پنجشنبه, ۲۰ صَفر ۱۴۴۷هـ| ۲۰۲۵/۰۸/۱۴م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

می‌خواهم در مورد خرید به صورت ذیل سوال کنم: "خرید موتر که یک قسط آن پول نقد باشد و متباقی آن با چک‌های معین؛ اما بائِع موتر مبیعه را به تصرف مشتری قرار نمی‌دهد؛ مگر این‌که مشتری قسط آخر را پرداخت کند" آیا این عمل وی جائِز است و یا خیر؟ الله سبحانه و تعالی شما را برکت عنایت فرماید! محمد قیسی

پاسخ

علیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

برای بائِع به رهن گرفتن مبیعه در برابر دین مشتری جایز نیست؛ زیرا این مسأله از باب: «رهن مبیعه در برابر ثمن» به حساب می‌آید. این مسأله در بین فقهاء اختلافی است، بعضی از فقهاء این مسأله را جائِز می‌دانند و بعضی از فقهاء جائِز نمی‌دانند و بعضی از فقهاء در یک حالت جائِز می‌دانند و در بعضی حالات جائِز نمی‌دانند، من عدم جواز این مسأله را ترجیح می‌دهم؛ زیرا وقتی مشتری موتر و یا خانه را به صورت دَین و یا قِسط خریداری می‌نماید، مال مملوک مشتری محسوب گردیده حق دارد که در مال مبیعه هرگونه تصرفات مالکانه را بنماید؛ مثلا: بفروشد، به اجاره دهد و یا از منفعت آن استفاده کند، خودش در این خانه زندگی کند و یا دیگری را در آن ساکن گرداند؛ پس برای بائِع موتر در چنین حالتی جائِز است که بر مشتری مدیون خود صبر کند تا دین خود را پرداخت و یا از او چیز دیگری غیر از موتر مبیعه به رهن بگیرد؛ مثلا: پارچۀ طلائی از وی به رهن بگیرد و این پارچۀ طلائی در نزد وی بوده تا تمام ثمن و یا قیمت موتر خریده شده را مشتری پرداخت نماید، بعداً بائع پارچۀ طلا را به مشتری برگرداند. از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایتی صحیح نقل شده است که او صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«اشترى رسول الله صلی الله علیه وسلم من يهودي طعاماً بنسيئة فأعطاه درعاً له رهناً»

ترجمه: رسول‌الله صلی‌الله‌علیه وسلم از یهودی مقدار غذاء را خریداری و یک زرهی در برابر ثمن آن به رهن داد.

 این حدیث را مسلم از طریق عایشه رضی‌الله عنها روایت نموده است.

اگر دراین‌صورت، وقت پرداخت ثمن مبیعه فرا رسید و مدیون؛ یعنی مشتری از پرداخت ثمن خودداری کرد و یا نتوانست که ثمن را پرداخت کند، همان مال مرهونه به فروش رسیده بائِع مبلغ باقی ماندۀ ثمن مبیعه را گرفته و متباقی پول آن را برای مشتری باز می‌گرداند؛ زیرا مال مرهونه مال صاحب خود است؛ چون: در این مورد حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم است:

«لا يُغلَق الرهن من صاحبه الذي رهنه»

ترجمه: با رهن دادن مال، مالکیت مالک از بین نمی‌رود.

این حدیث را شافعی از طریق سعید ابن مسیب روایت کرده است.

از این حدیث بر می‌آید که وقتی ثمن مال مرهونه از ثمن مبیعه زیاد شد، مازاداش پس به صاحب آن بر می‌گردد.

اما در صورتی‌که بائِع مبیعه را در برابر ثمن آن و یا در برابر قسمتی از دین‌اش به رهن گرفت این حالت جائِز نیست؛ زیرا بیع تکمیل بوده مبیعه ملک مشتری به حساب می‌آید؛ خواه بیع در برابر ثمن نسیه منعقد گردیده باشد و یا به دفعات مختلف؛ مثلا: در بین بائِع و مشتری توافق شده باشد که هر قسط ثمن در یک سال پرداخت گردد و یا بیش‌تر از آن، دراین‌صورت؛ اگر مبیعه از طرف بائِع به رهن گرفته شود این مسأله به مشتری ظلم به حساب آمده و تجاوز بر ملک مشتری است؛ زیرا بیع به صورت نسیه و یا قسط بیع صحیح و تام بوده مشتری مالک ملک مبیعه گفته می‌شود، او حق دارد که بالای ملک مبیعه هر نوع تصرف را مطابق به خواست خود نموده و جائِز نیست که بعد از عقد بیع، بائع این مال مملوک مشتری را به رهن گیرد؛ زیرا دراین‌صورت مشتری از تصرفات بر مال مملوک زر خرید خود مانع می‌شود.

قبلاً به تاریخ  24 می 2015 م، پاسخ را به صورت مفصَل در مورد این مسأله بیان کرده بودیم باز هم به خاطر استفاده بیش‌تر آن را تکرار می‌کنم:

(این مسأله در فقه معروف به «رهن مال مبیعه در برابر ثمن آن») است؛ یعنی مال مبیعه باید در نزد بائِع باقی مانده تا مشتری ثمن را پرداخت کند، این مسأله در مورد بائع و مشتری مصداق دارد؛ چنان‌چه در حدیثی‌که بخاری از جابر بن عبدالله رضی الله عنهما روایت کرده که رسول‌الله‌ صلی‌الله‌علیه وسلم فرموده است:

«رَحِمَ اللَّهُ رَجُلاً سَمْحاً إِذَا بَاعَ، وَإِذَا اشْتَرَى، وَإِذَا اقْتَضَى»

ترجمه: الله سبحانه و تعالی رحم کند بر کسی‌که در فروش، خرید و قضاء آسان می‌گیرد.

اما گاهی اوقات بائع و مشتری در مورد تسلیمی مال مبیعه و ثمن آن با هم اختلاف می‌کنند و گاهی اوقات بائع بعد از عقد بیع، مال مبیعه را در نزد خود به رهن گرفته تا ثمن را مشتری پرداخت کند؛ به همین دلیل، این مسأله بروز می‌کند و این مسأله بین فقهاء اختلافی‌است؛ چنان‌چه بعضی فقهاء جائِز می‌دانند، بعضی فقهاء جائِز نمی‌دانند و بعضی فقهاء در یک حالت جائِز می‌دانند و در دیگر حالات جائِز نمی‌دانند و بعضی هم دیگر نظریات دارند؛ آن‌چه بعد از تحقیقات لازم به آن دست یافتم، نظرم در مورد این مسأله قرار ذیل است:

اول- نوعیت مبیعه:

مبیعه مکیل، موزون و یا مذروع باشد؛ مانند: فروش برنج، پنبه و یا کشمش.

مبیعه غیرمکیل و غیرموزون باشد؛ مانند: فروش موتر، خانه و یا فروش حیوان.

دوم- ثمن و یا قیمت مبیعه:

ثمن مبیعه نقد باشد؛ مثل: این‌که شخص کالای را به ده هزار خریداری و ثمن را در حال باید پرداخت کند.

این‌که کالای را به ده هزار خریداری و ثمن آن را به صورت نسیه بعد از یک سال پرداخت کند.

یک قسمت از ثمن را به طور عاجل و یک قسمت آن را به صورت نسیه پرداخت نماید؛ مثل: این‌که کالای را خریداری پنج هزار آن را عاجل و پنج هزارش را بعد از یک سال و یا در هر ماه به صورت قسط پرداخت نماید.

سوم- حکم شرعی با تفاوت موارد فوق‌الذکر متفاوت است:

حالت اول: مبیعه غیرمکیل و غیرموزون باشد؛ مثل: فروش خانه، موتر و یا حیوان.

قیمت و یا ثمن مبیعه نقد باشد؛ مثل: این‌که موتری را به ده هزار بخرد در این حالت برای بائِع جائِز است که مال مبیعه را در نزد خود نگهدارد تا ثمن معجل را مطابق به عقد توافق شده پرداخت نماید. دلیل آن حدیثی است که ترمذی روایت نموده و این حدیث را حسن خوانده است. از ابی امامه روایت است که گفت: از رسول‌الله صلی‌الله علیه‌وسلم شنیدم که در سال حجةالوداع در خطبه‌ی‌شان فرمودند:

«العَارِيَةُ مُؤَدَّاةٌ، وَالزَّعِيمُ غَارِمٌ، وَالدَّيْنُ مَقْضِيٌّ»

ترجمه: امانت باید اداء شود، کفیل باید ضمانت کند و دین باید پرداخته شود.

زعیم کفیل است، غارم ضامن است.

و جۀ استدلال در این حدیث این است که مشتری وقتی مبیعه را قبل از پرداخت ثمن تسلیم می‌شود؛ دراین‌صورت، مبیعه را به صورت دین خریداری نموده و طوری‌که در حدیث آمده: «وَالدَّيْنُ مَقْضِيٌّ» دین پرداختنی است؛ یعنی اولویت مدیون، ادای دین است. «کاسانی» در کتاب بدائِع الصنائِع در تحلیل این حدیث گفته است رسول الله صلی الله علیه وسلم به صورت عام و مطلق دَین را مشخص ساخته و گفته است که باید دَین پرداخته شود؛ اگر پرداخت ثمن قبل از تسلیمی مبیعه صورت گیرد در این صورت معنای (الدَّيْنُ مَقْضِيّاً) تحقق نیافته و این خلاف نص است.

بناءً، جائِز است که بائِع مبیعه را در نزد خود نگهدارد تا مشتری ثمن را پرداخت کند؛ دراین‌صورت، دینی در میان نمی‌باشد و دراین‌صورت، با عقد نیز موافقت دارد؛ زیرا دراین‌صورت، بیع به دَین نشده؛ بلکه به ثمن نقد شده است.

صورت دوم: آن‌که ثمن نسیه باشد؛ مثل: این‌که شخص موتری را به ده هزار خریداری نماید؛ به گونه‌ای‌که این ثمن را بعد از یک سال پرداخت کند؛ دراین‌صورت، جائِز نیست که بائِع مال مبیعه را در نزد خود نگهدارد؛ زیرا ثمن طبق عقد موجل و به تأخیر است؛ پس جائِز نیست که بائِع مال مبیعه را در نزد خود نگهدارد؛ چون دراین‌صورت، حق مشتری ضایع می‌گردد؛ بناءً لازم است که مال مبیعه را برای مشتری تسلیم نماید.

ثمن قسمتی معجل باشد و قسمتی نسیه؛ مثل: این‌که شخصی موتری را خریداری نماید به صورتی‌که پنج‌هزار آن را به صورت نقدی و پنج‌هزار آن را بعد از یک سال پرداخت نماید و یا به اقساط موخر و موجل پرداخت کند.

در این حالت جائِز است که بائِع تا پرداخت قسط معجل مبیعه را در نزد خود نگهدارد؛ اما بعد از آن جائِز نیست که مال مبیعه را تا پرداخت دفعات و اقساط مؤخر در نزد خود نگهدارد به دلیلی‌که در بند 1 و 2 ذکر کردیم.

خلاصه این‌که برای بائِع جائِز است که مال مبیعه را در برابر ثمن عاجل در نزد خود نگهدارد تا مشتری ثمن عاجل را طبق عقد بیع پرداخت نماید.

گفته نشود که مشتری تا وقتی مبیعه را تسلیم نشود، چطور آن را قبل از ملکیت خود به رهن می‌دهد؟ چون رهن مال در صورتی جواز دارد که بیع آن جواز داشته باشد و طوری‌که در حدیثی بیهقی از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت نموده است. از ابن عباس روایت شده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم برای عتاب بن اسید گفت: «إني قد بعثتك إلى أهل الله، وأهل مكة، فانههم عن بيع ما لم يقبضوا»

هم‌چنان حدیثی‌که طبرانی از حکیم بن حزام روایت نموده که گفت: یا رسول‌الله من معاملات زیادی دارم کدام یک برای من حلال است؟ رسول‌الله صلی الله علیه وسلم فرمود:  

«لَا تَبِيعَنَّ مَا لَمْ تَقْبِضْ»

ترجمه: تا زمانی‌که مال را قبض نکردی به فروش نرسان.

این احادیث در نهی از فروش آن‌چه قبض نشده صراحت دارد؛ پس چطور امکان دارد که مال مبیعه توسط مشتری قبل از قبض آن به رهن داده شود؟

این‌گونه استدلال نشود؛ زیرا این دو حدیث به ارتباط مبیعه مکیل و موزون است؛ اما درصورتی‌که مبیعه غیر از مکیل و موزون باشد؛ مانند: خانه، موتر وحیوان؛ دراین‌صورت، فروش آن قبل از قبض آن درست است به دلیل حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم که بخاری از ابن عمر رضی الله عنهما روایت کرده که گفته است ما با رسول الله صلی الله علیه وسلم در سفر بودیم، من بالای بکر صعب عمر بودم او از من پیشی گرفت و او از قوم پیشی گرفت، عمر آن را به دنبال کشید، باز پیشی گرفت باز عمر آن را دنبال کرد، رسول‌الله صلی الله علیه وسلم گفت: «ِبعْنِيهِ»؛ یعنی آن را برای من بفروش، عمر گفت: او از شما است یا رسول الله، رسول‌الله صلی الله علیه وسلم گفت: او را برای من به فروش برسان؛ سپس آن را برای رسول‌الله صلی الله علیه وسلم به فروش رساند. رسول‌الله صلی الله علیه وسلم گفت او از تو باشد یا عبدالله بن عمر، هر قسمی می‌خواهی با او تصرف کن. این تصرف هبه در مبیعه قبل از قبض آن بود؛ بناء این حدیث دلالت دارد که تصرف در ملک مبیعه قبل از قبض آن جائز است و هم‌چنان این حدیث جواز بیع آن را می‌رساند؛ زیرا ملک بائِع از برای اوست.

بناءً، رهن مبیعه در مالی‌که فروش آن قبل از قبض جائِز باشد، جائِز است؛ ولی این مسأله تنها در غیرمکیلات و غیرموزونات است؛ مانند: خانه، موتر، حیوان وغیره و در حالت انعقاد عقد به ثمن عاجل و یا در حالت وجود قسط معجل؛ دراین‌صورت، رهن مبیعه قبل از عقد آن جائز است تا وقتی ثمن معجل و یا قسط معجل را  پرداخت کند.

حالت دوم: مبیعه از مکیل و موزون؛ مانند: خرید مقدار از برنج، پنبه و یا کشمش در این حالت نگهداری مبیعه در برابر ثمن جائز نیست؛ خواه ثمن مبیعه عاجل باشد و خواه نسیه و یا به صورت قسطی.

در صورتی‌که ثمن عاجل باشد، رهن مبیعه جائز نیست، به خاطری‌که رهن مبیعه در مکیل و موزون قبل از قبض آن جائِز نیست؛ چنان‌چه فوقاً حدیث رسول الله صلی الله علیه وسلم را ذکر نمودیم. بائِع در حالت بیع به ثمن عاجل بین دو واقعیت است:

یا این‌که مبیعه را به ثمن عاجل به فروش می‌رساند و آن را تسلیم مشتری می‌کند؛ خواه ثمن به طورعاجل پرداخته شود و خواه به صورت نسیه، بدون این‌که مبیعه را در نزد خود نگداری کند و یا این‌که مبیعه را به این حالت به فروش نمی‌رساند. بناءً وقتی بیع در برابر ثمن عاجل و یا نسیه منعقد گردید؛ درحالی‌که مبیعه مکیل و موزون بود؛ دراین‌صورت، رهن مبیعه به خاطر پرداخت ثمن در نزد بائِع جائِز نیست.

این چیزی بود که من آن را ترجیح می‌دهم، الله‌ سبحانه و تعالی در همه‌چیز عالم و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش

این را می‌دانیم که بر حاکم حرام است تا اموال تجارتی مردم را برای‌شان نرخ‌گذاری نماید؛ زیرا که رسول الله صلی الله علیه وسلم چنین فرموده است:

«إِنَّ اللَّهَ هُوَ الْخَالِقُ الْقَابِضُ، الْبَاسِطُ الرَّازِقُ، الْمُسَعِّرُ، وَإِنِّي لَأَرْجُو أَنْ أَلْقَى اللَّهَ وَلَا يَطْلُبُنِي أَحَدٌ بِمَظْلَمَةٍ ظَلَمْتُهَا إِيَّاهُ فِي دَمٍ وَلَا مَالٍ» (به روایت احمد)

ترجمه: بدون شک الله، خالق قبض‌کننده، فراخ‌کنندۀ رزق دهنده و تعیین‌کنندۀ نرخ‌ها می‌باشد و من امیدوارم با الله درحالی ملاقات کنم که هیچ‌کس از من چیزی را طلب نکند که در خون و مال‌اش ظلمی را مرتکب شده باشم.

هم‌چنان پیامبر صلی الله علیه وسلم در جای دیگری می‌فرماید:

«مَنْ دَخَلَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَسْعَارِ الْمُسْلِمِينَ لِيُغْلِيَهُ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ حَقًّا عَلَى اللَّهِ أَنْ يُقْعِدَهُ بِعُظْمٍ مِنَ النَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَة»

(به روایت احمد)

ترجمه: کسی درنرخ‌های مسلمان‌ها دخالت نموده، آن را به آن‌ها به قیمت گران تعیین نماید، الله او را در روز قیامت در آتش بزرگ بسته می‌کند.

پرسش این است: وقتی‌که تعدادی از تجارها در یک منطقه جهت تعیین نرخ‌های اموال تجارتی جمع شوند؛ مثلا: تجار‌های برنج، جمع شوند و بر سر تعیین نرخ برنج، بالای تجارهای دیگر و یا بالای مردم در یک نرخ معین توافق نمایند؛ پس آیا این‌گونه نرخ‌گذاری اموال تجارتی به اتفاق تجار حرام شمرده شده، یا تعیین نرخ توسط دولت حرام بوده و یا حرمت تعیین نرخ مال تجارتی به اتفاق تجار، کدام ارتباطی ندارد؟

پاسخ

از حدیث دوم علت مسأله واضح می‌شود؛ زمانی‌که علت محقق شد، حکم هم‌جاری می‌گردد. اگر اتفاق تجار سبب بلند رفتن نرخ گردد، نهی شامل‌شان می‌شود؛ اما اگر اتفاق‌شان به ‌خاطر منع مضاربات و یا تنظیم خرید و فروشی است که فروشنده نتواند مال خود را مخفی کند و او را به قیمت بلند بفروشد و دیگر تجارها را ترک نماید و او مال خود را پیشکش ننماید، یا احتکارش کند که بعداً در وقت کمی اموال به فروش برساند، باکی ندارد. درغیرآن، تجار نباید مسألۀ خرید و فروش را تنظیم نمایند؛ اما رضایت اجتماع تجار، بر سر تعیین نرخ معین که به گمان اغلب باعث بلند شدن نرخ می‌گردد؛ مخصوصاً وقتی‌که آن‌ها خود صاحبان مال بوده و جز آن‌ها کسی دیگر آن را نمی‌فروشد؛ پس اتفاق‌شان در این حالت به گمان اغلب تحت قاعدۀ «الوسيلة إلى الحرام حرام» وسیلۀ حرام، حرام است؛ واقع می‌شود. پس اشتراک‌شان درمحدود ساختن نرخ کالا منجر به بالا رفتن قیمت می‌گردد؛ اگرچه قطعی هم‌نباشد؛ بلکه گمان اغلب است و گمان اغلب در چنین حالت کفایت می‌کند. قول راجع این است که اتفاق تجار بر سر تعیین نرخ‌های کالا جایز نیست. قیمت‌ها مطابق رواج بازار تعیین می‌شود، تجارها نرخ‌ها را مطابق به نرخ مروجه عیار می‌سازند که این امر باعث سهولت برای مردم شده و از بالا رفتن قیمت‌ها جلوگیری می‌کند.

در این راستا چیزی‌که باعث پسند من شده، قول ابن قیم جوزی است که در کتاب «الطرق الحکمیة» زیر عنوان فصل در مورد کسانی‌که اموال غیرمنقول وغیره را در بدل مزد تقسیم می‌کنند، چنین وارد شده است: «از همین جهت است که برخی علماء از جمله امام ابوحنیفه و یارانش، تقسیم‌کنندگان (جریب‌کش) کسانی‌که زمین وغیره را تقسیم می‌کنند، از اتفاق در تعیین نرخ منع نموده‌اند، به این دلیل: چون اگر آن‌ها اتفاق نمایند، اتفاق آن‌ها سبب بلند رفتن نرخ بالای مردم می‌گردد. گفتم: به‌همین ترتیب برای مسئول نرخ‌ها، لازم است، تا این‌که غسل‌دهندگان مرده‌ها و حمل‌کننده‌گان مرده‌ها را از اتفاق‌شان در تعیین نرخ اجرت غسل و حمل مرده‌ها منع کنند؛ چون آن‌ها مزد را بالا می‌برند و هم‌چنین هر طائفه‌ای‌که مردم به آن‌ها نیازمند است از اتفاق‌شان در تعیین نرخ باید جلوگیری شود.»

برادرتان عطا‌ بن خلیل ابوالرشته

مترجم: بدرالدین حسینی

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

 السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته!

من در بیمارستان جهت مراقبت از مادرم حضور دارم. هنگام ادای نماز در اتاق معالجه، قابله‌ای‌که کافر بود، از مقابل‌ام گذشت. از این‌که من نمی‌توانم این اتاق را ترک کنم، آیا نمازم باطل شده یا خیر؟

پاسخ

وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته!

فاسد شدن نماز هنگام گذشتن یک زن از مقابل نماز گذار، یک مسئلۀ اختلافی بوده که مربوط عبادات می‌شود و من نمی‌خواهم در چنین مسئله‌ای تبنی کنم؛ اما می‌توانم در رابطه به این موضوع دیدگاه فقهای معتبر را برای‌تان نقل نمایم؛ پس از اطمینان با اجتهاد یکی از آنان در این مسئله، از هرکدام که خواستید، تقلید نمایید:

از دیدگاه احناف، باگذشتن یک زن و کسی دیگری از مقابل نمازگذار، نماز وی فاسد نمی‌گردد. در کتاب "المبسوط" تالیف محمد بن احمد بن ابوسهل شمس الأئمه سرخسی، متوفی سال (483هـ) آمده است: «اگر از مقابل نمازگذار، مرد، زن، خر و یا سگ عبور نماید، در نزد ما نماز وی فاسد نمی‌گردد.»  دلیل ما حدیث ابو سعید خدری رضی الله عنه است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده اند:

«لَا يَقْطَعُ الصَّلَاةَ مُرُورُ شَيْءٍ وَادْرَءُوا مَا اسْتَطَعْتُمْ...»

ترجمه: عبور هیچ چیزی نماز را فاسد نمی‌سازد و تا حد توان [عبور هرچیزی که باشد را] دفع کنید.

دیدگاه مالکی‌ها: در کتاب "الذخیرة" تالیف ابوالعباس شهاب الدین احمد بن ادریس بن عبدالرحمن مالکی، مشهور به "القرافی" متوفی سال (684هـ) آمده است: «ششم: در کتاب گفت: هیچ چیزی با عبور از مقابل نمازگذار، نماز را فاسد نمی‌سازد.»

دیدگاه شافعی‌ها: در کتاب "المجموع" شرح کتاب "المهذب" تالیف ابوزکریا محیی الدین یحیی بن شرف النووی، متوفی سال (676هـ) آمده است: «مسأله دوم: اگر نمازگذار در مقابل ستره، نماز خویش را ادا نمود و از میان وی و ستره مرد، زن، طفل، کافر، سگ سیاه، خر و دیگر از چهار پایان عبور کرد، در نزد ما نماز وی باطل نمی‌باشد...»

دیدگاه حنبلی‌ها: در کتاب «المغنی» تالیف ابومحمد موفق الدین عبدالله بن احمد بن محمد بن قدامه جماعیلی مقدسی بعداً دمشقی حنبلی، مشهور به ابن قدامه مقدسی، متوفی سال (620هـ) آمده است: «مسأله، گفت: "نماز را به جز از سگ بهیم (سیاه)، فاسد نمی‌سازد." یعنی اگر از مقابل [نمازگذار سگ سیاه] عبور نماید. این مسأله مشهور بوده و آن‌را گروهی از احمد –رحمه الله- روایت کرده اند. اثرم گفت: از ابوعبدالله پرسیده شد که چه چیزی نماز را فاسد می‌سازد؟ وی پاسخ داد: نزد من به جز از سگ سیاه چیزی دیگری آن‌را فاسد نمی‌سازد... معنی (بهیم) عبارت از چیزی است‌که در رنگ‌اش به جز سیاهی دیگر رنگی نباشد و از احمد روایت دیگری نیز شده است که وی گفت: سگ سیاه، زن و خر اگر از مقابل نمازگذار عبور نماید، نماز‌ش را فاسد می‌سازد...»

همان گونه که می‌بیند، در نزد احناف، مالکی‌ها و شافعی‌ها نماز فاسد نمی‌شود، ولی بنا به رأیی در نزد حنبلی‌ها نماز فاسد می‌گردد. از الله متعال خواهانم تا سینه‌ی شما را در آنچه که خیرتان است، باز نگه دارد! والسلام علیکم ورحمه الله وبرکاته!

برادرتان عطاء بن خلیل أبوالرشته

مترجم: عمر موحد

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

پرسش‌های دارم که مربوط به جزء سوم کتاب «شخصیت اسلامی» می‌شود و می‌خواهم آن‌ها را حضور عالم دانش‌مند‌مان مطرح کنم.

پرسش نخست: در رابطه به قاعده: «ما لا يتم الواجب إلا به...» که در کتاب «شخصیت اسلامی جزء سوم» چنین آمده است: «امری‌که واجب بودن آن مشروط به چیزی دیگری باشد، بدون اختلاف به دست آوردن شرط واجب نبوده؛ بلکه واجب همان است که دلیل شرعی به وجوب‌اش دلالت داشته باشد؛ همانند: واجب بودن نماز که مشروط به وجود طهارت است... .»

این جمله کاملا واضح بوده؛ اما مثال این مسأله مبهم است؛ چون: طهارت شرطی برای وجوب نماز نبوده؛ بلکه شرط ادای آن می‌باشد. در بعضی از کتاب‌های اصول در این مورد، این مثال‌ها را نیز پیدا نمودم؛ مانند: شرط توانایی در حج و گذشت یک سال در رابطه به زکات مال که این موارد نزدیک‌تر به مقصود می‌باشد؛ پس دیدگاه شما در مورد چیست؟

پرسش دوم: در رابطه به موضوع حدیث مشهوری‌که تعریف آن در چاپ دوم چنین آمده است: «مشهور آن حديثی است که تعدادی از اصحاب رضی الله عنهم روایت کرده‌اند که به حد تواتر نمی‌رسد؛ اما در زمان تابعین و تبع تابعین تعدادی‌كه حدیث را روایت کرده باشند، به حد تواتر رسید باشد.» و سپس در  چاپ سوم تعریف حدیث مشهور چنین تعدیل شده است: «آن حديثی است که تعداد روایت آن در تمام طبقات از سه نفر بيش‌تر باشد؛ اما به حد تواتر نرسیده است.» مشکلی‌که من دارم این است که در ادامۀ تشریحات بعد از تعریف و هم‌چنین مثال ذکر شده در مورد حدیث مشهور، در تناسب با تعریف چاپ دوم هم‌خوانی دارد؛ نه با تعریف جدید که در چاپ سوم ارایه شده است. جزاکم الله خیرا! ابوبکر الشرباتی

پاسخ

علیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

نخست: موضوع «مالایتم الواجب إلا به...»

برادر گرامی! آغاز موضوع این است که قاعدۀ «مالایتم الواجب إلا به...» سخن از اجرای حکم می‌زند؛ نه از ثابت کردن حکم شرعی که واجب باشد یا مندوب و یا مباح. از این رو موضوع پیرامون اجرای حکم واجب می‌باشد؛ اگر اجرای حکم واجبی به امر معینی تعلق گیرد، در صورت تکمیل نمودن شروط قاعده، تحقق آن امر، خودش نیز واجب می‌باشد.

دوباره اذعان می‌کنم که موضوع وارد شده در کتاب، بحث پیرامون اجرای حکم شرعی را می‌رساند؛ نه اثبات وجوب آن را. جهت وضاحت بیش‌تر آن‌چه را که در کتاب ذکر گردیده است، یادآور می‌شویم: «موضوع مالایتم الواجب إلا به، به دو گونه است:

اول- این‌که واجب بودنش مشروط به آن چیز باشد.

دوم- واجب بودنش مشروط به آن چیز نباشد.

اما آن چیزی‌که وجوب‌اش مشروط به آن باشد، به دور از اختلاف بوده که حصول شرط در آن واجب نمی‌باشد؛ بلکه واجب بودن آن را دلیل شرعی تعین می‌کند؛ مانند: وجوب نماز که مشروط به وجود طهارت می‌باشد؛ پس طهارت از دید خطاب شارع در رابطه به نماز واجب نبوده؛ بلکه شرط برای ادای نماز است.»

حالا در رابطه به این مثال: «مانند وجوب نماز معینی‌که شرط اش داشتن طهارت است» که وضاحت خواسته‌اید، می‌پردازم و شما در پرسش‌تان گفتید: «در این مثال ابهام وجود دارد؛ چون: طهارت شرط برای وجوب نماز نه؛ بلکه برای ادای آن است.» برادرم سخن شما درست می‌باشد! اما اگر شما سیاق را متوجه شده باشید، این قول در تناقض با موضوع ذکر شده در کتاب قرار ندارد؛ چون: در سیاقِ «مالایتم الواجب إلا به» ابهام مذکور شما یاددهانی شده است و ابهام شما از کتاب چنین مرفوع می‌گردد:

عبارت کتاب: "همانند تکمیل نمودن نماز معینی می‌باشد که طهارت در آن شرط است"؛ یعنی نماز بدون طهارت امکان‌پذیر نیست و گفتید: چرا پیوندِ "وجوب تکمیل نماز معین" را شما ذکر نکردید؟ و پاسخ این گونه است: بحث پیرامون وجوب است نه اثبات آن. این شیوه در کتاب‌های اصول معمولی است؛ یعنی هنگامی‌که سیاق واضح باشد، عدم ذکر موضوع معین جواز دارد و این‌جا نیز سیاق دلالت به عدم ذکر می‌کند. همان‌گونه که در انتهای پاراگراف ذکر شده در کتاب شخصیت اسلامی جزء سوم می‌بینید، به این شکل است: "... پس طهارت به معنای وجوب نماز نه؛ بلکه شرط برای ادای آن است." و شما نیز همین پرسش را داشتید که طهارت شرط برای وجوب نماز نه؛ بلکه برای ادای آن است. آیا سخن شما همان چیزی نیست که در کتاب ذکر گردیده؟!

قسمی‌که قبلاً تذکر دادیم، در کتاب‌های اصول هنگامی‌که سیاق دلالت واضح داشته باشد، کلام را با عدم ذکر بخش معین از آن، خلاصه می‌نمایند و این مسأله هنگام یادآور شدن «مالایتم الواجب إلا به» نیز واضح می‌باشد.

مثلا ابو حامد غزالی طوسی در کتاب «المستصفی» باب «ما لایتم الواجب إلا به...» می‌گوید: «هنگام وجوب نماز، ذکر وجوب طهارت نیز لازمی‌ست» و این به همان معنای است که ما در کتاب یادآور شدیم؛ چون: وجوب نماز همانند یک حکم شرعی موقوف به دلیل می‌باشد؛ نه به وجوب طهارت.

آمدی در کتاب «الإحکام في أصول الأحکام» در این رابطه به گونه‌ی مفصل و واضح می‌گوید: «اگر شارع بگوید که من نماز را در حالت طهارت داشتن برای شما واجب گردانیده‌ام. از این سخن واضحاً فهمیده می‌شود که طهارت شرطی برای ادای نماز است؛ نه برای وجوب آن؛ اما سیاق در کلام «ما لایتم الواجب إلا به»، دلیلی برای یادآوری وجوب و یا اداء وجود ندارد؛ چون: سیاق کلام به وضوح در این مسأله دلالت می‌کند.

در کتاب «شرح مختصر الروضة» از سلیمان بن عبدالقوی طوفی صرصری در رابطه به این مسأله آمده است که: همانند بستگی داشتن نماز به طهارت. سخن سلیمان از سخن دو شخصی‌که قبلاً یادآوری شد، واضح‌تر است؛ چون: وی کلمۀ «وجود» را به جای «وجوب» ذکر نموده است؛ اما بنا به وضاحت سیاق می‌توان دریافت که هدف همه‌ی آنان ادای نماز می‌باشد. پس مراد از جملۀ «ما لا یتم الواجب إلا به»، ادای نماز بوده است.

ابن بدران در کتاب «المدخل إلی مذهب الإمام أحمد» نسبت به دیگران مسأله «ما لایتم الواجب إلا به» را بیش‌تر وضاحت داده است: "بدان که این مسأله دارای دو ملحوظ است، اولین مورد آن مربوط به وجوب یک واجب می‌شود و این باعث اجماع نمی‌گردد، برابر است که سبب باشد یا شرط  و یا نفي مانعی. مثالی در مورد سبب؛ مانند: نصابی‌که  وجوب زکات بر آن استوار است..." هرگاه در این مثال دقیق شوید، هدف از کلمۀ «وجوب زکات» همان اداء زکات است.

هم‌چنان در مورد شرط مثال می‌آورد: "و شرط؛ مانند: اقامت در یک شهر بوده که باعث وجوب گرفتن روزه می‌گردد." این‌جا موضوع کاملاً واضح است که نگفته وجوب روزه؛ بلکه گفته «گرفتن روزه»

هم‌چنین گفته: "پس این قاعده یا شرط برای وقوع فعل است یا غیرشرط؛ مانند: وضوء و سایر شروط نماز...» که در این عبارت، مؤلف بیان داشته که وضوء شرط وقوع فعل؛ یعنی شرط اداء نماز است.

پس چیزی را که در کتاب «شخصیت اسلامی» در رابطه به قاعدۀ «ما لا یتم الواجب إلا به فهو واجب» بحث کردیم، این‌جا واضح گردید. جهت وضاحت بیش‌تر دوباره به آن موضوع می‌پردازیم:

ترجمه: "موضوع (مالایتم الواجب إلا به) به دو گونه است: اول- این‌که واجب بودنش مشروط به آن چیز باشد. دوم- واجب بودنش مشروط به آن چیز نباشد. اما آن چیزی‌که وجوب‌اش مشروط به آن باشد، به دور از اختلاف بوده که حصول شرط در آن واجب نمی‌باشد؛ بلکه واجب بودن آن را دلیل شرعی تعین می‌کند؛ مانند: وجوب نماز که مشروط به وجود طهارت می‌باشد. پس طهارت از دید خطاب شارع در رابطه به نماز واجب نبوده؛ بلکه شرط برای ادای نماز است."

و اما چیزی را که در انتهای پرسش‌تان مطرح کرده و گفتید که در بعضی از کتاب‌های اصول خواندم که توانایی مالی را در حج و تکمیل نصاب را در زکات، مثال داده‌اند. این مسأله نسبتاً واضح است؛ اما از چیزی‌که ما تذکر دادیم زیاد متفاوت نمی‌باشد؛ چون: استطاعت مالی در ادای حج شرط می‌باشد؛ نه این‌که بیان‌گر وجوب و عدم وجوب حج در اسلام باشد. همان‌گونه که در کتاب «المدخل إلی مذهب الإمام أحمد» یادآور شدیم، قاعدۀ مشهور همین است که تکمیل نصاب در پرداخت زکات باگذشت یک سال لازم می‌گردد. اگر شما مثال قاعده‌ی «ما لا یتم الواجب إلا به فهو واجب» در مبحث «الحول في النصاب» را مطالعه کرده باشید، دقیق نه؛ بلکه دقیق‌تر توضیح داده شده که تکمیل نصاب در وجوب زکات می‌باشد و گذشت یک سال شرط در نصاب است؛ چون: چیزی‌که واجب است زکات می‌باشد؛ نه تکمیل نصاب. قاعدۀ (ما لا یتم الواجب إلا به) به معنای پرداخت زکات در صورت تکمیل نصاب می‌باشد و شرط دیگری‌که در آن لازم می‌باشد، گذشت یک سال بالای نصاب است. چیزی‌که شما را با ابهام مواجه ساخته است، ممکن است نحوه برداشت و مطالعۀ شما بدین‌گونه بوده باشد: "نصاب و شرط سپری شدن یک سال در زکات، هر دو شرط برای پرداخت زکات می‌باشد" و یا هم شبیه آن. امیدوارم مسأله برای‌تان واضح شده باشد.

دوم: در رابطه به تعریف حدیث مشهور، قبل از ارائه پاسخ چیزی را به گونه‌ای مقدمه برای‌تان تذکر می‌دهم.

قبلاً در رابطه به حدیث مشهور که در کتاب‌های ما ذکر شده است، مورد پرسش قرار گرفتیم که شامل بعضی از اختلافات می‌گردد و ما این پرسش‌ها را این گونه پاسخ داده‌ایم:

  1. 1. در جزء سوم کتاب «شخصیت اسلامی» چنین آمده است:

أ. در صفحه (80) همین کتاب در رابطه به حدیث مشهور چنین گفتیم: "اگر گروهی از پیروان تابعین این حدیث را از گروه تابعینی‌که آنان از یکی و یا بیش‌تر از اصحاب رضي الله عنهم روایت کرده باشند و تعدادشان به حد تواتر نرسیده باشد، حدیث مشهور می‌باشد..."

ب. در صفحه (83) همین کتاب گفتیم: "حدیث مشهور همان است که در تمام طبقات‌اش از سه تن روایت شده و به تواتر نرسیده باشد."

هم‌چنان این دو تعریف را در جلد اول کتاب «شخصیت اسلامی» یادآوری کرده‌ایم که هر دو تعریف درست‌اند.

تعریف نخست برای پیروان احناف می‌باشد که آنان تعداد راوی حدیث را در عصر اصحاب رضي الله عنهم شرط ندانسته؛ بلکه به یک تن و یا بیش‌تر بسنده می‌کنند؛ اما این گروه تعداد راوی را در عصر تابعین و پیروان آنان شرط می‌دانند.

تعریف دومی برای عام گروه‌ها و خصوصاً علمای اهل حدیث می‌باشد که آنان تعداد راوی را با اندکی اختلاف در این سه طبقه (صحابه، تابعین و پیروان آنان) شرط می‌دانند. عده‌ی از آنان تعداد راوی را در تمام طبقه‌ها بیش‌تر از دو و تعداد دیگر هم بیش‌تر از سه تن شرط گذاشته‌اند.

ما این دو تعریف را که هردو صحیح‌اند، در کتاب‌های‌مان یادآوری نمودیم و هیچ دلیلی برای حذف یکی از این دو وجود ندارد؛ چون در صورت لزوم ما هر تعریف را به اهل خودش نسبت می‌دهیم.

2. حالا به آخر پرسش‌تان که بنا به تغییر شرح پیش آمده است، پاسخ ارائه می‌داریم. ملاحظه شما در جایش؛ ولی ما شرح را تغییر نمی‌دهیم؛ اما توجه شما را به موضوعی در حدیث مشهور جلب می‌دارم: هستند کسانی‌که حدیث مشهور را به عنوان آحاد توصیف ننموده می‌گویند که این حدیث افاده‌ی گمان نزدیک به یقین را می‌کند. بنابراین، تاکید ما در همه موارد، به خبر واحد بودن آن است؛ زیرا این موضوع یا گمان است و یا هم یقین و چیزی میان گمان و یقین که به این امر نزدیک و یا دور شود، وجود ندارد؛ بناء این سخن معنایی ندارد و بدون تردید، مشهور افاده گمان را می‌کند. حتی اگر در زمان تابعین و پیروان آنان به حد تواتر هم رسیده باشد، با وجود گمان بعضی، باز هم نمی‌توان آن را متواتر گفت؛ زیرا تواتر از رسول الله صلی الله علیه وسلم ثابت می‌گردد؛ نه از زمان تابعین و پیروان آنان. این مسأله در شرح کاملاً واضح و مبرهن می‌باشد.

با این وجود، خواهیم دید که در صورت عدم تاثیرگذاری در موضوع یاد شده، از نظر تغییر شرح یا عدم تغییر آن چه خواهد بود.

برای اطلاعات بیش‌تر باید دانست، که مشکل در تعریف نامشخص حدیث مشهور، از مدلول کلمه مشهور سرچشمه می‌گیرد و شهرت حدیث بستگی به این دارد که چه کسی به این شهرت بپردازد، امکان دارد که وی در مورد شهرت حدیث به تعداد معینی اطمینان داشته باشد که متفاوت از شخص دیگر در شهرت حدیث است. این یک اصطلاح نزد مجتهدین و علمای اهل حدیث می‌باشد. همان‌طوری‌که در بالا یادآور شدیم، از نظر اطمینان به مدلول شهرت حدیث، اختلاف جزئی وجود دارد؛ اما در همه‌ی حالات؛ حتی اگر اطمینان بیش‌تری برای شهرت و افزایش تعدادی‌که قبلاً ذکر کردیم وجود داشته باشد، بحث عدد در احادیث آحاد باقی می‌ماند.

قابل یاددهانی است که بحث شهرت در حدیث، شهرت آن در زمان تابعین و پیروان آنان است. اگر این حدیث بعد از این دو دوره (زمان تابعین و پیروان آنان) در میان مردم به شهرت رسیده باشد، اعتباری نداشته و به آن حدیث مشهور گفته نمی‌شود.

این قول رسول صلی الله علیه وسلم از جمله احادیث مشهور است که آن را مسلم و بخاری روایت کرده‌اند:

«إِنَّمَا الأَعْمَالُ بِالنِّـيَّاتِ» (أخرجه البخاری و مسلم)

ترجمه: اعمال بر اساس نیت‌ها ارزیابی می‌شود.

  1. 3. در فرجام باید گفت که هردو پرسش شما معتبراند. در پرسش نخست گفتید: «فما قولکم جزاکم الله عنا خیرا» و در پرسش دوم بیان داشتید که: «وما أشکل لدي هنا أن بقیة الشرح...»، از دقت تفکیر و تدبر شما در کتاب‌های‌مان خیلی خوش‌ام آمد! الله متعال شما را با ذهنی‌که اکرام نموده و سخاوت‌مندانه آفریده است، برکت دهد.

والسلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

برادرتان عطاء بن خلیل أبوالرشته

مترجم: عمر موحد

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

در کتاب منهج آمده است: «این فضل الله به ما و مردم است که اسلام به رأی عام تبدیل شده، اسلام یگانه امید نجات امت مطرح گردیده و خلافت و خلافت‌خواهی بر سر زبان‌ها آمده است که قبلاً این‌گونه نبود. اقامۀ آن و اعادۀ حکم بما انزل الله آرزوی تمام مسلمان‌ها قرار گرفته است.» (منهج صفحۀ 50)

در این‌جا رأی عام ذکرشده است؛ نه وعی عام، آیا کدام سبب دارد؟ به هرحال، زمانی‌که مبارزات در مرحلۀ دوم دعوت پایان یابد، در کتاب منهج در مورد آمده است: «ثقافت جمعی برای جمع از امت با افکار اسلامی‌که آن را حزب تبنی کرده است به خاطر ایجاد وعی عام در نزد امت و تفاعل با آن‌ها...» (منهج صفحۀ 43)؛ یعنی این‌که وعی عام  شرط است، گفته نشده است که رأی عام نیز فرض است، چرا این اختلاف؟ معنای وعی عام چیست؟ و وعی عام در خلافت چگونه می‌باشد؟

پاسخ

در اکثر موارد در تعریف رأی عام یادآور شدیم که: "رأی عام برخاسته از وعی عام است"؛ اگر احیاناً تنها رأی عام و یا تنها وعی عام را ذکر کردیم هردو درست است؛ زیرا رأی عام مطلوب برخاسته از وعی عام است؛ پس هردو در یک سلسله قرار دارند. ذکر جزء از یک سلسله، بدون دیگرش درست است؛ مثلا: الله سبحانه وتعالی می‌فرماید:

﴿وَمِنْ آيَاتِهِ أَنْ خَلَقَكُمْ مِنْ تُرَابٍ ثُمَّ إِذَا أَنْتُمْ بَشَرٌ تَنْتَشِرُونَ﴾

ترجمه: و از نشانه‌های او آن است که شما را از خاک آفرید؛ سپس به حیث بشر انتشار پیدا کردید.

الله سبحانه وتعالی می‌فرماید:

﴿الَّذِي أَحْسَنَ كُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ وَبَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسَانِ مِنْ طِينٍ﴾

ترجمه: الله ذات است که تمام چیز را نیکو آفرید و آغاز پیدایش انسان را از گِل نمود.

 هم‌چنان الله سبحانه وتعالی در جای دیگری چنین می‌فرماید:

﴿وَلَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ مِنْ حَمَإٍ مَسْنُونٍ﴾

ترجمه: بدون شک ما انسان را از گِل خشکیده و بوی‌ناک و تیره‌ای آفریدم.

 در جای دیگری الله سبحانه وتعالی می‌فرماید:

﴿خَلَقَ الْإِنْسَانَ مِنْ صَلْصَالٍ كَالْفَخَّار﴾

ترجمه: انسان را از گِل خشکیده‌ای پخته‌شده آفرید.

به آیات کریمه اگر دیده شود یک مرتبه «تراب» ذکر شده است، بار دیگر «طین»، در مرتبۀ سوم «صلصال من حمأ مسنون» و در دفعۀ چهارم «صلصال کالفخار» آمده است. صلصال به معنای "گِل خشک‌ است که پخته نشده باشد و اگر پخته شد فخار گفته می‌شود."

تمام آن‌ها دریک سلسله‌اند: تراب (خاک)، طین (گِل) و بعد از آن گل خشک پخته ناشده و هم‌چنان گل پخته شده و ذکر جزء از یک سلسله درست است؛ مثلا: قسمی‌که گفته شد، رأی عام برخاسته از وعی عام است و اگر هردوی آن‌ها را هم استعمال کنیم کدام مشکلی ندارد، چه رأی عام بگوییم و چه وعی عام. هیچ اختلاف وجود نداشته و  درست می‌باشد؛ مخصوصاً که سیاق آن واضح باشد.

معنای وعی عام: وعی از "وَعَیَ" گرفته شده و معنای لغوی آن؛ چنان‌چه در لغت‌نامۀ «اللسان» آمده است: "الوعیُ: حِفْظ القلبِ الشيءَ؛ یعنی چیزی را در قلب حفظ کردن که اسم فاعل آن واعٍ است. کلمه "الوعی" در حدیث نیز آمده است:

«نَضَّر اللَّهُ امْرَأً سَمِعَ مَقالَتي فوَعاها، فَرُبَّ مُبَلِّغٍ أَوْعَى مِنْ سَامِعٍ»

ترجمه: الله شخصی را تروتازه بدارد که سخن مرا شنید، آن را حفظ کرد و بسا مبلغی‌که حفظش بهتر از شنونده است.

و «عام» در این مورد به این معنا است که  درک «درک» همه‌شمول گردد و مسأله واضح گردد. این‌که وعی عام در خلافت چگونه می‌باشد؛ وعی عام تنها به معرفت جزئی لفظ خلافت خلاصه نمی‌شود؛ بلکه وعی عام از بعضی احکام دیگری آن فرض می‌باشد؛ مانند: خلیفۀ واحد، بیعت به رضا و اختیار و شناخت بعضی صلاحیت‌های خلیفه؛ مانند: رعایت امور داخلی و خارجی وغیره. در عبارت خویش وقتی کلمه «بعض» را ذکر می‌کنیم به این مفهوم است که وعی عام به معنای  شناخت تفصیلی امور نیست؛ بلکه به صورت اجمال هرگاه انسان‌ها از خلافت و احکام دیگر آگهی داشته باشند، وعی عام گفته می‌شود.

برادرتان شیخ عطا بن خلیل ابورشته

مترجم: بدرالدین حسینی

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

به پرسش‌کنندگانی‌که پیرامون برخی جزئیات پرسش قبلی زیر عنوان «پیامدهای ویروس کرونا» پرسش‌هایی را مطرح کرده‌اند:

1- نسبت به تفاوت بین وباء و طاعون و بین کرونا و طاعون؛ باید گفت که از دید همه‌گیر بودن در میان‌شان تفاوتی نیست. طاعون و کرونا دو مرضی استند که در هردوی آن‌ها امکانات همه‌گیر شدن وجود دارد؛ چنان‌چه الله قوی و عزیز این دو مرض را با این ویژگی آفریده است. قطع نظر از این‌که مرض باکتریایی‌ست و یا ویروسی. پس ویژگی و خصوصیت همه‌گیر شدن در هردو مرض موجود بوده و از این جهت حکم این دو مرض با هم مختلف نیست.

2- در رابطه به پرسشی‌که در قسمت از پاسخ قبلی، پیرامون عدم ساخت ویروس کنونی کرونا اشاره شده و پرسش‌کننده گفته است که: "این سخن بنا به اعتماد بر گزارشات غربی بیان شده و نباید به آن متمایل شد." باید گفت که این دقیق نیست؛ چون: امکان این وجود دارد که جنبه‌های علمی را از هر بُعد و جهتی‌که به آن اطمینان حاصل می‌شود، با ترجیح بُعد درست آن گرفته و به آن اعتماد کرد. از این‌رو، در این‌که کرونایی‌که باعث انتشار و انتقال بیماری شده و ساخت بشر نیست؛ هیچ‌گونه اعتماد بر گزارشات غربی نشده؛ بلکه این ویروس بدون آن‌که بشر به ساخت آن پرداخته باشد، به صورت طبیعی موجود است. چنان‌چه در پاسخ قبلی آمده و ما وجود طبیعی این مرض را بر این قول که بشر آن را برای اهدافی ساخته است، ترجیح دادیم. خاصتاً پس از آن‌که مرض در کشورهای متهم به ساخت آن؛ مانند: چین، امریکا و... انتشار گسترده‌ای یافته است. ما در پاسخ به پرسشی قبلی گفته بودیم:

«به این ترتیب، جنگ زبانی میان امریکا و چین به دلیل انتشار ویروس تاج‌دار Covid19 – SARS CoV2 آغاز گردید و هریک از این دو دولت، طرف مقابل را متهم می‌کنند که سبب مستقیم انتشار این بیماری بوده‌اند. هرچند از نظام‌هایی‌که در چین و ایالات متحده حاکم است، بعید نیست که در عقب گسترش این بیماری باشند؛ اما بعد از تحقیقات، گمان اغلب این است که دلیل محسوسی وجود ندارد که چین یا ایالات متحده، عامل انتقال این ویروس و یا طراح و سازندۀ آن بوده که بعداً شروع به انتشار آن در سایر مناطق کرده باشند...» پیرامون این مورد در آن پاسخ، به تفصیل پرداخته شده و برای معلومات بیش‌تر می‌شود به آن مراجعه کرد.

3- برپایی نماز جمعه در مسجد جواز دارد و اما عدۀ از فقها برپایی آن را در فضای عام جواز داده‌اند؛ یعنی مکان عامی‌که نمازگزار از ورود به آن منع کرده نمی‌شود. اما در اماکن خصوصی (خانه‌ها) رأی ارجح آن‌ست که نماز جمعه در آن‌ها اقامه نشده و درست هم نمی‌باشد. اگر مسجد و فضای عمومی به سهولت یافت نمی‌شد، چهار رکعت نماز پیشین (منظور نماز فرض است)، در خانه اداء کرده شود. اگر دولتی مانع برپایی نماز در مسجد و یا فضای باز شود، گنه‌کار خواهدشد؛ چون: نصوص وارده در این مورد افادۀ این امر را می‌کند؛ چنان‌چه از این فرمودۀ الله سبحان‌ وتعالی این امر دانسته می‌شود:

﴿يَا أيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ ذَلِكُمْ خَيْرٌ لَكُمْ إِنْ كُنْتُمْ تَعْلَمُونَ﴾

[جمعه: 9]

ترجمه: ای مومنان! هنگامی‌که روز جمعه برای ادای نماز، اذان گفته شد، به سوی ذکر و عبادت الله بشتابید و داد و ستد را رها کنید. این برای شما بهتر و سودمندتر است؛ اگر متوجه باشید.

مسلمان باید برای ادای نماز سعی نماید، بدون این‌که از پرداختن به آن باز داشته شود. سعی برای ادای نماز فرض است؛ چون: به قرینۀ ترک مباح (بیع) وارد شده است. یعنی در اماکن خصوصی؛ مانند: خانه‌ها، نماز جمعه اقامه نمی‌شود و جایز است که از ادای نماز جمعه در خانه‌ها ممانعت صورت گیرد. از این‌رو، در پاسخ پیشین گفته بودیم که قفل نمودن مساجد و بازداشتن مردم از ادای نماز در آن‌ها، امری نادرست بوده و گناه این کار بر دوش حکامی‌ست که دست به این کار زده‌اند. بناءً، اگر حکام و مقامات دولتی از اقامۀ نماز جمعه در مساجد جلوگیری می‌نمایند و جایی وسیع و مناسبی غیر از خانه‌ها هم وجود نداشته باشد؛ پس چهار رکعت نماز پیشین در خانه ادا کرده شود. البته دولتی‌که مساجد را بسته می‌نماید، مرتکب گناه بزرگی می‌شود؛ چنان‌چه در پاسخ قبلی یادآوری نموده بودیم.

4- اما این پرسش که: «امروز نماز جمعه و جماعت به دلیل ترس از ظلم حکام ترک می‌شود؛ چنان‌چه من دانسته‌ام و الله از همه داناتر است» این امر به اندکی شرح و تفصیل نیاز دارد. در پاسخ قبلی ما آمده است: «جمعه بالای کسی‌که از حضور در آن ترسی دارد واجب نیست، به دلیل روایتی‌که ابن عباس رضی الله عنه از رسول الله صلی الله علیه وسلم نقل نموده که فرمود:

«مَنْ سَمِعَ النِّدَاءَ فَلَمْ يُجِبْهُ فَلَا صَلَاةَ لَهُ إلَّا مِنْ عُذْرٍ، قَالُوا: يَا رَسُولَ اللهِ وَمَا الْعُذْرُ؟ قَالَ: خَوْفٌ أَوْ مَرَضٌ»

ترجمه: کسی‌که ندای اذان را شنید و آن را استجابت نکرد، نمازی از او پذیرفته نخواهد شد؛ مگر در صورت عذر. گفتند: یا رسول الله! عذر چیست؟ فرمود: ترس یا مریضی. اين حدیث را بیهقی در سنن کبری روایت نموده است.

اما ترس؛ چنان‌چه در «المغنی» از ابن قدامه جلد1 صفحۀ 451 آمده است: «فصل: در این‌که نماز جمعه و جماعت ترک شود، ترس، عذر پنداشته می‌شود. نظر به این قول پیامبر صلی الله علیه وسلم: «عذر یا ترس است و یا مرض»، ترس به سه‌گونه است: ترسی از دست دادن جان، ترسی از دست دادن مال و ترس بر اهل و خانواده. اما مورد اول؛ یعنی ترس از جان، این‌ست که شخصی برای حافظت جانش از حاکم و یا قدرت‌مندی و یا از دشمن و یا از هرآن‌چه در جانش به او آسیب می‌رساند، بترسد.» هم‌چنان در «المهذب فی‌الفقه الامام الشافعی» از شیرازی آمده است: «...از جملۀ ترس‌ها یکی این‌ست که شخصی از رسیدن آسیبی به جان و مالش هراس داشته باشد و یا بیماریی‌که همراه با آن، انجام عملی دشوار گردد؛ به دلیل آن‌چه ابن عباس از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت نموده است که فرمود: «کسی‌که ندای اذان را شنید و آن را استجابت نکرد، نمازی از او پذیرفته نخواهد شد؛ مگر در صورت عذر. گفتند: یا رسول الله! عذر چیست؟ فرمود: ترس یا مریضی.»

یعنی هرگاه فرد مسلمان ظلم و ستمی را از جانب حاکم متوجه شخص خود دید، در ادای نماز جمعه معذور پنداشته می‌شود. چون متیقن شد و یا به گمان غالب به این نتیجه رسید که دار و دستۀ حاکم در مسجد منتظر او هستند تا با رفتن‌اش بدان‌جا او را دست‌گیر و اذیت نمایند، شخصی مذکور از ادای نماز جمعه در آن مسجد معذور دانسته شده و باید در جست‌وجوی مسجدی دیگری باشد که در آن جمعه خوانده می‌شود. اگر بعد از سعی و تلاش به این هم دست نیافت، معذور دانسته شده و باید چهار رکعت نماز پیشین را در مکان خاص ادا نماید. اگر پرسش‌گر از پاسخ ما این فهم را درک کرده باشد؛ پس فهم درست و صحیح است و الله از همه دانا و حکیم است.

5- برخی‌ها حدیثِ «لَا عَدْوَى...» را که بخاری تخریج نموده است به نفی واگیر بودن تعبیر می‌کنند؛ اما راجح این‌ست که حدیث مذکور خبری‌ست که افادۀ طلب را می‌نماید. پس اگر مسلمانی به بیماری واگیری گرفتار شده بود، در این حالت، وی از رفتن به نماز جمعه و جماعت به دلیل این‌که مبادا باعث انتشار بیماری به نمازگزاران شود، معذور دانسته می‌شود. این هم از جمله عذرهای‌ست که در حدیثی قبلی بدان اشاره شده: «الْعُذْرُ خَوْفٌ أَوْ مَرَضٌ»

6- حدیث «إِذَا مَرِضَ الْعَبْدُ أَوْ سَافَرَ كُتِبَ لَهُ مِثْلُ مَا كَانَ يَعْمَلُ مُقِيماً صَحِيحاً»؛ یعنی: چون بندۀ مسلمانی بیمار شود و یا سفر نماید، برای او اجری نوشته می‌شود که در هنگام اقامت و تندرستی‌اش با انجام اعمال خیر، شامل حالش‌اش می‌شد. این حدیث را بخاری روایت نموده است. این حدیث نسبت به مسافر و مریض است؛ یعنی کسی‌که از ادای جمعه و جماعت معذور پنداشه شده است. مسافر و مریض آن‌گونه که شریعت برای‌شان در نظر گرفته، ادای تکلیف نموده و نماز خود را ادا می‌نمایند که در آن‌حالت به اذن الله سبحانه‌وتعالی پاداش مقیم و تندرست برای‌شان داده می‌شود. از این‌جهت، این حدیث بر صحت‌مند و مقیمی‌که بدون عذر به جماعت نمی‌رود، قابل تطبیق نیست.

7- اما اعتراض بر این گفتۀ ما که حداقلی تعداد نمازگزار در نماز جمعه سه نفر است؛ درحالی‌که شافعی چهل نفر گفته، این بحث جداگانه است و علاوه بر آن در نزد مالکی‌ها کم‌ترین تعداد دوازده نفر گفته شده است. پس این‌جا تعارض و تناقضی دیده نمی‌شود؛ بلکه قضیه متعلق به نبستن مساجد است تا نمازگزار. جمعه و جماعت را با همان تعداد که شریعت معین نموده است ادا نماید، با در نظر داشتن این‌که یک رأی فقهی درست و صواب دیگر هم وجود دارد که سه نفر می‌توانند نماز جمعه را ادا نمایند؛ چنان‌چه در پاسخ به آن اشاره نموده بودیم.

8- اتخاذ تدابیر و استفاده از اسباب، امری‌ست درست و پسندیده؛ اما نباید تدابیری گرفت که در مخالفت با شریعت قرار داشته باشد. تدابیر در این بخش این‌ست که شخصی مریض برای ادای جمعه به مسجد نرود و صحت‌مندان بروند. در پاسخ قبلی، ما به حد کافی به این امر پرداخته‌ایم که نباید دروازه‌های مساجد بسته شود تا این‌که افراد صحت‌مند بتوانند برای ادای نماز به مسجد بروند و تدابیر قسمی گرفته شود که اشخاص مریض به بیماری‌های واگیر در مسجد حضور پیدا نکنند و این مسأله واضح و روشن است. این درست نیست که بگوییم: شاید افراد سالم هم به مرض کرونا مصاب شده باشند؛ اما علایم و نشانه‌های آن ظاهر نشده باشد، که در این‌صورت همه باید از رفتن به مساجد جلوگیری شوند؛ یعنی همه ساکنین کرۀ زمین باید ممانعت شوند! این سخنی‌ست که برای تأیید آن؛ نه حجتی وجود دارد و نه هم گمان غالب چنین حکم می‌کند. فردی‌که به گونۀ قطعی و یقینی و یا به گمان غالب به مرض واگیر مبتلا شده، از رفتن به مسجد جلوگیری شده و متباقی نماز خود را به جماعت ادا نمایند.

9- اما این قول که ویروس کرونا همانند انسان ستون فقرات ندارد، بلی همین‌طور است؛ مگر ارتباط برجستگی‌ها و برآمدگی‌ها در این مخلوق، باعث آن شده تا در زبان انگلیسی به آن (backbone) اطلاق شود که معنای طبی آن در عربی (العمود الفقری) یا ستون فقرات است. این نام‌گذاری از جهتی شباهتی‌ست که ارتباط و پیوند با ستون فقرات در انسان دارد. این نکته را این‌گونه باقی گذاشتیم و به آن نپرداختیم و گمان هم نمی‌کردیم که این نکته جای سوال داشته باشد.

10- نسبت به غسل میت باید گفت که حکم شرعی پیرامون آن قرار ذیل است:

الف- قول راجح در این زمینه این‌ست که غسل میت فرض کفایی است. دلائل این رأی:

- پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد مُحرِمی‌که شترش گردن او را شکسته و در نتیجه وفات نمود، فرموده است:  «اغْسِلُوهُ بِمَاءٍ وَسِدْرٍ وَكَفِّنُوهُ فِي ثَوْبَيْهِ»؛ یعنی: او را با آب و سدر غسل دهید و در هردو لباسش، کفن‌اش نمایید. این حدیث را بخاری از ابن عباس روایت نموده است.

- هم‌چنان برای زنی‌که دخترش را غسل می‌دهد، فرموده است: «اغْسِلْنَهَا وِتْراً ثَلَاثاً أَوْ خَمْساً»؛ یعنی: او را تاق، سه و یا پنج‌بار غسل دهد.

- از این دو حدیث دانسته می‌شود، کسانی‌که به این امر؛ یعنی غسل میت می‌پردازند، تعداد از مسلمان‌های هستند که برای این امر کفایت می‌کنند. پیامبر صلی الله علیه وسلم به این امر اکتفاء نموده و در طول زندگی خود بر این حکم مداومت داشته و از غسل دادن مرده‌ها جز شهیدی‌که در میدان جهاد کشته می‌شود کسی را استثنا نکرده است. پس غسل دادن میت فرض کفایی است.

ب- به آن‌چه در بالا گفته شد، اکثریت فقها اتفاق نظر دارند:

- در «مبسوط» از سرخسی آمده است: «بدان که غسل میت واجب است و آن از جملۀ حق مسلمان بر مسلمان است. پیامبر صلی الله علیه وسلم فرموده است: «یک مسلمان بر مسلمان دیگر شش حق دارد» که از جملۀ آن‌ها یکی این‌ست که پس از مردن‌اش او را غسل دهد؛ اما اگر برخی از مسلمان‌ها به این حق پرداختند، به دلیل برآورده شدن هدف، از ذمۀ باقی مسلمان‌ها ساقط می‌شود.»

- امام شافعی در کتاب «الام» گفته است: «غسل میت، نماز جنازه و دفن‌اش، حقی‌ست بر بالای مردم که باید بدان بپردازند؛ اما این همه‌ای مردم را در بر نمی‌گیرد. هرگاه تعداد از آن‌ها به این پرداختند در این کفایت است. إن‌شاءالله!»

- در «شرح کبیر» از ابن قدامه آمده است: «فصل پیرامون غسل میت- مسأله: غسل میت، تکفین، تدفین و نماز بر او فرض کفایی است؛ چون: پیامبر صلی الله علیه وسلم در مورد مُحرِمی‌که شترش گردن او را شکسته و در نتیجه وفات نمود، فرموده است: "او را با آب و سدر غسل دهید و در هردو لباسش، کفن‌اش نمایید." این حدیث را بخاری و مسلم روایت نموده‌اند.

ج- هرگاه غسل میت بنا بر عواملی، دشوار و متعذر شود؛ مانند: نبود آب، سوختن جسدش که اگر با آب شسته شود تکه و پاره شود و یا مصاب به امراض؛ مانند: جذام، طاعون، کرونا و دیگر امراضی‌که هرگاه غسل داده شود، احتمال انتقال آن به افراد غسل‌دهنده موجود باشد، در این بخش ما نمی‌خواهیم رأیی خاصی را تبنی و اختیار نماییم؛ بلکه هرکس از مذهب و رأی فقهی‌که به آن آرامش و اطمینان دارد، تقلید نماید. من برخی دیدگاه‌های شرعی فقها را در این‌جا بازگو می‌نمایم:

- حنفی‌ها به این نظراند که اگر غسل میت بنا بر نبود آب باشد، توسط خاک تیمم داده شود؛ چنان‌چه در «العنایه» جلد 16 صفحۀ 262 این‌گونه آمده است: «کسی‌که بنا بر نبود آب غسل‌اش ناممکن شود، با خاک پاک تیمم داده می‌شود.» اگر غسل‌اش به سبب مساس نمودن و لمس کردن، متعذر و ناممکن گردد؛ پس بر بالای او آب ریزانده شود؛ چنان‌چه در «مراقی‌الفلاح» آمده است: «وَرَم کرده‌ای‌که آن را دست زده نشود، باید بر بالایش آب ریزانده شود.»

- مالکی‌ها به این نظراند که اگر غسل میت به دلیل نبود آب ناممکن شود، تیمم داده شود و اگر به سبب زخم‌ها، سوختگی، گَرِی و یا آبله‌ای‌که بر بدنش هست، غسل‌اش ناممکن گردد و اگر غسل داده شود باعث شکستن و پارچه شدن‌اش می‌شده باشد؛ در این‌صورت به قدری‌که باعث شکستن و از هم پاشیدن‌اش نگردد، بالایش آب انداخته شود. اگر انداختن آب هم بر او ناممکن باشد، تیمم داده شود؛ چنان‌چه در «شرح کبیر» از شیخ احمد دَردِیر که بر بالای «مختصر خلیل» نگاشته شده، این‌چنین آمده است.

- شافعی‌ها به این نظراند که هرگاه غسل میت بنا بر عامل از عوامل ناممکن گردد؛ مانند: نبود آب و یا ترس متلاشی شدن جسدی کسی‌که سوخته است؛ در این حالات میت غسل نه؛ بلکه تیمم داده می‌شود. حتی آن‌ها پیش‌تر رفته و گفته‌اند که هرگاه با غسل دادن میت به غسل‌دهنده آسیبی برسد؛ در این‌حالت میت به طور حتمی و الزامی باید تیمم داده شود. نووی رحمه الله در «المجموع» گفته است: «هرگاه غسل میت به سبب نبود آب و یا سوختگی ناممکن گردد، به این حد که اگر غسل داده شود، جسدش متلاشی گردد؛ در این‌صورت غسل داده نمی‌شود؛ بلکه تیمم داده می‌شود و این واجب است؛ چون: این پاکی به نابود کردن نجاستی تعلق ندارد و باید از شستن توسط آب منصرف شده، تیمم داده شود؛ مانند: غسل جنابت. اگر توسط چیزی گزیده و یا نیش زده شده باشد که اگر غسل داده شود باعث از هم پاشیدن جسد گردد و یا بر غسل‌دهنده ترسی باشد؛ در این‌صورت نیز باید تیمم داده شود.»

- اما حنبلی‌ها: از آن‌ها دو دیدگاه نقل شده است. دیدگاه و روایت نخست: «در صورتی‌که غسل میت با مالش دادن ناممکن گردد، بر یک روش نیکویی بر او آب ریزانده شود، بدون این‌که جسدش مالش داده شود و اگر این هم ممکن نبود، تیمم داده شود.»

دیدگاه و روایت دوم آن‌ها می‌گوید: «هرگاه غسل میتی متعذر و ناممکن شود، تیمم هم داده نمی‌شود و بدون غسل و تیمم بر او نماز گزاریده می‌شود؛ چون: هدف از غسل پاک کردن است که توسط تیمم به دست نمی‌آید.»

- شیخ محمد ابن محمد المختار الشنقیطی در شرح «عمده‌الفقه» گفته است: «کسی‌که دارای بیماری واگیری باشد که به دیگران آسیب می‌رساند و این نسبت به آسیب رساندن به میت است و گاهی آسیب به شخص زنده‌ای غسل‌دهنده می‌باشد؛ این‌گونه که نظر به گواهی اهل خبره و متخصصین؛ اگر کسی مسؤولیت غسل‌دادن بیماری را که مرض واگیر دارد، به دوش گیرد، آسیب‌پذیر می‌شود؛ دراین‌صورت باید تیمم داده شود.»

پس چنان‌که می‌بینید، این‌جا دو نظر وجود دارد: هرگاه غسل دادن میت ناممکن شود، تیمم داده، بر او نماز خوانده و دفن گردد. نظر دوم این‌که چون غسل‌دادن میتی ناممکن گردد، تیمم داده نشده؛ بلکه بر او نماز خوانده شده و دفن شود. چنان‌چه در آغاز این بخشی از پاسخ گفتیم که هر مسلمان به هریکی از این دو نظر که اطمینان و آرامش پیدا می‌کند، تقلید و پیروی نماید.

11- در پایان، این‌که ما در عقائد و عبادات تبنی نمی‌کنیم، صحیح و درست است. مگر در عقیدۀ اساسی و عباداتی‌که متعلق به وحدت امت باشد؛ مانند: روزه و عید در هنگام دیدن هلال در هر سرزمینی و هم‌چنان این‌جا در قضیۀ بستن مساجد، واجب آ‌ن‌ست که در اوقات نمازهای فرضی، مساجد باز گذاشته شود؛ چنان‌چه در قسمتی از پاسخ بدان پرداختیم.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

#كرونا

19Covid#

Korona#

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام عليكم ورحمت الله وبركاته!

آیا برای مسلمان جواز دارد که در بیمۀ اجتماعی اشتراک نماید؟

پاسخ

علیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

اشتراک در بیمۀ اجتماعی‌که دولت برای کارمندان خود و یا نهاد‌های خاص برای کارگران خود الزامی می‌سازند، این نوع اشتراک برای کارگران و یا کارمندان درست است؛ چون: یک بخش از مزد کارمند همراه با دولت و یا بخش‌های خاص وضع می‌گردد. دولت و یا صاحب کار در برابر اخذ برخی از اندازۀ معاش، معالجۀ کارمندان را به دوش می‌گیرد.  پس این نوع اشتراک جائز بوده؛ اگرچه  صاحب کار یک جزء دیگری را اضافه نماید، تمام‌اش درست می‌باشد؛ چون: این خدمات، جزء از مزد کارمند به شمار می‌رود.

اما اگر هدف‌تان نهاد‌های خاصی باشد که برای بیمۀ اجتماعی بنا شده باشند؛ نه برای کارمندان دولتی و یا نه برای کارمندان مووسسات خاص که یک حصه‌ای از مزدشان قطع می‌شود؛ بلکه مووسسات خاصی ایجاد می‌گردد و برای مردم اعلام می‌دارند، کسی می‌خواهد در بیمۀ اجتماعی اشتراک نماید، باید ماهوار پول پرداخته نماید و در عوض هرگاه مریض شد، معالجه‌اش می‌نماییم. پس این نوع اشتراک جواز ندارد؛ چرا که در آن جهالتی نهفته است که مرض غیرمعلوم بوده که چه وقت می‌آید، آیا مرض شدید می‌باشد و یا خفیف؟ پس این نوع عقد باطل بوده، جواز ندارد.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: احمد جبیر نوری

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

 السلام علیکم ورحمة الله وبرکاته!

امیدوارم تا اندازه عورت زن برای زن را در پرتو دلیل شرعی به شکل کامل و واضح بیان دارید و هم‌چنان وجه استدلال کسانی‌که آن (محل عورت زن برای زن) را میان ناف و زانو می‌دانند و به همین ترتیب وجه استدلال کسانی‌که آن‌ را همانند عورت زن برای محارم، محل زینت خوانده اند را نیز توضیح دهید.

پاسخ:

وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته!

در رابطه به محل عورت زن برای زن، دو دیدگاه فقهی با استدلال زیر وجود دارد:

یکم: بعضی از فقها بدین نظر اند که عورت زن برای زن همانند عورت مرد برای مرد، یعنی میان ناف و زانو می‌باشد.

دوم: عورت زن برای زن، تمام بدن به استثنای اعضایی‌که عادتاً برای آرایش می‌باشد، مانند: سر، جای تاج، روی، جای سرمه، گردن و سینه، جای گردن بند، گوش، جای گوشواره، بازو، جای بازو بند، بند دست، جای دست‌بند، انگشتان، جای انگشتر، ساق‌پای، جای پای‌زیب و پای، جای حنا.

به غیر از جای‌هایی‌که زن معمولاً از آن‌ها برای زینت خودش استفاده می‌کند، بقیه بدن زن برای زن، همه عورت است؛ یعنی تنها میان ناف و زانو عورت نمی‌باشد. دلیل بر این مدعا قول الله متعال است که می‌فرماید:

﴿...وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا مَا ظَهَرَ مِنْهَا ۖ وَلْيَضْرِبْنَ بِخُمُرِهِنَّ عَلَىٰ جُيُوبِهِنَّ ۖ وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ إِلَّا لِبُعُولَتِهِنَّ أَوْ آبَائِهِنَّ أَوْ آبَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ أَبْنَائِهِنَّ أَوْ أَبْنَاءِ بُعُولَتِهِنَّ أَوْ إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي إِخْوَانِهِنَّ أَوْ بَنِي أَخَوَاتِهِنَّ أَوْ نِسَائِهِنَّ أَوْ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُنَّ أَوِ التَّابِعِينَ غَيْرِ أُولِي الْإِرْبَةِ مِنَ الرِّجَالِ أَوِ الطِّفْلِ الَّذِينَ لَمْ يَظْهَرُوا عَلَىٰ عَوْرَاتِ النِّسَاءِ ۖ (سوره نور آیه 31)

ترجمه: زینت و آرایش خود جز آن‌چه قهراً ظاهر می‌شود (بر بیگانه) آشکار نسازند و باید سینه و بر و دوش خود را به مقنعه بپوشانند و زینت و جمال خود را آشکار نسازند، جز برای شوهران خود یا پدران یا پدران شوهر یا پسران خود یا پسران شوهر یا برادران خود یا پسران برادران و پسران خواهران خود یا زنان خود (یعنی زنان مسلمه) یا کنیزان ملکی خویش یا مردان اتباع خانواده که رغبت به زنان ندارند یا اطفالی‌که هنوز بر عورت و محارم زنان آگاه نیستند (و از غیر این اشخاص مذکور احتجاب و احتراز کنند).

پس همه آنان می‌توانند موی، گردن، جای بازوبند، پای‌زیب، گردن‌بند و دیگر جای‌هایی‌که محل آرایش می‌باشند، ببینند؛ چون الله متعال می‌فرماید: ﴿وَلَا يُبْدِينَ زِينَتَهُنَّ﴾ یعنی زینت و آرایش خود (جای آن‌ها را) ظاهر نسازند.

هم‌چنان در آیه محارم در سوره نساء این موضوع تذکر یافته است؛ بناءً دیدن به جای‌های آرایش و زینت در میان زنان جایز بوده و دیگر قسمت‌هایی‌که محلی برای آرایش نیستند، برای آن‌ها عورت می‌باشد.

نظر به دلیل، این قول نزد ما راجیح است و ما آن‌ را قول راجیح گفتیم؛ چون بعضی‌ها عورت زن برای زن را مانند عورت مرد، میان ناف و زانو می‌دانند.

برادرتان عطاء بن خلیل أبو الرشته

مترجم: عمر موحد

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

 (ترجمه)

پرسش

شیخ محترم و امیرصاحب بزرگوار!

السلام عليكم و رحمة الله و بركاته!

پکی از پاسخ‌های تان را در رابطه به پرسش یکی از برادرانی‌که کار و فعالیت‌های سیاسی و کتلوی حزب را ترک نموده بود، خواندم و من‌هم یکی از همان اشخاصی هستم که حزب را ترک نموده‌ام و بالایم تأثیر بزرگی گذاشته! "چگونه است که من راضی شدم تا از دعوت باز مانم؟ با وجودی‌که من همه‌ای افکار حزب را در فکر و سلوکم عملی می‌کنم. در هر مکانی، افکار حزب را به مردم بیان می‌کنم، به سویه‌ای که مردم مرا حزبی می‌گویند و نام من، با نام حزب گره خورده است؛ اگرچه به علت واقعیت پیش‌آمده، خارج از اراده‌ام فعلاً در عمل سیاسی حزب شریک نیستم. بعد از بیان واقعیت دعوت فردی‌ام، بازهم از بازنشسته‌گان دعوت محسوب می‌شوم؟

پاسخ

وعليكم السلام و رحمة الله و بركاته!

ای برادر! کار کردن برای اسلام و برای ازسرگیری زندگی دوباره اسلامی و اقامه‌ی دولت‌خلافت راشده در روی زمین یک عمل فردی نیست؛ بلکه یک کار دسته‌جمعی و کتلوی است و این کار دسته‌جمعی از شریعت الله سبحانه وتعالی ثابت است. ثبوت این مسأله از قول الله سبحانه وتعالی واضح می‌شود:

«وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

[آل عمران: 104]

ترجمه: باید از میان شما کتله‌ای"جماعتی" باشد که به سوی خیردعوت کند و امر به معروف و نهی از منکر کند و آن گروه از جمله‌ی رستگاران اند(و معنی امت یعنی جماعت است)

 اگر کسی به طرف خیر دعوت می‌کند، به این معنی است که بسته به طرف اسلام دعوت کرده باشند؛ لذا کلمه خیر دربرگیرنده کل‌اسلام است و این تضمین کننده اقامه‌ی دولت برای تطبیق حدود می‌ باشد. نشر و پخش اسلام از طریق دعوت و جهاد صورت می‌گیرد و همه‌ای این اعمال مسئولیت و تکلیف فردی نیست.

هم‌چنان سیرت‌ رسول‌الله صلی الله علیه وسلم از این موضوع سخن می‌گوید، بدون شک که اصحاب کرام رضی الله عنهم، پیرامون این موضوع دلیل محکمی دارند و نصوص شرعی وجود دارد، در مورد این‌که قوت و فضای جماعت بیش‌تر است:

ترمذی در سنن‌اش از ابن عباس روایت کرده، فرمود که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند:

«يَدُ اللَّهِ مَعَ الجَمَاعَةِ»

ترجمه: دست الله بالایی جماعت است.

نسائی در سنن خود از عرفجه بن شُریح اشجعی روایت کرده است که پیامبراکرم صلی الله علیه وسلم را دیدم که از فراز منبر برای مردم خطبه می‌داد و می‌فرمود:

«...فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ، فَإِنَّ الشَّيْطَانَ مَعَ مَنْ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ يَرْكُضُ»

ترجمه: بدون شک که دست الله بالای جماعت است و هرکس که از جمع جدا می‌گردد، شیطان همراه با او فرار می‌کند.

ابن حبان در صحیح‌اش هم‌چنان از عرفجه به چنین لفظ روایت کرده:

«...فَإِنَّ يَدَ اللَّهِ مَعَ الْجَمَاعَةِ، وَإِنَّ الشَّيْطَانَ مَعَ مَنْ فَارَقَ الْجَمَاعَةَ يَرْتَكِضُ»

ترجمه: بدون شک که دست الله بالای جماعت است و هرکس که از جمع جدا می‌گردد، شیطان همراه با او فرار می‌کند.

و حاکم در مستدرک صحیحین، از ابن عمر رضی الله عنه روایت کرده که گفت:

«يَدُ اللَّهِ عَلَى الْجَمَاعَةِ فَاتَّبِعُوا السَّوَادَ الْأَعْظَمَ، فَإِنَّهُ مَنْ شَذَّ شَذَّ فِي النَّارِ»

ترجمه: او صلی الله علیه وسلم فرمود: دست الله بالای جماعت است؛ لهذا از بیش‌ترین افراد پیروی کنید؛ چون کسی‌که از جماعت خلاف ورزی می‌‌کند، داخل دوزخ است.

بدین جهت جماعت مطلوب که پای‌بندی به کتاب الله و سنت رسول الله داشته باشد، قسمی‌که آیت قرآن بیان می‌کند:

«وَلْتَكُنْ مِنْكُمْ أُمَّةٌ يَدْعُونَ إِلَى الْخَيْرِ وَيَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَأُولَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ»

[آل عمران: 104]

ترجمه: باید از میان شما کتله‌ای باشد که به سوی خیردعوت کند و امر به‌معروف و نهی از منکر کند و آن گروه از جمله مفلحون است.

تمامی این موضوعات دلالت بر انجام عملی می‌کند که از طریق جمعی حاصل می‌شود، نه به شکل فردی و جماعتی‌که منضبط به شریعت اسلامی بوده باشد.

و شما ای برادر بزرگوار! خود را آماده شامل کردن در کتله صحیح بساز تا همیشه در فضای آن‌، فکر اسلامی را حمل کنی و امور را با کتله در جریان بگذاری! پس برای بدست آوردن خیر، خود را شامل کتله بساز تا در دنیا و آخرت عزت را بدست آوری!

برادرتان عطاء بن خلیل أبوالرشته

مترجم: محمد "حبیبی"

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

 از الله سبحانه وتعالی می‌خواهیم که شما و امت اسلامی را حفظ نماید و نصرت‌اش را برای‌تان نصیب فرماید. نزد من دو سؤالی است؛ از الله سبحانه وتعالی می‌خواهم که برای‌تان آسان نماید.

1- نظرتان از دیدگان اسلام در خصوص واکسینی‌که ضد فلج اطفال می‌باشد، چیست و جهان غرب و امریکا مدعی اند که در مبارزه با فلج اطفال کشورهای جهان سوم مجانی مساعدت می‌کنند؟

2- آیا  بر اساس شریعت اسلامی خریداری تولیدات زراعتی جواز دارد؟ مثلاً: سبزیجات، هنگامی‌که وقت چیدن فرا برسد، خریداری و نگهداری شده تا عرضه آن در بازار کم شده تا به قیمت بلند به فروش برسد و فایده بیشتر بدست آید؟ جزاکم الله خیر!

پاسخ
وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته!

اول: واکسین دوا بوده و تداوی کردن مندوب می‌باشد؛ نه فرض و دلیل بر این مدعا:

1- بخاری از ابوهریره روایت نموده که فرمود:

«مَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً، إِلَّا قَدْ أَنْزَلَ لَهُ شِفَاءً»

ترجمه: الله (متعال) هیچ بیماریی نفرستاده؛ مگر آن‌که برای آن دارو و علاجی آفریده است.

هم‌چنان مسلم از جابر بن عبدالله و از پیامبر صلی الله علیه وسلم روایت نموده که فرمود:

«لِكُلِّ دَاءٍ دَوَاءٌ، فَإِذَا أُصِيبَ دَوَاءُ الدَّاءِ بَرَأَ بِإِذْنِ اللهِ عَزَّ وَجَلَّ»

ترجمه: برای هر بیماری دوایی‌ست، پس اگر دوای درد پیدا شد، به خواست الله (متعال) صحت یاب گردید.

 در روایت احمد از عبدالله بن مسعود آمده است:

«مَا أَنْزَلَ اللَّهُ دَاءً، إِلَّا قَدْ أَنْزَلَ لَهُ شِفَاءً، عَلِمَهُ مَنْ عَلِمَهُ، وَجَهِلَهُ مَنْ جَهِلَهُ»

ترجمه: الله متعال هیچ بیماریی نفرستاده؛ مگر آن‌که برای آن دارو و علاجی آفریده است که درین میان کسی خواست دانست می‌داند و کسی نخواست نمی‌داند.

در این احادیث رهنمائی است؛ نه وجوب که برای هر درد و بیماری دوایی است که موجب شفایاب شدن می‌گردد و این ارشاد باعث تشویق تداوی می‌گردد که الله متعال آن را نصیب می‌گرداند.

2- احمد از انس رضی الله عنه روایت می‌کند که گفت: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«إِنَّ اللَّهَ حَيْثُ خَلَقَ الدَّاءَ، خَلَقَ الدَّوَاءَ، فَتَدَاوَوْا»

ترجمه: از آن جایی‌که الله (متعال) بیماری را آفرید دوا را نیز خلق کرد، پس خود را تداوی کنید.

ابوداود از اسامه بن شریک روایت کرده گفت:

«أَتَيْتُ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم وَأَصْحَابَهُ كَأَنَّمَا عَلَى رُءُوسِهِمُ الطَّيْرُ، فَسَلَّمْتُ ثُمَّ قَعَدْتُ، فَجَاءَ الْأَعْرَابُ مِنْ هَا هُنَا وَهَا هُنَا، فَقَالُوا: يَا رَسُولَ اللَّهِ، أَنَتَدَاوَى؟ فَقَالَ: تَدَاوَوْا فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ لَمْ يَضَعْ دَاءً إِلَّا وَضَعَ لَهُ دَوَاءً، غَيْرَ دَاءٍ وَاحِدٍ الْهَرَم أي "إلا الموت"»

ترجمهبه مجلس رسول الله صلی الله علیه وسلم رفتم و اصحاب وی که گویی در سرهای شان پرنده است، آنجا نسته اند؛ پس سلام دادم و نشستم و اعراب از اینجا و آنجا آمدند و گفتند: ای رسول الله صلی الله علیه وسلم آیا ما خود را تداوی کنیم؟ رسول الله صلی علیه وسلم فرمودند: بلی، تداوی کنید؛ چون الله متعال هیچ دردی را بدون درمان نیافریده است، مگر یک دردی‌که مرگ است.

در حدیث نخست امر به تداوی شده و در این حدیث به اعراب نیز پاسخ به تداوی داده شده است که همه بندگان نیز شامل آن می‌شود. در این دو حدیث خطاب به صیغه امر آمده است و امر افاده طلب می‌کند؛ نه وجوب؛ مگر این‌که امر جازم باشد و جزم نیازمند قرینه‌ای است که بدان دلالت نماید؛ اما در این دو حدیث کدام قرینه برای وجوب وجود ندارد.

علاوه بر آن، در احادیث دیگری امر به جواز ترک تداوی شده است که وجوب را از این دو حدیث نفی می‌کند. مسلم از عمران بن حصین روایت کرده است که نبی صلی الله علیه وسلم فرمود:

«يَدْخُلُ الْجَنَّةَ مِنْ أُمَّتِي سَبْعُونَ أَلْفًا بِغَيْرِ حِسَابٍ» قَالُوا: وَمَنْ هُمْ يَا رَسُولَ اللهِ؟ قَال: «هُمُ الَّذِينَ لَا يَكْتَوُونَ وَلَا يَسْتَرْقُونَ، وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ»

ترجمه: هفتادهزار کس از امت من بدون حساب وارد بهشت می‌شوند، گفتند: آنان کی‌ها اند یا رسول الله؟ فرمود: آنان کسانی اند که تقاضای نمی‌کنند تا کسی بر آن‌ها رقیه (دم کردن) بخواند و چیزی را شوم نمی‌دانند و داغ نمی‌کنند و بر پروردگار خود توکل می‌کنند. پس رقیه (دم کردن) و کی (داغ نهادن) از جمله تداوی‌ست.

بخاری از ابن عباس رضی الله عنه روایت می‌کند که گفت:

«هَذِهِ المَرْأَةُ السَّوْدَاءُ، أَتَتِ النَّبِيَّ صلى الله عليه وسلم فَقَالَتْ: إِنِّي أُصْرَعُ، وَإِنِّي أَتَكَشَّفُ، فَادْعُ اللَّهَ لِي، قَال: إِنْ شِئْتِ صَبَرْتِ وَلَكِ الجَنَّةُ، وَإِنْ شِئْتِ دَعَوْتُ اللَّهَ أَنْ يُعَافِيَكِ فَقَالَتْ: أَصْبِرُ، فَقَالَتْ: إِنِّي أَتَكَشَّفُ، فَادْعُ اللَّهَ لِي أَنْ لاَ أَتَكَشَّفَ، فَدَعَا لَهَا»

ترجمه: این زن سیاه نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمده گفت: من دچار صرع"نوع بیماری‌که توأم با سر دردی است" می شوم و در نتیجه عورتم آشکار می‌شود "نمی‌توانم لباس‌هایم را مرتب نگهدارم و بدنم نمایان می‌شود". رسول الله صلی الله علیه وسلم در جواب گفت: اگر بخواهی صبر کنی و برایت جنت باشد و اگر بخواهی از الله می‌خواهم تا صحت‌مند شوی. زن گفت: صبر می‌کنم؛ اما برایم دعا کن تا عورتم آشکار نشود، رسول الله صلی الله علیه وسلم در حقش دعا کرد.

بناءً این دو حدیث دلالت به ترک تداوی می‌کند؛ پس این همه شدت تشویق رسول الله صلی الله علیه وسلم در رابطه به تداوی دلالت به آن می‌کند که صیغه‌های امر "تداوی کنید" به معنی وجوب نه؛ بلکه به معنی اباحت و ندب می‌باشد. از همین جهت واکسین حکم‌اش مندوب بوده، چرا که واکسین دوا بوده و تداوی مندوب است؛ نه فرض. تداوی نزد داکتر کافر هم جواز دارد؛ برابر است که این تداوی توسط مزد می‌شود و یا با کمک بدون مزد؛ پس کسی‌که می‌خواهد واکسین نماید، جواز دارد.

در این‌جا امری دیگری است که لازم به یادآوری است: کمک و همدردی کفار استعمارگر برای سرزمین‌های مسلمانان، برابر است که دواء باشد و یا غیر دواء، و خصوصاً آنچه را که کمک مجانی می‌گویند، این نوع کمک‌ها معمولاً برای مداخله نمودن قدرت‌های کفار استعمارگر ونفوذشان در سرزمین‌ها بوده و چور و چپاول کردن ثروت‌های شان می‌باشد. پس دولت‌های سرمایه‌داری کمک‌های مجانی را بدون بدیل تقدیم نمی‌کنند؛ چون نزدشان ناحیه روحی نمی‌باشد که از جهت آن برای محتاجین مساعدت نمایند. اقدام‌های مادی آن‌ها از این جهت می‌باشد تا از طریق کمک‌های شان برای مصالح خبیثه خویش مجانی دست یابند؛ پس باید که مسلمانها متوجه این امر باشند.

دوم: احتکار در اسلام مطلقاً ممنوع بوده و ازجهت نهی جازم صریح در حدیث شرعاً حرام می‌باشد. مسلم در صحیح خود از سعید بن مسیب از معمر بن عبدالله از رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت نموده که فرمود:

«لَا يَحْتَكِرُ إِلَّا خَاطِئٌ»

ترجمه: احتکار نمی‌کند؛ مگر انسان گنهگار!

پس نهی در حدیث افاده طلب ترک را می‌نماید و انسان محتکر به وصف این‌که وی خطا کار است، مذمت شده است. خاطی یعنی این‌که گنهگار و این قرینه‌ای است، دلالت به این می‌نماید که این خودش طلب برای ترک بوده و افاده جازم بودن‌را می‌کند. از همین جهت است که حدیث دلالت به حرمت احتکار می‌نماید.

محتکر کسی است که کالا را جمع نموده و انتظار بالا رفتن قیمت‌ها را می‌کشد، برابر است که این کار را به خریدن جمع می‌کند و یا این‌که غله‌های زمین‌های وسیع را به فرد تنهای‌اش جمع نماید یا این‌که از جهت کم بودن زراعت جمع نموده و وی را به قیمت گران به مردم بفروشد تا به متقاضی خرید آن ‌را مشکل نماید. این از این ناحیه بوده؛ یعنی این‌که گران نمودن قیمت‌ها به مردم و این حرام می‌باشد. از معقل بن یسار روایت شده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:

«مَنْ دَخَلَ فِي شَيْءٍ مِنْ أَسْعَارِ الْمُسْلِمِينَ لِيُغْلِيَهُ عَلَيْهِمْ، فَإِنَّ حَقًّا عَلَى اللهِ أَنْ يُقْعِدَهُ بِعُظْمٍ مِنَ النَّارِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»

ترجمه: کسی‌که در شیءِ از قیمت‌های مسلمین دخالت نماید تا این‌که قیمت‌ها را به آن‌ها گران نماید، به الله سبحانه وتعالی است که در قیامت وی را در عمق دوزخ جای دهد.

از همین جهت است که احتکار حرام بوده و جواز ندارد که تولیدات زراعتی را در هنگام زیاد بودن در بازار بخرد و بعدش آن را نگهداری نموده تا وقتی‌که کم و یا در بازار نابود شده و بعد به بازار به بیع گران عرضه نمایند. اینست واقعیت احتکار و آن حرام می‌باشد، قسمیکه در فوق بیان نمودیم.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: احمدجبیر«نوری»

 

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه