَا الْخَمْرَ فَآكُلُ فِيهَا وَأَشْرَبُ...؟ ثُمَّ قَالَ صلى الله عليه وسلم: «...وَإِنْ وَجَدْتَ عَنْ آنِيَةِ الْكُفَّارِ غِنًى فَلَا تَأْكُلْ فِيهَا، وَإِنْ لَم تَجِدْ غِنًى فَارْحَضْهَا بِالْمَاءِ رَحْضًا شَدِيدًا ثُمَّ كُلْ فِيهَا»

ترجمه: گفت‌آمدم پیش‌رسول الله صلی اله علیه وسلم براو گفتم: یا رسول الله صلی الله علیه وسلم من درسر زمینی اهل کتاب زندگی می‌کنم و آن‌ها در ظرف‌های گوشت خوگ می‌خورند و شراب می‌نوشند، من می‌توانم از ظروف آن‌ها استفاده نمایم؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم در پاسخ گفت: «...اگر نیازی به ظروف کفار نداشتی در آن‌ها چیزی نخور و اگر ظرفی دیگری نیافتی با آب خوب بشوی و سپس در آن‌ها بخور.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: محمد حبیبی

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

سوالی دارم از کسی‌که فعلاً امیر ما است و إن‌شاءالله عنقریب خلیفۀ ما خواهند شد.

در کتاب «دولت اسلامی» در موضوع بیعت عقبۀ دوم و ما بعد آن، پیرامون هجرت رسول الله آمده است که ایشان چندین سرزمین را برای هجرت کردن فکر کردند؛ درحالی‌که دارالهجرت از طریق وحی تعیین می‌‌گردید و نه به تفکیر رسول الله صلی الله علیه وسلم؛ طور مثال: پیرامون هجرت فکر کرد و هجرت از جانب الله وحی است.

امیدوارم دربارۀ تفکیر در این موضوع، توضیح داده شود، الله سبحانه وتعالی به شما برکت دهد.

پاسخ

وعليكم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

قبل از پاسخ مستقیم پیرامون "تفکیر رسول الله صلی الله علیه وسلم در مورد هجرت" توجۀ شما را  به آغاز طلب نصرت تا بیعت عقبۀ دوم و سپس هجرت کردن معطوف می‌دارم، تا باشد به اذن الله پاسخ واضح گردد:

1- خدیجه رضی الله عنها سه سال پیش از هجرت وفات کرد و در همین سال ابوطالب نیز وفات نمود؛ طوری‌که در کتاب عیون‌الاثر از قتاده روایت شده است که گفت:

«تُوُفِّيَتْ خَدِيجَةُ بِمَكَّةَ قَبْلَ الْهِجْرَةِ بِثَلاثِ سِنِينَ، وَهِيَ أول من آمن بالنبي صلى الله عليه وسلم، قَالَ... ثُمَّ أَنَّ خَدِيجَةَ بِنْتَ خُوَيْلِدٍ وَأَبَا طَالِبٍ مَاتَا فِي عَامٍ وَاحِدٍ، فَتَتَابَعَتْ عَلَى رَسُول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مُصِيبَتَانِ: وفاة خَدِيجَةَ وَأَبِي طَالِبٍ، وَكَانَتْ خَدِيجَةُ وَزِيرَةَ صِدْقٍ عَلَى الإِسْلامِ، وَكَانَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يَسْكُنُ إِلَيْهَا، قَالَ: وَقَالَ زياد البكائي عن ابن إسحق: إِنَّ خَدِيجَةَ وَأَبَا طَالِبٍ توفيا فِي عَامٍ وَاحِدٍ، وَكَانَ ذلك بَعْدَ عَشْرِ سِنِينَ مَضَيْنَ مِنْ مَبْعَثِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قَبْلَ مُهَاجِرِهِ صلى الله عليه وسلم إِلَى الْمَدِينَةِ بِثَلاثِ سِنِينَ. وَذَكَرَ ابْنُ قُتَيْبَةَ أَنَّ خَدِيجَةَ تُوُفِّيَتْ بَعْدَ أَبِي طَالِبٍ بِثَلاثَةِ أَيَّامٍ. وَذَكَرَ الْبَيْهَقِيُّ نَحْوَهُ»
ترجمه: از قتاده روایت است که: خدیجه در مکه سه سال پیش از هجرت وفات نمود وی نخستین شخصی بود که به رسول الله صلی الله علیه وسلم ایمان آورد. قتاده می‌گوید: باز خدیجه بنت خویلد و ابوطالب در یک سال وفات نمودند، به رسول الله صلی الله علیه وسلم دو مصیبت پی‌درپی آمد: وفات خدیجه  و ابوطالب. خدیجه همکار راستین رسول الله در اسلام بوده که رسول الله صلی الله وسلم در حین مصائب به او پناه می‌برد و باعث آرامش خاطر‌اش می‌گردید. قتاده می‌گوید :زیادالبکائی از ابن اسحاق حکایت نموده که خدیجه و ابوطالب در یک سال وفات نموده‌اند. این حادثه ده سال بعد از بعثت رسول الله و سه سال قبل ازهجرت‌شان به مدینه به وقوع آمد. ابن قطیبه نگاشته که خدیجه سه روز پس از ابوطالب وفات نمود. بیهقی هم عین نظر را یاد کرده است.

2- واقدی چنین روایت کرده است:

«تُوُفِّيَتْ خَدِيجَةُ قَبْلَ أَبِي طَالِبٍ بِخَمْسٍ وَثَلاثِينَ لَيْلَةً، وَقِيلَ غَيْرُ ذَلِكَ، فَلَمَّا هَلَكَ أَبُو طَالِبٍ نَالَتْ قُرَيْشٌ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مِنَ الأَذَى مَا لَمْ تَكُنْ تَطْمَعُ فِيهِ فِي حَيَاةِ أَبِي طَالِبٍ، حَتَّى اعْتَرَضَهُ سَفِيهٌ مِنْ سُفَهَاءِ قُرَيْشٍ فَنَثَرَ عَلَى رَأْسِهِ تُرَابًا، فَدَخَلَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم بَيْتَهُ وَالتُّرَابُ عَلَى رَأْسِهِ، فَقَامَتْ إِلَيْهِ إِحْدَى بَنَاتِهِ فَجَعَلَتْ تَغْسِلُ عَنْهُ التُّرَابَ وَهِيَ تَبْكِي ورَسُول اللَّهِ صلى الله عليه وسلم يقول: «لا تبك يَا بُنَيَّةُ فَإِنَّ اللَّهَ مَانِعٌ أَبَاكِ» وَيَقُولُ بَيْنَ ذَلِكَ: «مَا نَالَتْ مِنِّي قُرَيْشٌ شَيْئًا أَكْرَهُهُ حَتَّى مَاتَ أَبُو طَالِبٍ»

ترجمه: خدیجه سی و پنج شب قبل از ابوطالب رحلت نمود. روایت دیگری نیز وجود دارد؛ هنگامی‌که ابوطالب درگذشت قریش به رسول الله آزار و اذیتی رسانید که در حیات ابوطالب توقع آن نمی‌رفت. گپ به جایی رسید که بی‌خردی از بی‌خردان قریش جلو آمد و بر سر ایشان خاک انداخت. رسول الله در خانۀ خود درحالی داخل شد که سرشان خاک‌آلود بود، یکی از دخترانش برخواست و درحالی‌که می‌گریست از بدن ایشان خاک را پاک می‌کرد و رسول الله فرمود: دختر جانم گریه نکن الله حامی پدرت است. در این حالت می‌گفت: «تاوقتی‌که ابوطالب زنده بود قریش با من تا این حد بدرفتاری نکرده بود.»

3- در این اوضاع دشوار، الله سبحانه و تعالی رسول خود صلی الله علیه وسلم را با دو حادثه‌ای بزرگ تکریم نمود که عبارت از اسراء، معراج و اجازه دادن به رسول الله صلی الله علیه وسلم برای طلب نصرت اهل قدرت از قبایل به منظور حمایت دعوت واقامۀ دولت بودند. در این نوشته جای بحث از اسراء و معراج نیست؛ اما طلب نصرت که موضوع بحث است، صاحب عیون‌الأثر و دیگر اهل سیرت در مورد گفته‌اند:

«خرج رسول الله صلى الله عليه وسلم إلى الطائف في أواخر شوال سنة عشر من النبوة، خَرَجَ إِلَى الطَّائِفِ وَحْدَهُ - وَقَالَ ابْنُ سَعْدٍ: وَمَعَهُ زَيْدُ بْنُ حَارِثَةَ - يَلْتَمِسُ النُّصْرَةَ مِنْ ثَقِيفٍ وَالْمَنَعَةَ بِهِمْ مِنْ قَوْمِهِ، وَرَجَاءَ أَنْ يَقْبَلُوا منه ما جاءهم به من اللَّهِ، فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى الطَّائِفِ عَمِدَ إِلَى نَفَرٍ مِنْ ثَقِيفٍ وَهُمْ يَوْمَئِذٍ سَادَةُ ثَقِيفٍ وَأَشْرَافُهُمْ وَهُمْ أُخْوَةٌ ثَلاثَةٌ: عَبْدُ يَالِيلَ، وَمَسْعُودٌ، وَحَبِيبٌ، بَنُو عَمْرِو بْنِ عُمَيْرِ بْنِ عَوْفِ بْنِ عُقْدَةَ بْنِ غَيْرَةَ بْنِ عَوْفِ بْنِ ثَقِيفٍ... ولم يستجيبوا... بل أغروا بِهِ سُفَهَاءَهُمْ...»

ترجمه: در اواخر شوال سال دهم نبوت رسول الله صلی الله وعلیه وسلم به طایف سفرکرد، وی به طایف تنها سفر کرد. ابن سعد گفته: زید بن حارثه ایشان را همراهی می‌کرد. پیامبر در این سفر از قبیلۀ ثقیف؛ خصوصاً از جنگ‌جویان‌اش نصرت می‌خواست و امیدوار بود که  آنان آن‌چه از طرف الله نازل شده است را می‌پذیرند. زمانی به طایف رسید نزد چند نفر از ثقیف رفت که در آن روزگار سردار و اشراف قوم و درعین زمان هرسه باهم برادر بودند: عبدیالیل، مسعود و حبیب فرزندان عمرو بن عمیر بن عوف بن عقده بن غیره بن عوف بن ثقیف بودند؛ ولی آنان دعوت را نپذیرفتند، برعکس  بی‌خردان خود را علیه او تحریک نمودند.

4- بعد از سفر طایف، طلب‌النصره پی‌درپی ادامه یافت. رسول الله صلی الله علیه وسلم در موسم حج نزد قبایل عرب می‌رفت و آنان را به سوی الله دعوت می‌نمود و به آنان خبر می‌داد که وی پیامبر خدا است و از ایشان می‌خواست تا او را تصدیق  و از او پشتیبانی کنند تا رسالتی را که الله با آن مبعوث‌اش نموده است برایشان برساند. رسول الله صلی الله علیه وسلم به منازل قبیلۀ کنده رفت وسرداری داشتند به نام ملیح، آنان را به سوی الله دعوت داد و خود را درمیان‌شان قرارداد؛ ولی آنان رد کردند. باز به منازل تیرۀ بنی عبدالله مربوط قبیلۀ کلب رفت و آنان را به سوی اسلام فراخواند و از ایشان درخواست حمایت کرد به حدی‌که می‌گفت: "يا بني عبدالله إن الله قد أحسن اسم أبيكم"؛ یعنی: ای بنی عبدالله خداوند نام پدرتان را نکو کرده است. آنان نیز جواب رد دادند. به منازل بنی حنیفه رفت و آنان را به سوی اسلام دعوت داد و درخواست حمایت کرد؛ ولی آنان به بدترین شکل رد کردند که در عرب نظیرش دیده نشده بود. سپس نزد بنی عامر بن صعصعه رفت و آنان را به سوی الله دعوت داد و درخواست حمایت کرد. آنان شرط گذاشتند که حکومت بعد از رسول الله به آنان سپرده شود، پیامبرصلی الله علیه وسلم فرمودند «الأمر لله يضعه حيث يشاء»؛ یعنی: اختیار دادن قدرت به دست الله است به هرکه خواسته باشد نصیب می‌کند؛ پس آنان رد نموده و گفتند: ما به رسالت تو نیازی نداریم. یک‌بار دیگر رسول الله صلی الله علیه وسلم با ابوبکر و علی بن ابوطالب رضی الله عنهما بر آمدند؛ علی می‌گوید: ابوبکر در هر خیر سبقت داشت، گفت: از کدام قوم هستید؟ گفتند: از قبیلۀ شیبان بن ثعلبه، ابوبکر به رسول الله متوجه شده گفت: پدر و مادرم فدای شما باد این‌ها متنفدین قوم‌شان استند. در میان‌شان مفروق بن عمرو بود، وی گفت: به نظرم تو همان برادر قریشی استی؟ ابوبکر گفت: شاید خبر شده باشید که او رسول الله است؟ مفروق گفت: به ما خبررسیده که وی این را می‌گوید، ای برادر قریشی به چه‌چیز فرامی‌خوانی؟ رسول الله پیش آمد و گفت: «به این فرا‌می‌خوانم که جز الله سبحانه وتعالی معبودی برحق نیست او را شریکی نیست و من رسولِ الله هستم و این‌که مرا جای دهید و نصرت نمایید؛ چون قریش برعلیه دین الله یک‌دست شده پیامبرش را تکذیب کردند، از حق خود را بی‌نیاز دانستند، راه باطل را اختیار نمودند و الله بی‌نیاز و ستوده است.» آن مردم گفتند: شاه کسری تازه تعهدی از ما گرفته که خودسرانه حکومت تازه‌ای را  ایجاد نکنیم و نه هم چیزی تازه‌ای را جای دهیم و فکر می‌کنیم رسالتی‌که تو به آن مردم را فرامی‌خوانی به پادشاهان ناپسند است؛ پس اگر خواسته باشی تنها در برابرعرب‌ها از تو حمایت خواهیم کرد. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: پاسخ‌تان بد نبود؛ چون راست گفتید؛ ولی دین الله سبحانه وتعالی را کسی می‌تواند نصرت کند که همه‌جانبه بپذیرد و یا همه‌جانبه نصرت دهد.»

5- در عیون‌الأثر و دیگر کتب سیرت آمده است:

(ابن اسحاق گفته است: هنگامی‌که الله خواست دینش را حمایت کند، پیامبرش راعزت دهد و وعده‌اش را تحقق بخشد، رسول الله در موسم حج با گروهی از خزرج ملاقات نمود؛ رسول الله به آنان گفت: «أَفَلا تَجْلِسُونَ أُكَلِّمُكُمْ؟» آیا نمی‌نشینید که با شما سخن بگویم؟ گفتند: بلی، با او نشستند، آنان را به سوی دین الله دعوت داد و اسلام را پیشکش نمود؛ هنگامی‌که رسول الله با آنان سخن گفت و ایشان را به سوی دین الله فراخواند؛ برخی از آنان به برخی دیگر گفتند: بدانید که قسم به الله این همان نبی است که یهود به شما وعده داده بود؛ پس از شما پیشی نگیرند؛ بناءً به دعوت وی لبیک گفته، تصدیق نمودند. از اسلام آن‌چه را که به آنان پیشکش نمود پذیرفتن و به او گفتند: ما نمایند‌گی از قومی می‌‌کنیم که چنان شر و عداوتی در میان‌شان وجود دارد که در میان هیچ قومی وجود ندارد؛ پس اگر خدا آنان را توسط تو متحد کند تو عزت‌مندترین مرد خواهی بود؛ سپس با ایمان وتصدیق به سرزمین‌های خود برگشتند.)

هنگامی‌که ماه‌های حرام سال جدید فرا رسید و موسم حج مکه آمد؛ در این موسم سال، دوازدهم بعثت دوازده مرد از یثرب آمدند و با رسول الله صلی الله علیه وسلم در مقام عقبه ملاقات و بیعت عقبۀ اولی را منعقد نمودند. در کتاب حدائق‌الأنوار و مطالع‌الأسرار في سيره النبي المختار چنین آمده است: «و سال دوازدهم در موسم حج از انصار دوازده مرد با رسول الله ملاقات و در نزدیکی عقبه الفاظ بیعت زنان را انجام دادند.)

احمد در مسند خود از عباده بن صامت نقل نموده که او گفت:

كُنْتُ فِيمَنْ حَضَرَ الْعَقَبَةَ الْأُولَى وَكُنَّا اثْنَيْ عَشَرَ رَجُلًا فَبَايَعْنَا رَسُولَ اللهِ صلى الله عليه وسلم عَلَى بَيْعَةِ النِّسَاءِ، وَذَلِكَ قَبْلَ أَنْ تُفْتَرَضَ الْحَرْبُ عَلَى: «أَنْ لَا نُشْرِكَ بِاللهِ شَيْئًا، وَلَا نَسْرِقَ، وَلَا نَزْنِيَ، وَلَا نَقْتُلَ أَوْلَادَنَا، وَلَا نَأْتِيَ بِبُهْتَانٍ نَفْتَرِيهِ بَيْنَ أَيْدِينَا وَأَرْجُلِنَا، وَلَا نَعْصِيَهُ فِي مَعْرُوفٍ، فَإِنْ وَفَّيْتُمْ فَلَكُمُ الْجَنَّةُ، وَإِنْ غَشِيتُمْ مِنْ ذَلِكَ شَيْئًا، فَأَمْرُكُمْ إِلَى اللهِ إِنْ شَاءَ عَذَّبَكُمْ، وَإِنْ شَاءَ غَفَرَ لَكُمْ»

ترجمه: من در جمع حاضرین عقبۀ اولی بودم و ما داوازده مرد بودیم؛ پس با رسول الله صلی الله علیه وسلم بیعتی کردیم که الفاظ آن مانند الفاظ بیعت زنان بود؛ یعنی بیعت قبل از فرض شدن جنگ. الفاظ بیعت چنین است: «این‌که به الله چیزی را شریک نسازیم، دزدی نکنیم، مرتکب زنا نشویم، فرزندان‌مان را نکشیم، بهتان نبندیم، در کار نیک از رسول الله نافرمانی نکنیم؛ اگر وفا نمودید، برای‌تان جنت خواهد بود و اگر چیزی از آن را شکستید، کارتان محول به الله باشد؛ اگر بخواهد شما را عذاب می‌دهد و اگر بخواهد می‌آمرزد.»

6- زمانی از حج عودت نمودند، پیامبر با آن‌ها مصعب بن عمیر رضی الله عنه را فرستاد؛ طوری‌که در سیرت ابن هشام و دیگر سیرت‌ها آمده است: «ابن اسحاق می‌گوید: موقعی‌که قوم از نزد رسول الله برگشتند، با آن‌ها مصعب بن عمیر را فرستاد. و اقامت‌گاه‌اش نزد ابی امامه اسعد بن زراره بن عدس بود.» ابن اسحاق می‌گوید: عبیدالله بن مغیره بن معیقب و عبدالله بن ابی بکر بن محمد بن عمرو بن حزم به من حدیث بیان نمودند که:

«أَنَّ أَسْعَدَ بْنَ زُرَارَةَ خَرَجَ بِمُصْعَبِ بْنِ عُمَيْرٍ يُرِيدُ بِهِ دَارَ بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ، وَدَارَ بَنِي ظَفَرٍ، وَكَانَ سَعْدُ بْنُ مُعَاذِ بْنَ خَالَةِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، فَدَخَلَ بِهِ حَائِطًا مِنْ حَوَائِطِ بَنِي ظَفَرٍ... فَجَلَسَا فِي الْحَائِطِ، وَاجْتَمَعَ إلَيْهِمَا رِجَالٌ مِمَّنْ أَسْلَمَ، وَسَعْدُ بْنُ مُعَاذٍ، وَأُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ، يَوْمَئِذٍ سَيِّدَا قَوْمِهِمَا مِنْ بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ... ولكن الله شرح صدرهما للإسلام...، فأسلما، وأقبل سعد عَامِدًا إلَى نَادِي قَوْمِهِ وَمَعَهُ أُسَيْدُ بْنُ حُضَيْرٍ... فَلَمَّا وَقَفَ عَلَيْهِمْ قَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ، كَيْفَ تَعْلَمُونَ أَمْرِي فِيكُمْ؟ قَالُوا: سَيِّدُنَا (وَأَوْصَلُنَا) وَأَفْضَلُنَا رَأْيًا، وَأَيْمَنُنَا نَقِيبَةً، قَالَ: فَإِنَّ كَلَامَ رِجَالِكُمْ وَنِسَائِكُمْ عَلَيَّ حَرَامٌ حَتَّى تُؤْمِنُوا باللَّه وبرسوله. قَالَا: فو الله مَا أَمْسَى فِي دَارِ بَنِي عَبْدِ الْأَشْهَلِ رَجُلٌ وَلَا امْرَأَةٌ إلَّا مُسْلِمًا وَمُسْلِمَةً، وَرَجَعَ أَسْعَدُ وَمُصْعَبٌ إلَى مَنْزِلِ أَسْعَدَ بْنِ زُرَارَةَ، فَأَقَامَ عِنْدَهُ يَدْعُو النَّاسَ إلَى الْإِسْلَامِ...»

ترجمه: اسعد بن زراره، مصعب بن عمیر را با خود به دیار بنی عبدالأشهل و بنی ضفر برد و سعد بن معاذ پسر خالۀ اسعد بن زراره بود. در باغی از بنی ضفر داخل شدند و آن‌جا نشستند و مردانی از مسلمانان به نزدشان تجمع نمودند و سعد بن معاذ و اسعد بن حضیر در آن روزگار سردار قوم بنی عبدالأشهل بودند و الله قلب‌شان را به اسلام باز نموده و مسلمان شده بودند، سعد به طرف مجلس قوم رفت؛ درحالی‌که اسید بن حضیر او را همراهی می‌کرد، هنگامی بالای سر قوم ایستاد شد، گفت: ای بنی عبدالأشهل دربارۀ من چه دید دارید؟ گفتند: تو سردار ما، مراعات‌کننده‌ترین پیوند خویشاوندی ما، دارای بهترین رأی در میان ما و امانت‌دارترین نقیب ما هستی. گفت: تا به الله و رسولش ایمان نیاورده‌اید، سخن گفتن شما به من حرام باشد. عبیدالله و عبدالله می‌گویند: سوگند به الله قبل از رسیدن شام در دیار بنی عبدالأشهل همۀ مردان و زنان مسلمان شدند و مصعب با اسعد بن زراره به منزل او برگشت و نزد او اقامت گزید و مردم را به اسلام دعوت می‌داد.

7- در سیرت ابن هشام و حدایق‌الأنوار و دیگر کتب سیرت چنین آمده است: «سپس مصعب بن عمیر به مکه برگشت، سال سیزدهم بعثت تعدادی از مسلمانان انصار با گروهی از حجاج از مشرکین قوم‌شان به موسم حج سفر کردند و به مکه رسیدند، از خلال ایام تشریق عقبه را به منظور ملاقات با رسول الله صلی الله علیه وسلم تعیین نمودند؛ هنگامی‌که الله خواست آنان را تکریم کند و به نبی‌اش نصرت کند، اسلام و اهل اسلام را عزت بخشد و شرک و اهل شرک را ذلیل سازد. کعب می‌گوید: باز به حج خارج شدیم، با رسول الله عقبه را در خلال ایام تشریق وعده سپردیم. او می‌گوید: موقعی‌که از حج فارغ شدیم، شبی را که به رسول الله صلی الله علیه وسلم وعده سپرده بودیم فرا رسید. وی می‌گوید: آن شب با قوم درخیمه‌های خود خواب کردیم، یکی برسه شب گذشت بود، نظر به وعدۀ رسول الله از خیمه‌های خود چنین آهسته و با احتیاط راه می‌رفتیم که پشک برای شکار با احتیاط رفتار می‌نماید- تا این‌که در کوهی نزد عقبه جمع شدیم، تعدادمان هفتاد و سه مرد و دو زن بود. وی می‌گوید: در شعب جمع شدیم و منتظر رسول الله صلی الله علیه وسلم بودیم. می‌گوید: رسول الله صلی الله علیه وسلم سخن را آغازنمود، قرآن تلاوت کرد، به سوی دین الله فراخوند و به اسلام تشویق کرد. باز گفت از شما بیعت می‌گیرم براین‌که از من دفاع کنید در برابر هر آن‌چه که از همسران و فرزندان‌تان دفاع می‌کنید. می‌گوید: براء بن معرور دست رسول الله را گرفت و گفت: آری، سوگند به ذاتی‌که ترا به صفت نبی برحق فرستاده است حتماً در برابر آن‌چه که خود را دفاع می‌کنیم، شما را نیز دفاع خواهیم کرد، یا رسول الله با تو بیعت نمودیم، قسم به الله ما تجربۀ کافی از جنگ داریم و اهل سپر ایم، و این را از بزرگان خود به میراث برده‌ایم. می‌گوید: ابوالهیثم بن تیهان در میان سخنان براء مداخله نمود و گفت: یا رسول الله در میان ما و یهود پیمانی است؛ اگر ما این کار را کنیم و الله سبحانه وتعالی تو را پیروز گرداند، شاید نزد قوم خود برگردی و ما را به حال خود بگذاری؟ می‌گوید: رسول الله تبسم نمود و گفت: «خون در بدل خون است، خرابی در برابر خرابی، من از شما و شما از من‌اید، با کسی جنگیدید می‌جنگم و با کسی صلح کردید صلح می‌کنم.» ابن اسحاق می‌گوید: عباده بن الولید بن عباده الصامت از پدرش ولید و او از پدرش عباده بن صامت که یکی از نقباء بود روایت نموده گفت: ما با رسول الله بر جنگ بیعت نمودیم -وعباده بن الصامت از جملۀ دوازده تن از نقیب‌های انصار بود که با رسول الله بر الفاظی مانند بیعت زنان، بیعت نموده بود این‌که- بیعت کردیم بر شنیدن و اطاعت کردن در حالت دشواری و آسانی خود و در حالت نشاط خویش و در حالت اکراه خویش و در حالت این‌که دیگران را بر ما ترجیح دهند و این‌که با اولی‌الامر (مسلمین) نزاع نکنیم  و هر جاکه باشیم حق بگوییم و دربارۀ دین الله از ملامت ملامت‌گری هراس نداشته باشیم.

8- به این ترتیب، بیعت عقبۀ دوم؛ یعنی بیعت نصرت تمام شد، درست زمانی‌که اسلام در مدینه گسترش یافته بود. بعداً هجرت صورت گرفت و سپس دولت تاسیس گردید. از این همه واضح می‌گردد که رسول الله صلی الله علیه وسلم از سال دهم بعثت به طلب نصرت مامور شده بود؛ یعنی تقریباً سه سال قبل از بیعت عقبه؛ چون بیعت عقبۀ دوم در موسم حج سال سیزدهم بعثت صورت گرفته بود. یعنی عمل طلب نصرت به رسول الله صلی الله علیه وسلم وحی شده بود؛ بناءً در پی پیداکردن قبایل قدرت‌مند گردید و از آن‌ها طلب نصرت می‌کرد؛ زمانی اخبار مدینه از طریق مصعب بن عمیر به او صلی الله علیه وسلم رسید و باز هفتاد و سه مرد و دو زن آمدند و با رسول الله صلی الله علیه وسلم بیعت عقبۀ دوم را عقد کردند؛ پیامبر صلی الله علیه وسلم دید که مدینه برای تاسیس دولت و عزت بخشیدن به اسلام و مسلمین آماده است، دربارۀ هجرت فکر کرد؛ چون وی صلی الله علیه وسلم اهل قوت را جست‌وجو می‌کرد تا او را نصرت کنند و نزدشان برود و حکم اسلام را پیاده کنند؛ پس اقتضای تفکیر در بارۀ هجرت عین طلب نصرت است؛ زیرا چنان‌چه رسول الله صلی الله علیه وسلم به هر قبیله می‌رفت و از او درخواست نصرت می‌کرد؛ هم‌چنین زمانی دانست که مدینه ظرفیت آن را پیدا کرده تا نصرت دهد و دولت آن‌جا تاسیس شود؛ بنابراین، تفکیر آن حضرت صلی الله علیه وسلم پیرامون هجرت به مدینه از مقتضیات طلب النصره خارج نبود، عملی‌که  الله راجع به آن سه سال پیش از بیعت عقبۀ دوم وحی کرده بود. با وصف آن رسول الله صلی الله علیه وسلم زمانی به مدینه هجرت کرد که الله سبحانه وتعالی دار هجرت را به او نشان داد و پیامبر صلی الله علیه وسلم هم به هجرت اجازه داد. چنان‌چه در بخاری آمده است: ابن شهاب می‌گوید: عروه بن زبیر به من خبرداد که عایشه رضی الله عنها همسر نبی صلی الله علیه وسلم گفت:

«لَمْ أَعْقِلْ أَبَوَيَّ قَطُّ، إِلَّا وَهُمَا يَدِينَانِ الدِّينَ، وَلَمْ يَمُرَّ عَلَيْنَا يَوْمٌ إِلَّا يَأْتِينَا فِيهِ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم طَرَفَيِ النَّهَارِ، بُكْرَةً وَعَشِيَّةً... فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم لِلْمُسْلِمِينَ: «إِنِّي أُرِيتُ دَارَ هِجْرَتِكُمْ، ذَاتَ نَخْلٍ بَيْنَ لاَبَتَيْنِ» وَهُمَا الحَرَّتَانِ، فَهَاجَرَ مَنْ هَاجَرَ قِبَلَ المَدِينَةِ، وَرَجَعَ عَامَّةُ مَنْ كَانَ هَاجَرَ بِأَرْضِ الحَبَشَةِ إِلَى المَدِينَةِ، وَتَجَهَّزَ أَبُو بَكْرٍ قِبَلَ المَدِينَةِ، فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: «عَلَى رِسْلِكَ، فَإِنِّي أَرْجُو أَنْ يُؤْذَنَ لِي» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: وَهَلْ تَرْجُو ذَلِكَ بِأَبِي أَنْتَ؟ قَالَ: «نَعَمْ»... قَالَ ابْنُ شِهَابٍ، قَالَ: عُرْوَةُ، قَالَتْ عَائِشَةُ: فَبَيْنَمَا نَحْنُ يَوْمًا جُلُوسٌ فِي بَيْتِ أَبِي بَكْرٍ فِي نَحْرِ الظَّهِيرَةِ، قَالَ قَائِلٌ لِأَبِي بَكْرٍ: هَذَا رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم مُتَقَنِّعًا، فِي سَاعَةٍ لَمْ يَكُنْ يَأْتِينَا فِيهَا، فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: فِدَاءٌ لَهُ أَبِي وَأُمِّي، وَاللَّهِ مَا جَاءَ بِهِ فِي هَذِهِ السَّاعَةِ إِلَّا أَمْرٌ، قَالَتْ: فَجَاءَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فَاسْتَأْذَنَ، فَأُذِنَ لَهُ فَدَخَلَ، فَقَالَ النَّبِيُّ صلى الله عليه وسلم لِأَبِي بَكْرٍ: «أَخْرِجْ مَنْ عِنْدَكَ». فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّمَا هُمْ أَهْلُكَ، بِأَبِي أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ، قَالَ: «فَإِنِّي قَدْ أُذِنَ لِي فِي الخُرُوجِ» فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: الصَّحَابَةُ بِأَبِي أَنْتَ يَا رَسُولَ اللَّهِ؟ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: نعم»

ترجمه: از زمانی‌که به خاطر دارم، پدر و مادرم، مسلمان بودند. هرروز، صبح و شب رسول الله صلی الله علیه وسلم نزد ما می‌آمد... گفتنی است که رسول الله خطاب به مسلمانان فرمود: «سرزمین هجرت شما را که دارای نخل می‌باشد و میان دو سنگلاخ واقع شده است، به من نشان دادند. آن‌گاه تعدادی از مسلمانان به سوی مدینه هجرت کردند و بیش‌تر کسانی‌که به سرزمین حبشه هجرت کرده بودند، به مدینه رفتند. ابوبکر نیز خود را برای هجرت به مدینه آماده ساخت. رسول الله صلی الله علیه وسلم به او گفت: «کمی صبر کن امیدوارم به من نیز اجازۀ هجرت بدهند.» ابوبکر گفت: پدرم فدایت باد، آیا چنین امیدی وجود دارد؟ فرمود: «بلی»... ابن شهاب گفت: که عروه از حضرت عائشه روایت کرد که گفت: «روزی، هنگام ظهر در خانۀ پدرم ابوبکر نشسته بودیم که شخصی به او گفت: این رسول الله صلی الله علیه وسلم است که سر و رویش را پوشانیده است و برخلاف عادت گذشته، در این ساعت آمده است. ابوبکر گفت: پدر و مادرم، فدایش باد؛ سوگند به الله که کار مهمی او را در این ساعت به این‌جا آورده است. به هر حال، رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و اجازۀ ورود خواست به او جازه دادند. وارد خانه شد و به ابوبکر گفت: «اطرافیانت را بیرون کن»، ابوبکر گفت: ای رسول الله! پدرم فدایت باد؛ این‌ها اهل تو استند. آن‌حضرت صلی الله علیه وسلم فرمود: «به من اجازۀ خروج (هجرت) رسیده است.» گفت ای رسول الله پدرم فدایت باد! رسول الله گفت: بلی!»

9- به این ترتیب، تفکیر پیرامون هجرت به مدینه بعد از آن شد که اخبار مدینه به او صلی الله علیه وسلم رسید؛ از مقتضیات طلب‌النصره این عمل است که الله از سال دهم بعثت به آن اجازه داده بود؛ مانند: سفر رسول الله به طایف، بنی شیبان و بنی عامر؛ لیکن رسول الله صلی الله علیه وسلم این تفکیر را زمانی به یک عمل تبدیل نمود که الله سبحانه وتعالی دار هجرت را برایش نشان داد و اجازۀ هجرت داد؛ چنان‌چه فرمود: «سرزمین هجرت شما را که دارای نخل می‌باشد و میان دو سنگلاخ واقع شده است، به من نشان دادند. کمی صبر کن امیدوارم به من نیز اجازه هجرت بدهند.» چنین روایتی را بخاری از ام المومنین عایشه رضی الله عنه نقل کرده است.

امیدوارم موضوع به شما واضح شده باشد، الله سبحانه وتعالی توفیق‌دهنده است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: محمد مسلم

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌عليكم‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

 شیخ بزرگوار! خداوند به علم و فضل شما بیفزاید. پرسشی دارم و مطمئن‌ام که پاسخ خواهید داد.

می‌دانیم که حضرت عمر بن خطاب رضی الله عنه در "عام الرماده"؛ یعنی سال قحطی دست دزد را نبریده است. آیا این توقف تطبیق حکم در آن وضعیت بنابر علتی بود که با از بین رفتن علت، حکمِ قطع هم از بین رفت؟ اگر قضیه از این قراراست؛  پس علت  قطع دست دزد چه است؟ و آیا عقوبات علت دارند که توأم با علت حکم چرخش کند؟ خداوند به شما برکت دهد.

پاسخ

وعليكم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبركاته!

نخست دربارۀ عمل‌کرد حضرت عمر رضی الله عنه باید گفت؛ چنان‌چه در تاریخ اسلام آمده است او حکم شرعی را توقف نداده؛ بلکه طوری‌که واجب بوده حکم را تطبیق کرده است. اما حالاتی وجود دارد که در آن قطع جایز نمی‌باشد که از آن جمله، حالت قحطی است؛ پس در این حالت قطع جایز نیست. راجع به عدم جواز قطع در وضعیت قحطی دلایلی را ذکر می‌کنم:

طوری‌که سرخسی در مبسوط ذکر کرده که از مکحول رضی الله عنه روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«لَا قَطْعَ فِي مَجَاعَةِ مُضْطَرٍّ»

ترجمه: یعنی در گرسنگی شخص مجبور قطع نیست.

و نیز در مبسوط سرخسی از حسن رضی الله روایت شده که او از مردی نقل نموده که می‌گوید:

«رَأَيْت رَجُلَيْنِ مَكْتُوفَيْنِ وَلَحْمًا فَذَهَبْت مَعَهُمْ إلَى عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ صَاحِبُ اللَّحْمِ كَانَتْ لَنَا نَاقَةٌ عُشَرَاءُ نَنْتَظِرُهَا، كَمَا يُنْتَظَرُ الرَّبِيعُ فَوَجَدْت هَذَيْنِ قَدْ اجْتَزَرَاهَا فَقَالَ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: "هَلْ يُرْضِيك مِنْ نَاقَتِك نَاقَتَانِ عُشَرَاوَانِ مُرْبِعَتَانِ؟ فَإِنَّا لَا نَقْطَعُ فِي الْعِذْقِ، وَلَا فِي عَامِ السَّنَةِ»" وَالْعُشَرَاءُ هِيَ الْحَامِلُ الَّتِي أَتَى عَلَيْهَا عَشْرَةُ أَشْهُرٍ وَقَرُبَ وِلَادَتُهَا فَهِيَ أَعَزُّ مَا يَكُونُ عِنْدَ أَهْلِهَا يَنْتَظِرُونَ الْخِصْبَ وَالسَّعَةَ بِلَبَنِهَا، كَمَا يَنْتَظِرُونَ الرَّبِيعَ. وَقَوْلُهُ: فَإِنَّا لَا نَقْطَعُ فِي الْعِذْقِ مِنْهُمْ مَنْ يَرْوِي فِي الْعِرْقِ، وَهُوَ اللَّحْمُ وَالْأَشْهَرُ الْعِذْقُ، وَمَعْنَاهُ لَا قَطْعَ فِي عَامِ السَّنَةِ لِلضَّرُورَةِ وَالْمَخْمَصَةِ. أي الجوع والمجاعة.

ترجمه: دو مردی را دیدم که گوشتی را قطعه قطعه نموده بودند، من هم با آن‌ها نزد حضرت عمر رضی الله رفتم. صاحب گوشت گفت: ما شتری حامله‌ای داشتیم که ده ماه از حمل آن گذشته بود؛ مانند آمدن بهار به انتظار‌اش بودیم و این دونفر را یافتم که آن را ریزه ریزه کرده بودند. حضرت عمر رضی الله عنه گفت: "آیا در برابر اشترت به دو شتر حامله که حمل آن‌ها ده ماه شده و نزدیک است که پس از وضع حمل چهار شتر شوند؟ چون ما درحالت مخمصه و سال قحطی قطع نمی‌کنیم."

"عشراء" شتری آبستنی است که از حمل‌اش ده ماه سپری و زمان ولادتش نزدیک باشد. آن با ارزش‌ترین مال به نزد صاحبان‌اش می‌باشد که از شیر آن انتظار فراخی روزگار را دارند؛ طوری‌که برای آمدن بهار انتظار می‌کشند. برخی‌ها این قول حضرت عمر که "ما در عذق قطع نمی‌کنیم" را "عرق" روایت نمودند که به گوشت گفته می‌شود و البته مشهور "عذق" است و معنایش این است که در سال قحطی و مخمصه؛ یعنی در گرسنگی قطع دست نیست.

-ابن ابی شیبه در مصنفه خود از معمر روایت نموده که می‌گوید که یحیی بن ابی کثیر به نقل قول از عمر رضی الله عنه گفت:

«لَا يُقْطَعُ فِي عِذْقٍ، وَلَا فِي عَامِ سَنَةٍ»

ترجمه: در حالت مخمصه و سال قحطی قطع نیست.

بناءً عدم اجرای حد سرقت در عام الرماده؛ یعنی سال گرسنگی برمی‌گردد به حکم شرعی که عبارت است از عدم اجرای حد سرقت در سال گرسنگی. یعنی حضرت عمر رضی الله عنه با این کار خود -که حد سرقت را بالای کسی‌که در سال گرسنگی دزدی کرده بود، جاری نکرد- فقط به حکم شرعی عمل نموده؛ چون در این حالت حکم شرعی همین است و بس.

اما در خصوص پرسش شما دربارۀ علت‌های عقوبات باید گفت که: بلی، ممکن است در عقوبات علل و قیاس دخالت داشته باشد. البته در حدود هم معنای عقوبت نهفته است و هم معنای حد بودن، حد بودن به این معنی است که مقدار و نوعیت حد، تعلیل و جستجو نمی‌شود، نه حدی در آن زیاد کرده می‌شود و نه کم، برابر است که در مقدار حد باشد یا در عدد آن؛ بناءً این به ادلۀ شرعی محصور می‌ماند.

عقوبت در حد به این معنی است که آن‌چه منحیث علت و قیاس در عقوبات تطبیق می‌شود، دربارۀ حد نیز قابل تطبیق است.

برای توضیح مسأله مثال‌های می‌آوریم:

به طور مثال: حضرت عمر رضی الله عنه در صورت شریک شدن هفت تن در قتل، راجع به قصاص کردن قاتل شک داشت. علی رضی لله عنه گفت یا امیرالمومنین اگر تعدادی (بیش‌تر از یک‌نفر) در سرقت اشتراک کنند، نظرت چیست؟ آیا قطع می‌کنی؟ گفت: بلی. علی (رضی الله عنه) گفت: پس این نیز حکم آن رادارد.

این‌جا علی رضی الله عنه قصاص کردن هفت تن شریک در قتل را به قطع دست مجموعه‌ای سارقین شریک در سرقت، قیاس کرد. این‌جا علت موجود است که همانا اشتراک در عملی موجب عقوبت بود که درعقوبات مد نظر گرفته می‌شود و این علت درعقوبت قتل راجع به قصاص کردن شرکای قتل، به قطع شرکاء در حد سرقت قیاس کرده شد.

مثلاً: رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌فرماید:

«ألا إن قتيل الخطأ شبه العمد قتيل السوط والعصا فيه مئة من الإبل أربعون في بطونها أولادها»

ترجمه: خبردار،  قتل خطای شبه عمد عبارت است از کشته شده‌ای توسط تازیانه و عصا که دیت‌اش صد شتر می‌باشد، چهل شتر آن حامله می‌باشد.

این‌جا علت قتل کردن توسط تازیانه و عصا که عمداً صورت می‌گیرد معلوم و آن عبارت است از "عمداً مرتک قتل شدن با آلاتی‌که اکثراً قتل صورت نمی‌گیرد" که آن را شبه عمد می‌نامند. قتل عمد توسط سنگ کوچک یا تکرار ضرب؛ یعنی به آن‌چه که غالباً کشنده نیست نیز بدان قیاس صورت می‌گیرد. در قتل توسط این‌گونه آلات بدان قصاص نه؛ بلکه دیت مغلظ وضع می‌گردد. حکم به تازیانه و عصا منحصر نماند؛ بلکه به هر آن‌چه که غالباً کشنده نیست مفضی شد. اما اگر عمل قتل به آلاتی صورت گیرد که غالباً کشنده باشد؛ مانند: قتل با چاقو یا تفنگ؛ این عمل، قتل عمد محسوب می‌شود و قاتل کشته می‌شود.

چنان‌چه در حالات فوق قیاس صورت گرفت؛ طوری‌که در مثال اول قتل شرکاء در قتل عمد را به قطع شرکاء در سرقت به علت اشتراک در عمل موجب عقوبت می‌شوند، قیاس نمودیم. در مثال دوم، قتل شبه عمد توسط سنگ کوچک را با شبه عمدِ قتل با توسط عصا قیاس کردیم؛ چنان‌چه در حدیث علت را چنین بیان کرده است قاتل توسط آلاتی‌که غالباً آلۀ قتل نمی‌باشند. امیدوار هستم که جواب واضح شده باشد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

شیخ بزرگوار! در نزدم سوالی است و آن این‌که: وقتی زنان به اماکن عامه می‌روند و روی‌سری مکیاج بر روی‌های خود می‌اندازند، آیان این زنان در تحت اصطلاح تبرج داخل می‌شوند؟ معنای انوثیت در شریعت چیست؟

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

دقیقاً هر دو سوال یک مسأله است؛ به همین دلیل، برای هر دو سوال یک جواب می‌دهم. قبلاً در خصوص مسألۀ تبرج چندین جواب داده بودیم که یکی از آن جواب‌ها؛ یعنی جواب  9 اکتبر2016م را نقل می‌کنم و إن‌شاءالله همین جواب کفایت خواهد کرد.

قبل از وارد شدن در تفصیل سوال‌های‌تان بعض موارد را در خصوص این مسأله بیان می‌کنم که در باب نظر به سوی زن در کتاب نظام اجتماعی به تفصیل بیان شده و در این‌جا بعضی از موارد برجسته آن را نقل می‌کنم:

بیرون شدن زن در حیات عامه لازم است که به لباس شرعی مشتمل بر جلباب، پوشیدن عورت و عدم تبرج باشد.

تمام بدن زن به استثنای روی و کف‌های دست، عورت است و کشف عورت زن حرام است که این مسأله به جلب توجه نظر مقید نمی‌باشد؛ یعنی برابر است که نظر بر عورت زن جلب شود و یا نشود، کشف عورت برای زن حرام است.

تبرج در لغت ظاهر ساختن زینت زن برای مردان است. در لسان‌العرب آمده است: تبرج عبارت از ظاهر نمودن زینت زن برای اجانب و بیگانه‌گان است که این صفت مذموم بوده؛ اما برای شوهر حرام و مذموم نمی‌باشد. در قاموس‌المحیط آمده است (تبرجت)؛ یعنی زن زینت خود را برای مردان ظاهر ساخت... . در مختار‌الصحاح آمده است: تبرج عبارت از ظاهر ساختن زینت زن و زیبایی‌اش برای مردان است. در مقاییس‌اللغه آمده است: تبرج به معنی ظاهر ساختن است. تبرج ظاهر نمودن زیبایی‌های زن که از کلمۀ "اظهار" و کلمۀ "بروز و ظهور" فهیمده می‌شود؛ یعنی تبرج لازم دارد که زینت زن، توجه را جلب نماید؛ مثل این‌که زینت برای مرد به نمایش گذاشته شود و به این ترتیب معنی شرعی نیز از همین معنی لغوی فرق نمی‌کند. الله سبحانه و تعالی فرموده است:

﴿وَلَا يَضْرِبْنَ بِأَرْجُلِهِنَّ لِيُعْلَمَ مَا يُخْفِينَ مِنْ زِينَتِهِنَّ

(النور: 31)

ترجمه: نباید پاهای خود را طوری به زمین بزنند که آن‌چه از زینت‌شان پوشیده است، دانسته شود.

بناءً نباید زن پای خود را به شدت بر زمین بزند تا صدای خلخال بیرون شود و مرد بداند که زن زینت‌اش را بر ساقش پوشیده است. تبرج لغتاً و شرعاً عبارت از آشکار شدن زینت زن است که مورد دید قرار گرفته؛ نه مجرد زینت.

به این ترتیب، تبرج عبارت از زینت آشکاری است که در معرض دیدگاه اجنبی قرار گرفته و این مسأله از کشف عورت فرق می‌کند؛ چون کشف عورت حرام بوده خواه در معرض دیدگاه قرار گیرد و یا نگیرد؛ بناءً تبرج تنها نفس زینت را شامل نمی‌شود؛ البته باید بدانیم که یکی زینت عادی است که مورد جلب نظر دیگران قرار نمی‌گیرد و این زینت برای زنان جائز بوده و دیگری زینتی است که نظر دیگران را جلب می‌کند که همین زینت به نام تبرج یاد شده و تبرج حرام است که می‌توان گفت، تبرج به دو صورت تحقق می‌یابد:

زینت زن بر جزء مباح جسم آن؛ یعنی عضوی‌که پوشیدن آن عورت نیست؛ مثلا: کف‌های دست، روی و لباس‌ها و این در صورتی است که نظر دیگران را به خود جلب کند.

زینت زن بر غیر جزء مباح بدون این‌که کشف عورت صورت گیرد؛ مثل این‌که زن ساق خود را با پوشیدن خلخال و یا با پوشیدن دست‌بند معینی دست خود را زینت بخشد؛ اما ساق و بند دست آن پوشیده باشد، در این صورت وقتی زن پای و یا دست خود را طوری حرکت دهد که مرد متوجه شود که بر پای زن و یا دست آن زینت است، این حالت واقعیت تبرج را به نمایش می‌گذارد؛ اگرچه ساق و بند دست زن پوشیده باشد.

اما زینت بر عضو مباح بدن زن و یا بر لباس آن اگر نظر را با خود جلب می‌کرد تبرج و حرام است؛ پس مفهوم جلب توجه نظر این است که زینت در قسمتی از بدن به صورت غیر حالت عادی باشد؛ یعنی طوری باشد که این زینت نظر مردان را به انوثت زن جلب کند و مفهوم این‌که نظر را جلب نکند؛ یعنی این‌که وقتی زن از کنار مرد می‌گذرد قسمت انوثیت زن به ذهن مرد خطور نکند که این مسأله در تحقیق مناط داخل می‌شود. فهم این مسأله را سخت نمی‌دانم؛ چون ذکورت و انوثت در نزد مرد و زن موجود و بسیار آسان است که این واقعیت را مرد و زن درک کنند و بدانند که آیا زینت، نظر را جلب می‌کند و یا نمی‌کند؟ مخصوصاً زن؛ چون زن می‌داند که آیا زینت آن عادی است و یا غیر عادی؟ آیا نظر مردان را به خود جلب می‌کند و یا خیر؟

اما زینت بر عضو غیر مباح بدون این‌که کشف عورت صورت گیرد؛ مثل آن است که زن بر ساق خود خلخال بگذارد و بعداً پای خود را در حال رفتارش به زمین بزند تا صدای خلخال به گوش مردان رسیده و مرد بداند که در این‌جا در پای زن زینت است که این واقعیت نیز تبرج بوده و حرام است یا این‌که زن بر بند دست خود زینت قرار دهد و دست‌بندی بر دست خود کند و بعداً دست خود را حرکت داده تا مرد بداند که زینتی بر دست زن است، این هم تبرج و حرام می‌باشد؛ اگرچه ساق و بند دست زن در این حالت پوشیده باشد.

بعد از ذکر مطالب فوق، حالا به جزئیات جواب سوالات‌تان می‌پردازم:

در مورد زینت زنان نسبت به انگشتری‌که بر دستان‌شان می‌پوشند باید گفت، در صورتی‌که انگشتر به صورت عادی باشد نظر را به خود جلب نمی‌کند؛ ولی بعضی اوقات زن انگشتری مجللی می‌پوشد که جلا و یا صدای از خود به جا می‌گذارد و یا تحریک‌کننده باشد، در این صورت نظر را جلب کرده و این حرام است و یا این‌که زن گوشواره و مانند آن را پوشیده که نظر را جلب کند.

اما گذاشتن گردن‌بند بیرون از جلباب خواه نظر را جلب کند و خواه نکند جائز نیست؛ زیرا اصل در جلباب این است که زینت داخلی را بر عورت بپوشاند، این هم معلوم است که گردن‌بند زینت گردن و خود گردن عورت است و لازم است که عورت در زیر جلباب پوشیده باشد؛ وقتی زنی خواست که گردن‌بندی را برگردنش بپوشد باید در زیر جلباب قرار دهد.

اما دست‌بندها بر بازو و یا بند دست در صورتی‌که زن بازو و بند دست خود را حرکت می‌داد که صدای دست‌بندها به گوش می‌رسید و دانسته می‌شد که بر بازو و بند دست آن زینت است؛ پس در این حالت تبرج بوده، جائز نمی‌باشد.

جلباب لباسی است که زینت و لباس داخلی زن را می‌پوشاند؛ یعنی خود جلباب محل زینت نیست؛ بناءً زینت و آراستگی زن بالای جلباب جائز نیست.

زن سرمه را بر چشمان‌اش بکشد نظر را جلب نمی‌کند؛ زیرا این سرمه در داخل چشم است؛ درحالی‌که اگر زن رنگ را بر چشم و یا در قسمت بالای چشم‌اش قرار دهد نظر را جلب می‌کند.

هم‌چنان اگر زن پوست صورت‌اش را پاک ساخت و چرک دور شد و یا جوش‌دانه‌ها بر صورت‌اش بود که با پاک نمودن روی، زیبایی رویش ظاهر شد؛ اما این حالت عادی روی بود، نظر را جلب نمی‌کند؛ اما در صورتی‌که رنگ را بر روی خود قرار داد در آن صورت نظر را جلب می‌کند، بدون شک محل سکونت زن در قسمت جلب نظر متفاوت است؛ مانند: زندگی کردن در قریه و در شهر. مهم در مسأله این است زینتی‌که به صورت غیر عادی بوده و در منطقۀ بود که نظر را جلب می‌نمود در این صورت این زینت تبرج است.

در پایان باید گفت: عادتاً زن می‌داند که آیا زینت‌اش توجۀ مردان را جلب می‌کند و یا خیر؟ یعنی درک و شناخت زینتی‌که نظر را جلب کند و یا نکند دشوار نیست، زنان با احساس‌شان این مسأله را درک می‌کنند. به هر صورت، زن مسلمان با تقوی تنها از حرام پرهیز نمی‌کند؛ بلکه از آن‌چه در آن شبهه است نیز پرهیز می‌کند. بعضی از صحابه از انواع مباحات دوری می‌کردند؛ چون خیلی از مباحات هستند که هم‌مرز و نزدیک حرام هستند. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«لَا يَبْلُغُ العَبْدُ أَنْ يَكُونَ مِنَ المُتَّقِينَ حَتَّى يَدَعَ مَا لَا بَأْسَ بِهِ حَذَراً لِمَا بِهِ البَأْسُ»

ترجمه: بنده از جملۀ متقین به حساب نمی‌آید؛ مگر این‌که بسیاری از مباحات را از ترس این‌که شاید ممنوع باشد، ترک می‌کند. (ترمذی این حدیث را تخریج کرده و گفته است این حدیث حسن است.)

امیدوارم که این برای جواب شما کفایت کند، الله سبحانه و تعالی از همه دانا و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه