سه شنبه, ۰۲ ذیقعده ۱۴۴۶هـ| ۲۰۲۵/۰۴/۲۹م
ساعت: مدینه منوره
Menu
القائمة الرئيسية
القائمة الرئيسية
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

 احادیث ظنی را در تفاعل برای گسترش افکار اسلامی و بشارت گفته‌های رسول الله صلی الله علیه وسلم مانند: حدیث «تَكُونُ النُّبُوَّةُ فِيكُمْ مَا شَاءَ اللهُ أَنْ تَكُونَ... ثُمَّ تَكُونُ خِلَافَةً عَلَى مِنْهَاجِ نُبُوَّةٍ» برای مردم بیان می‌نمائیم. پرسش اینست که این حدیث ظنی بوده و از احوال سیاست گذشته امت سخن می‌گوید. از حدیث معلوم می‌گردد که رسول الله صلی الله علیه وسلم حالات را به پنج مرحله تقسیم کرده است: (نبوت، خلافت راشده، پادشاهان به دندان‌گیرنده‌ی قدرت، حکومت جوابر و خلافت راشده)، هرگاه توجه شود، چهار مرحله‌ی حدیث به‌وقوع آمده و به‌حقیقت پیوسته است؛ پس آیا این حدیث به‌درجه متواتر نمی‌رسد؟

پاسخ:

احادیثی‌که جنبۀ عملی دارند، برابر است متواتر باشند و یا ظنی؛ برای عمل کردن و در عمل گرفتن کافی است، به‌شرط این‌که حدیث صحیح باشد، پس احادیثی‌که محور عملی دارند و صحیح باشند، به‌گونۀ درست‎تر وقوی‎تر مانند فرض در عمل گرفته می‌شوند؛ مانند:

«لَتُفْتَحَنَّ الْقُسْطَنْطِينِيَّةُ، فَلَنِعْمَ الْأَمِيرُ أَمِيرُهَا، وَلَنِعْمَ الْجَيْشُ ذَلِكَ الْجَيْشُ»

(أخرجه أحمد)

ترجمه: قسطنطنیه حتمی فتح خواهد گردید که امیر آن، چه نیکو امیری و ارتش آن، چه نیکو ارتشی خواهد بود!

ازین‎که این حدیث و پیشگوئی در حد عمل بوده هر حاکم و امیر برای تحقق فتح آن به‌دستان خودش ارتش را بسوی قسطنطنیه اعزام کرد تا این‌که الله سبحانه وتعالی محمد فاتح را به فتح آن عزت بخشید. یا مانند حدیث جنگ با دولت یهود و محو آن و هم‎چنین حدیث اقامۀ خلافت بر منهج نبوت که در عمل کردن به آن متواتر بودن و غیرمتواتر بودن کدام تأثیری ندارد؛ اما به‌شرط این‌که حدیث صحیح باشد. پس ما برای تحقق این بشارت تلاش‌های خود را ادامه داده، مردم را به آمدن واقعیتِ حدیث بشارت داده و دل‎های خویش را به‌وقوع آن چی نزدیک و چی دور اطمینان می‎دهیم، بناءً خود را بیشتر به زحمت نمی‎سازیم که این حدیث متواتر است و یا احاد.

با آن‎هم از این‌که پاره و بخشی از بشارتِ حدیث در گذشتۀ تاریخ واقع شده است، دل‎ها را بیشتر اطمینان می‎بخشد که پاره‎ای دیگر حدیث یعنی فتح روم حتمی است؛ چنانچه در حدیث دیگری رسول الله صلی الله علیه وسلم از فتح دو شهر: (روم و قسطنطنیه) پیشگوئی شده است. پس آن‎چه در بالا یادآوری شد، احادیثی‌که در محور عمل اند، بیشتر نیاز نیست تا در عمق احادیث داخل شویم که متواتر اند و یا ظنی؛ چون احادیث صحیح و ظنی در عمل، تصدیق، اطمینان و در بشارت برای تحقق آن بسنده بوده و باید احساسات مسلمانان را برای تحقق آن تحریک و شوریده شود تا هرکدام خودجوش برای بدست آوردن آن تلاش نمایند.

اما پرسش شما: "این‌که بخشی از بشارت حدیث به‌حقیقت پیوسته آیا حدیث را متواتر نشماریم؟..." پاسخ این است که در اصطلاح محدثین تواتر از خود شروط ویژه‎ای دارد که تحققِ واقعیت حدیث در گذشته را درج شروط آن نکرده‌اند؛ چون بر اساس سند و ملحقات حدیث است که بر متواتر بودن حدیث قضاوت می‌گردد؛ نه بر تحقق بشارت حدیث. با آن‌هم به‌حقیقت پیوستن برخی آنچه در حدیث است، صحت آن‎را تقویت نموده دل‌ها را اطمینان وجرئت می‎بخشد که مسلمانان با قوت و نشاط پاره‌ای دیگری آن را تحقق دهند که در زمینه الله سبحانه وتعالی توفیق‌دهنده‌است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابو رشته

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

آیا نبش قبور و بناء ساختن بر آن جائز است؟

پاسخ:

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

ابوداود از طریق عائشه رضی الله عنها روایت کرده که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده است:

«كسر عظم الميت ككسره حياً»

ترجمه: شکستن استخوان میت مانند شکستن استخوان وی در زندگی اوست.

و در عون المعبود شرح سنن ابی داود از سيوطی رحمه الله در مورد علت حدیث چنین نقل شده است: از جابر رضی الله روایت شده که گفت:

«خرجنا مع رسول الله صلى الله عليه وسلم في جنازة فجلس النبي صلى الله عليه وسلم على شفير القبر وجلسنا معه، فأخرج الحفار عظماً ساقاً أو عضداً فذهب ليكسره، فقال النبي صلى الله عليه وسلم لا تكسرها فإن كسرك إياه ميتاً ككسرك إياه حياً، لكن دسَّه في جانب القبر»

ترجمه: با رسول الله صلی الله علیه وسلم در جنازه‌ای برآمدیم، رسول الله صلی الله علیه وسلم در گوشۀ قبری نشست و ما نیز با او نشستیم، قبرکَن یک استخوانِ ساق پای و یا استخوان بازو را بیرون کشید تا آن را بشکند؛ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: استخوان میت را نشکن، و آن را در گوشۀ قبری دفن نما؛ چون شکستن آن بعد از زندگی مانند شکستن آن در زندگیاش می‌باشد.

مفهوم حدیث چنین است که هرگاه استخوان در قبر موجود باشد، محافظت آن و گذاشتن آن در خاک واجب است.

ازین جهت شکافتن قبر مسلمانان جائز نیست؛ مگر این‌که استخوان‌ها پوسیده و خاک شده باشند، در آن صورت کِشت و کار، بناء ساختمان و دیگر امور مباح بر آن جائز است. اما هرگاه استخوان تازه باشد؛ در آن صورت نبش قبور، آبادی و دیگر امور مباح برآن جائز نبوده، مگر در برخی حالات و شرایط خاصی‌که مربوط مردگان می‌شود، چنانچه در زمینه نصوص بیان شده است.

و مسئله دیگر این‌که چقدر زمان لازم است تا دانسته شود که مردگان پوسیده اند یا خیر؟ دانستن این مربوط به اهل خبره بوده و تحقیق خاص را ایجاب می‌کند.

آنچه در مورد قبرستان 500 ساله گفتید و این‌که آثاری از آن باقی نمانده و اکنون بالای آن بازاری بنا شده است؛ هرگاه در حین ساختن بازار استخوانی موجود می‌بود؛ پس گناه بنای ساختمان درین مکان بر کسانی بر می‌گردد که اولین بار به کندنِ قبور اقدام کرده اند، اما پس از آن‌که بر آن ساختمان بنا شده و اکنون کدام آثاری از قبرستان باقی نمانده باشد، پس خرید و فروش در آن حرام نبوده و گناه آن برکسانی برمی‌گردد که اولین بار قبرستان را تخریب و استخوان های آن را کشیدند. سلام‌های من را پذیرا شوید.

برادرتان عطا بن خلیل ابو الرشته

 11/07/2004م

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

زن مسلمانی با یک مرد مسلمان ازدواج کرده که پدرش کافر بود، آیا پدر کافر شوهر محرم برای زن شده می‌تواند و آیا برای زن جائز است که عورت خود را برای پدر شوهرش ظاهر کند؛ مثلی‌که زن برای پدر مسلمان شوهر ظاهر می‌کند؟

پاسخ;

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

پدر شوهر از جمله‌ی محارم شرعی است، برابراست که مسلمان باشد یا غیرمسلمان؛ چون آیه مبارکه  ﴿أو آباء بعولتهن﴾ برای پدر مسلمان شوهر خاص نشده است و به همین دلیل رابطه با ایشان یک‌سان است، برابر است که مسلمان باشد و یا کافر. و درحدیثی آمده: بدون شک که رسول الله صلی الله علیه وسلم بر عمل أم المومنین أم حبیبه دختر أبی سفیان برعدم حجاب نکردنش نزد پدر کافرش سکوت اختیار کرد و آن زمانی بود که بخاطر ابوسفیان برای تجدید عهد صلح حدیبیه به مدینه آمد و در پیش پدرش حجاب نکرده بود. بناءً این سکوت وی صلی الله علیه وسلم دلیل برین است که نزد پدر شوهر حجاب نکردن درست است. اگرچه که کفر پدر غیرمسلمان باعث حجاب نکردن از او می‌شود، به این معنی که﴿أو آبائهن﴾ گذشت و آیه ﴿أو آباء بعولتهن﴾ به نسبت محرم بودن پدر کافر و مسلمان مساوی هستند و به همین شکل از آیه ﴿آباء بعولتهن﴾ واضح می‌گردد که  برای زن مسلمان جواز دارد که با پدر کافر شوهرش معامله‌ای کند که برای پدر مسلمان شوهرش به نسبت عورتش کرده می‌شود. این موضوع جواز دارد و واجب نیست؛ به این معنی که کشف عورت به مرد محرم مسلمان جائز است و عدم کشف هردو جائز است. من ترجیح می‌دهم که زنان مسلمان نزد محارم کافرشان به‌دلیل کفر آن‌ها خیلی کم‌ عورت خود را کشف کنند.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: حبیب

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

شیخ بزرگوار، الله سبحانه وتعالی در تلاش شما برکت عنایت فرموده، در راه و مسیرتان شما را ثابت‌قدم و به آن‌چیزی‌که الله سبحانه وتعالی دوست دارد و راضی است شما را یاری فرماید!

در صفحۀ 44 جزء سوم کتاب شخصیه در موضوع (ما لا يتم الواجب إلا به فهو واجب؛ یعنی آن‌چه‌که بدون آن واجب تحقق نیابد، آن شیء نیز واجب است.)؛ چنین تصریح شده است: (برابر است که سبب شرعی باشد؛ مانند: ظاهر کلام نسبت به وجوب عتق و آزادی) گویا که در این متن اشاره به آیۀ ظهار شده است:

﴿وَالَّذِينَ يُظَاهِرُونَ مِن نِّسَائِهِمْ ثُمَّ يَعُودُونَ لِمَا قَالُوا فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مِّن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا ذَٰلِكُمْ تُوعَظُونَ بِهِ وَاللَّهُ بِمَا تَعْمَلُونَ خَبِيرٌ*فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ مِن قَبْلِ أَن يَتَمَاسَّا فَمَن لَّمْ يَسْتَطِعْ فَإِطْعَامُ سِتِّينَ مِسْكِينًا ذَٰلِكَ لِتُؤْمِنُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ﴾

(مجادله: 23)

یا آیه کفارۀ قتل خطاء:

﴿وَمَا كَانَ لِمُؤْمِنٍ أَن يَقْتُلَ مُؤْمِنًا إِلَّا خَطَأً وَمَن قَتَلَ مُؤْمِنًا خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ إِلَّا أَن يَصَّدَّقُوا فَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ عَدُوٍّ لَّكُمْ وَهُوَ مُؤْمِنٌ فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ وَإِن كَانَ مِن قَوْمٍ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُم مِّيثَاقٌ فَدِيَةٌ مُّسَلَّمَةٌ إِلَىٰ أَهْلِهِ وَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ مُّؤْمِنَةٍ فَمَن لَّمْ يَجِدْ فَصِيَامُ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ تَوْبَةً مِّنَ اللَّهِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا﴾

در صفحۀ 182 همین کتاب تصریح گردیده است (دلالت اقتضاء لازمۀ معانی الفاظ است و همین دلالت اقتضاء شرط معنای مدلول علیه است که به‌طور مطابقت لفظ بر آن دلالت دارد.)

بر من دو مسأله سوال خلق کرده است:

اول- این‌که در متن کتاب شرط گفته شده، نه سبب؛ درحالی‌که (در آیۀ مبارکۀ که مسأله‌ای آزادی غلام را بیان می‌کند) ظاهر لفظ سبب "عتق" است و طوری معلوم می‌شود که ظاهر لفظ بنا به دلالت اقتضاء واجب است؟

دوم- چرا در متن این کتاب کلمۀ مطابقت ذکر شده است، نه تضمن؟

امیدوارم که با این سوالاتم کار را بر شما سخت نساخته باشم، الله سبحانه و تعالی در عمر شما برکت عنایت فرماید! زاهد طالب نعیم

پاسخ:

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

پرسش اول- پرسیدی که چرا در دلالت اقتضاء «شرط» ذکر شده است؛ نه سبب. به نظر می‌رسد که شما از مثال (أعتق عبدك عني) در کتاب شخصیه طوری برداشت نمودید که این جمله شرط ملکیت را اقتضاء دارد و به این دلیل شرط در تعریف اقتضاء ذکر شده است و هم‌چنان قاعدۀ (ما لا يتم الواجب إلا به) در مثال (كالصيغة في العتق الواجب) که ظاهر لفظ سبب است و طوری برداشت نمودید که این معنا به اساس اقتضای جمله است و همین اقتضاء سبب است؛ بناء سوال نمودید که چرا سبب مانند شرط در تعریف دلالت اقتضاء ذکر نشده است.

جواب این است که مسأله تفاوت دارد، تفاوت مسأله از واقعیت دلالت اقتضاء و "ما لا يتم الواجب إلا به" فهمیده می‌شود؛ به‌طورمثال دلالت اقتضاء از جمله بحث‌های لغوی است که ارتباط به منطوق و مفهوم کلمات و جملات دارد؛ ولی (ما لا يتم الواجب إلا به فهو واجب) قاعدۀ شرعی است و یا حکم کلی است؛ پس بحث این قاعدۀ شرعی به بحث دلالت اقتضاء نباید خلط گردد. دلالت اقتضاء از موازین و معنای کلمات فهیمده می‌شود؛ ولی قاعدۀ مذکور از دلائل شرعی فهمیده شده؛ یعنی هریکی از دلالت اقتضاء و این قاعدۀ شرعی، قواعد خاص خود را دارند که بر آن قواعد بنا می‌شوند؛ چنان‌چه با تعریف هر کدام‌شان این مسأله واضح می‌گردد:

 اول- اصولیون برای دلالت اقتضاء سه تعریف ارایه کرده‌اند:

 أ- اولین تعریفی‌که از دلالت اقتضاء گردیده، ذکری از شرط و سبب نشده؛ بلکه در این تعریف دلالت التزام ذکر شده است. دلالت التزامی‌که منطوق کلام به خاطر صدق متکلم، یا صحت وقوع لفظ بر آن دلالت می‌کند. این تعاریف قرار ذیل‌اند:

  دلالت اقتضاء در کتاب "الاحکام فی اصول الفقه" ابی حسن سیدالدین آمدی متوفی سال 631 هجری چنین تعریف شده است:

(نوع اول دلالت، اقتضاء است و این دلالت از صراحت لفظ و وضع جمله فهمیده نمی‌شود. در این حالت مدلول ضمنی (که همانا دلالت اقتضاء است) از دو حالت خالی نیست، یا این‌که مقصود متکلم است و یا مقصود متکلم نیست؛ اگر مقصود متکلم باشد باز هم از دو حالت خالی نیست یا صدق متکلم و صحت لفظ بر این مدلول (معنای اقتضائی) متوقف است  یا متوقف نمی‌باشد؛ اگر صدق متکلم و صحت لفظ بر این مدلول متوقف باشد، به‌نام دلالت اقتصاء یاد می‌شود.)؛ چنان‌چه مشابه به همین تعریف در کتاب خودم (تيسير الوصول إلى الأصول) ذکر شده است.

 ب- دلالت اقتضاء؛ مانند تعریف فوق شده؛ ولی با تفصیل بیشتری؛ چنان‌که این تعریف به سوی شرط رفته است؛ نه غیر از آن؛ زیرا کسی‌که از دلالت اقتضاء چنین تعریف دارد، به این نظر است که شرط اولین چیزی است که در دلالت التزام منطوق، ذهن به طرف آن می‌رود و غیر از شرط هر چیزی دیگری‌که باشد تابع شرط است؛ به همین دلیل وقتی مثال "عتق" مطرح می‌گردد، این معرفین، ذهن‌شان به طرف ملکیت که همانا شرط "عتق" است می‌رود؛ نه به طرف سبب که ظاهر لفظ است؛ زیرا سبب به دلالت اقتضاء ارتباط نداشته؛ بلکه سبب ملکیت به دلائل ارتباط دارد؛ پس در مثال"أعتق عبدك عني" اول تحقق ملکیت از اقتضاء فهمیده شده تا "عتق" صحیح گردد؛ اما سبب عقد ملکیت به صیغۀ معین فهیمده می‌شود؛ بناء سبب عقد ملکیت از دلائل شرعی فهمیده می‌شود.

 هم‌چنان از جمله‌ای تعاریف، تعریفی است که در کتاب "المستصفی فی علم الاصول" کتاب ابو حامد محمد بن محمد غزالی طوسی متوفی سال 505هجری آمده است:

 (فن دوم: چیزی‌که از الفاظ از جهت معنا گرفته می‌شود، از جهت معنا و اشارۀ الفاظ است؛ بلکه نه از ظاهر الفاظ، به پنج دسته است. اول: چیزی است که به‌نام اقتضاء یاد می‌شود. اقتضاء، نه دلالت لفظ است، نه منطوق لفظ؛ ولی ضرورت لفظ است. این ضرورت یا به خاطر صدق متکلم است و یا به خاطری‌که وجود ملفوظ بدون آن شرعاً غیرممکن است؛ مثلاً: آنچه‌که بدون آن ملفوظ ثابت نمی‌شود، همان مثال "أَعْتِقْ عَبَدَك عَنِّي" می‌باشد؛ زیرا این مثال ملکیت را در ضمن داشته و ملکیت را تقاضا می‌کند؛ ولی در ظاهر، لفظ بر این معنا استعمال نشده؛ مگر "عتق" که در ظاهر لفظ از آن یاد شده، شرعاً شرط ملکیت را با خود دارد؛ بناءً موجودیت ملکیت اقتضاء لفظ است که از لفظ فهمیده می‌شود.)

 مثل همین تعریف، تعریفی است که در "بحرالمحیط فی اصول الفقه" زرکشی متوفی سال 794هـ آمده است.

 تعریف سوم نیز همان دو تعریف قبلی را تائید نموده با تفاوت این‌که شرط را تفصیل بیشتری داده و گفته که شرط معنای مدلول علیه لفظ به‌طور باالمطابقت است؛ نه معنای تضمنی آن. این تعاریف قرار ذیل است:

 در کتاب "المحصول فی علم الاصول" کتاب محمد بن عمر بن حسین رازی متوفی سال 606 هـ آمده است:

 (اما در مورد تقسیم دلالت التزام می‌گوئیم، دلالت التزام از کلمات الفاظ یا از ترکیب کلمات فهمیده می‌شود. نوع اول به دو قسم است؛ زیرا معنای مدلول علیه به دلیل التزام شرط معنای مدلول علیه به‌طور مطابقت است، یا تابع معنای مدلول علیه؛ اگر معنای مدلول علیه نوع اول؛ یعنی شرط باشد، به‌نام دلالت اقتضاء یاد می‌شود. بعداً این شرطیت یا به اساس عقل است و یا به اساس شرع؛ مثال نوع عقلی، این فرمودۀ رسول الله صلی الله علیه وسلم است:

«رفع عن أمتي الخطأ والنسيان»

ترجمه: از امت من (حکم) خطاء و فراموشی برداشته شده است.

 در این مثال عقل دلالت دارد که حکم شرعی را در این عبارت حدیث بگذاریم؛ زیرا معنای این حدیث بدون مقدر ساختن حکم شرعی عقلاً صحیح نمی‌باشد. گاهی شرط به اساس شرع است؛ مانند: این گفتۀ شخص "والله لاعتقن هذا العبد"؛ (قسم به الله که این غلام را آزاد می‌نمایم.) در این مثال ملکیت شرط شرعی است؛ زیرا بدون موجودیت ملکیت وفاء به این سوگند شرعاً ممکن نمی‌باشد.)

 طوری‌که در سه تعریف قبلی بیان کردیم به صورت کلی این تعاریف از هم‌دیگر فرقی ندارند؛ ولی از لحاظ تفصیل و جزئیات این تعاریف در مورد تعریف شرط با هم متفاوت‌اند.

 ما در کتاب سوم شخصیه می‌بینیم که تعریف دلالت اقتضاء از لحاظ لغوی چیزی است که بر شرط و مطابقت ارتباط دارد. ما در این کتاب گفتیم:

(دلالت اقتضاء چیزی است که از معانی الفاظ فهمیده و همین دلالت اقتضاء شرط معنای مدلول علیه به صورت مطابقت است. دلالت اقتضاء را گاهی عقل تقاضا دارد و گاهی هم شرع، این لزوم به دلیل صدق متکلم است و یا به خاطر صحت وقوع لفظ؛ مثل این فرمودۀ الله سبحانه و تعالی:

﴿قَاتِلُوا الَّذِينَ يَلُونَكُم﴾

زیرا کلمۀ "قاتلوا" آماده ساختن اسباب و وسائل جنگی و تمرین را با خود لازم دارد، این معنای است که عقل آن را تقاضا داشته و آماده ساختن تجهیزات جنگی شرط صحت لفظ است؛ به همین ترتیب در مثال "أعتق عبدك عني بألف درهم"؛ (یعنی غلام خود را از طرف من به هزار درهم آزاد کن) مدلول لفظ، بیع و هبه را با خود لازم دارد؛ یعنی در واقع لفظ به این معنا است که غلام خود را برای من بفروش و یا هبه کن و بعداً وکیلم باش و آن را آزاد کن. این معنایی‌ست که شرعاً آن را لازم داشته و همین معنایی‌که سبب صحت وقوع ملفوظ به است که همان عتق می‌باشد. هم‌چنان مثل این قول رسول الله صلی الله علیه وسلم:

«إِنَّ اللَّهَ وَضَعَ عَنْ أُمَّتِي الْخَطَأَ، وَالنِّسْيَانَ، وَمَا اسْتُكْرِهُوا عَلَيْهِ»

ترجمه: الله سبحانه و تعالی خطاء، فراموشی و آن‌چه را بالای آن اجبار می‌شود، بخشیده است.

 در این حدیث ذات مرفوع شدن خطاء، فراموشی و اجبار ممکن نیست؛ بلکه هدف برداشتن حکم شرعی در این حالات است و این معنایی‌ست که شریعت به خاطر صدق متکلم بر آن اقتضاء دارد) طوری‌که دیده می‌شود، این تعریف کامل دلالت اقتضاء است.

 ثانیاً- حکم کلی (ما لا يتم الواجب إلا به) تعریف این حکم کلی تنها از بحث‌های لغوی فهمیده نمی‌شود؛ بلکه این قاعده بر دلائل شرعی مبتنی است؛ به‌طور مثال در مورد چیزی‌که بدون موجودیت آن، حکم واجبی، تحقق پیدا نمی‌کند، قطع نظر از این‌که آن شی جزء حکم باشد و یا خارج از حکم؛ مانند: سبب، شرط و مانع، علماء در این بحث تنها به دلالت اقتضاء توجه نکرده؛ بلکه بر دلائل شرعی نیز تمرکز نموده‌اند؛ به‌گونۀ مثال وقتی در باب "ما لا يتم الواجب إلا به" از «سبب» حرف می‌زنند، به این نظر اند که باید غلام ملک خود شخص باشد تا بتواند آن را آزاد سازد؛ در این صورت ملکیت شرط آزاد ساختن است و این شرط ملکیت از دلیل فهمیده می‌شود (فرق نمی‌کند که سبب شرعی باشد؛ مانند: عتق واجب و یا عقلی باشد)؛ بناءً اقتضاء از خود جمله فهمیده می‌شود؛ ولی سبب ملکیت از دیگر دلائل نیز فهمیده می‌شود؛ یعنی لازم است که اولاً شخص غلام را مالک باشد در غیر آن نمی‌تواند مال غیر را آزاد سازد و در این مثال ملکیت شرط تحقق منطوق است.

هم‌چنان دلائل شرعی چیزی است که استناد بر آن مورد قبول است؛ به همین دلیل اجتهاد از دلائل شرعی صورت می‌گیرد. لذا شی‌ای که بدون آن حکم واجبی، کامل نمی‌شود، گفته شده که خود آن شی واجب است؛ خواه آن شی سبب باشد و یا شرط. بعضی گفته‌اند؛ اگر شی سبب بوده و شرط نباشد، آن شی نیز واجب است؛ اما بعضی گفته‌اند؛ در صورتی‌که شی شرط بوده و سبب نباشد، واجب است و بعضی گفته‌اند؛ در هردو حالت واجب نیست؛ مگر این‌که حکم بر آن شی متوقف شده باشد، در آن حالت واجب است. تفصیل این موضوع در صفحۀ 258 جلد 1 کتاب "بحرالمحیط " زرکشی متوفی سال 794 هـ. و در صفحۀ 182 جلد 1 شرح کتاب "کوکب المنیز" تألیف تقی الدین ابوالبقاء محمد الفتوحی مشهور به ابن نجار متوفی سال 972هـ. ذکر شده است، هرکسی می‌خواهد به این کتاب‌ها مراجعه کند.

 اما تعریفی‌که در نزد ما ترجیح داده شده و در کتاب شخصیه سوم نیز بیان گردیده است، تعریفی است که بر دلائل شرعی استوار بوده و قاعدۀ "كل شيء لا يتم الواجب إلا به فهو واجب" از این دلائل گرفته شده است، فرق نمی‌کند که آن شی استنباط شده از دلائل شرعی، سبب باشد یا شرط، روی همین ملحوظ ما در تعریف گفتیم: "ما لا يتم الواجب إلا به" به دو قسم است. قسم اول، قسمی است که وجوب یک حکم واجب مشروط به آن شی است و قسم دوم آن است که وجوب حکم واجب غیرمشروط به آن شی است. در قسم اول وجود شرط واجب نیست؛ بلکه واجب تنها همان حکمی است که دلیل بر واجب بودن آن وجود دارد؛ مثل نماز که مشروط به طهارت است؛ پس طهارت در ذات خود واجب نیست؛ چون خطاب شرعی بر واجب بودن طهارت دلالت ندارد؛ بلکه طهارت شرط اداء نماز است؛ چون در خطاب و دلیلی‌که در مورد نماز آمده تنها بر وجوب نماز دلالت دارد؛ نه بر وجوب طهارت؛ لذا بعد از شناخت واقعیت شرط، بحث خود را به گفتۀ ذیل به پایان می‌رسانیم:

 (نتیجه سخن: هر آن شی‌ای که اداء یک حکم واجب، بدون آن تحقق نیابد، آن شی نیز واجب است، فرق نمی‌کند که شی از دلیل حکم فهمیده شود و یا از دلیل دیگری و تفاوت ندارد که آن شی سبب باشد و یا شرط و هم‌چنان فرق ندارد که سبب، سبب شرعی باشد؛ مثل ظاهر لفظ نسبت به "عتق واجب" و یا عقلی باشد؛ مثل نظر محصل برای علم واجب و یا این‌که سبب عادی باشد؛ مثل گردن زدن، نسبت به قتل واجب و یا این‌که شرط شرعی و عقلی باشد؛ مثل وضوء در مورد نماز و یا ترک اضداد مأمور به، نسبت به انجام یک کار، یا این‌که شرط، شرط عادی باشد؛ مثل شستن قسمتی از سر در وضوء؛ پس وجوب شی، چیزی را که بدون شی دیگری تحقق پیدا نمی‌کند، شی دوم را نیز واجب می‌گرداند و از همین دلائل، قاعدۀ شرعی «ما لا يتم الواجب إلا به فهو واجب») به میان آمده است.

 جواب سوال اول که چرا شرط  در تعریف دلالت اقتضاء ذکر شده؛ اما سبب ذکر نشده واضح شد و در این‌جا نیز دو باره آنرا تذکر می‌دهیم:

(چون شرط اولین چیزی است که در دلالت التزام منطوق در ذهن می‌آید و چیزی‌که در دلالت التزام منطوق در ذهن می‌آید به دلائل ارتباط می‌گیرد؛ به همین دلیل وقتی‌ مثال "عتق" را گفتند، به‌سوی شرط عتق که همانا ملکیت است، توجه کردند؛ نه سبب ملکیت که ظاهر لفظ است؛ چون ظاهر لفظ به دلالت اقتضاء ارتباط نداشته؛ بلکه به دلائل ارتباط دارد؛ پس در مثال "أعتق عبدك عني" موجودیت ملکیت از اقتضای کلام فهمیده می‌شود تا "عتق" صحیح گردد؛ اما سبب عقد ملکیت از صیغه و لفظ معین فهمیده می‌شود؛ بناءً ظاهر لفظ از دلائل شرعی فهمیده می‌شود.)

 طوری‌که من می‌دانم اصولیون سبب را در تعریف دلالت اقتضاء داخل نساخته‌اند و این جواب اول بود. الله سبحانه و تعالی در همۀ امور داناتر و آگاه‌تر است.

 سوال دوم: چرا در تعریف دلالت اقتضاء "باالمطابقه" ذکر شده، "تضمن" ذکر نشده است؟ زیرا دلالت تضمن و دلالت التزام از توابع دلالت مطابقت بوده؛ نه اصل معنا؛ چنان‌چه ذیلاً واضح می‌سازیم:

1-       اصل در دلالت مطابقت است؛ یعنی اصل این است که لفظ به تمام معنا دلالت نموده و بر بخشی از معنای تضمنی‌اش خلاصه نشود؛ مگر به تخصص و یا تقیّد؛ به عبارت دیگر، لفظ به یک بخشی از معنایش خلاصه نشده؛ مگر به سبب یکی از دلائلی‌که لغتاً لفظ را به یک بخشی از معنا خلاصه سازد.

2-       دلالت التزام معنای است که از لفظ منطوق لزوماً در ذهن می‌آید؛ یعنی تابع لفظ منطوق به است و اصل در دلالت لفظ مطابقت است؛ یعنی اصل این است که لفظ بر تمام معنایش به شمول معنای لازمی نیز دلالت کند. دیگر این‌که موجودیت معنای لازمی طوری‌که در جواب سوال اول بیان کردیم، شرط تنفیذ معنای منطوق به لفظ است؛ لذا تعریف دلالت اقتضاء همان‌گونه که در کتاب شخصیه سوم آمده است: (دلالت اقتضاء معنای لازمی است که از معنای الفاظ فهمیده شده و شرط مدلول علیه است. این‌که دلالت اقتضاء، شرط معنای بالمطابقت در لفظ است، مسأله‌ای واضح است؛ پس تا وقتی‌که لفظ به تمام معنایش دلالت نکند، به معنای لزوم ذهنی نیز دلالت کرده نمی‌تواند؛ مثلاً: کلمۀ "قاتلوا" که در آیه مبارکه ذکر شده است، اقتضاء بر وسائل جنگی در جنگ دلالت داشته، تنها بر شمشیر و توپ خلاصه نمی‌شود؛ بلکه تمام انواع سلاح که استعمال آن در جنگ ممکن است، شامل می‌شود.

در مثال "واسأل القریة" معنای لزوم ذهنی یا همان دلالت اقتضاء، اهل قریه است؛ پس برادران یوسف علیه السلام به پدرشان به خاطر تصدیق گفته‌های‌شان، گفتند که اهل قریه را سوال کند؛ یعنی لفظی‌که به کار بردند، به تمام معنایش دلالت دارد؛ به این معنا که برادران یوسف برای پدرشان گفتند: از هرکسی از اهل قریه که می‌خواهی پرسان کن! تا صدق کلام ما را پیدا کنی. این لفظ به معنای این نیست که پدرشان بخشی از اهل قریه را پرسان کرده و بخشی دیگری از اهل قریه را ترک کند؛ چون اگر لفظ را به این معنا بگیریم، سخن‌شان بر رد سخن‌شان دلیل می‌گردد؛ چون در این صورت سخن بدین معنا است که پدرشان از مردمی سوال کند که با آ‌ن‌ها قبلاً اتفاق کردند و در این صورت در معنا تغییر می‌آید؛ بناءً دلالت اقتضاء "اهل" زمانی فهمیده می‌شود که لفظ به صورت  "باالمطابقة" به تمام معنا دلالت کند.

 در مثال "أعتق عبدك عني" لازم ذهنی ملکیت است و ملکیت باید بر تمام آن باشد تا آزادی غلام جواز پیدا کند و این معنای مطابقت است. به همین ترتیب معنای لزوم ذهنی در لفظ منطوق به، لازم است که به تمام معنا دلالت کرده، هیچ بخشی از لفظ استثناء نگردد.

امیدوارم که این قدر جواب کافی باشد. الله سبحانه و تعالی از همه عالم‌تر و آگاه‌تر است!

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام‌علیکم‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

برادر عزیز در پناه الله سبحانه و تعالی باشید! مطمئناً جواب کافی این سوال را از جناب شما درخواهم یافت.

آیا شرکت‌های قراردادی، شرکت‌هایی‌که منازل را قبل از بنای آن می‌فروشند، از جملۀ بیع سلم به شمار می‌رود یا خیر؟ و این‌که آیا چنین معامله‌ای شرعاً جایز است؟ فرح فرحات

پاسخ

وعلیکم‌السلام‌ورحمت‌الله‌وبرکاته!

شما از دو مسأله سوال کرده‌اید:

اول- آیا فروش منازل پیش از بنای آن از جملۀ بیع سلم به شمار می‌رود یا خیر؟ و ضمناً از سوال شما دانسته می‌شود که این معامله در صورتی‌که از جمله بیع سلم باشد، جائز است؛ چون‌که بیع سلم شرعاً جائز می‌باشد.

دوم- آیا فروش منازل پیش از بنا و آباد کردن آن شرعاً جائز است یا خیر؟

در جواب به سوال اول باید گفت که فروش منازل پیش از بنای آن از جمله بیع سلم به شمار نمی‌رود؛ زیراکه بیع سلم عبارت است از: "فروش چیز معلوم و مشخص با قیمت معلوم که مبلغ آن پیش از تحویل کالا دریافت شود." می‌باشد که چنین معامله‌ای شرعاً جائز است. این بیع در پیمانه، وزن و اشیای عددی می‌باشد؛ چنان‌چه در جزء دوم کتاب شخصیه اسلامی نیز در این خصوص چنین آمده:

«جواز بیع سلم در حدیث ثابت است. از ابن عباس روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم به مدینه آمد؛ درحالی‌که مردم خرما را تا دو الی سه سال آینده به صورت سلم «پیش پرداخت» معامله می‌کردند. رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «هرکسی چیزی را پیش فروش می‌کند، باید پیمانه، وزن و مدت آن معلوم باشد.» (این حدیث را مسلم روایت نموده است.)

از عبدالرحمن بن ابزی و عبدالله ابن ابی اوفی روایت است که گفتند: «اموال غنیمتی را که با رسول الله صلی الله علیه وسلم به دست می‌آوردیم با کشاورزانی‌که از شام می‌آمدند، با گندم، جو و کشمش بر اساس بیع سلم معامله می‌کردیم و زمان آن را تعیین می‌نمودیم. عبدالله گفت: از عبدالرحمن و عبدالله ابن ابی اوفی سوال کردم که آیا با کسانی‌که اصل جنس را در اختیار داشتند سلم می‌کردید؟ گفتند: ما از آنان در این مورد سوال نمی کردیم.» (این حدیث را امام بخاری روایت کرده است.)

در روایت دیگری آمده: «ما در زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم، ابوبکر و عمر، گندم، جو، خرما و کشمکش را بر اساس بیع سلم از مردمانی خریداری می‌نمودیم که این اشیاء در نزدشان وجود نداشت.» (این حدیث را ابو داوود روایت نموده است.)

این همه احادیث دلایل واضح بر جواز بیع سلم است. اما بیان این‌که در چه‌چیزها بیع سلم جایز و در کدام چیزها جایز نیست، در احادیث و هم‌چنین در اجماع واضح است؛ زیراکه سلم پیش فروش/پرداخت، چیزی است که هنوز تحت ملکیت فروشنده داخل نیست و یا این‌که ملکیت در آن کامل نگردیده است. این هر دو نوع، ممنوع می باشد؛ لیکن بیع سلم از این دو نوع در نص شرعی استثنا گردیده است؛ پس این ممنوعیت در غیرسلم صدق می‌کند. از این جهت آن‌چه که سلم در آن جایز می‌باشد باید در مورد آن دلیل شرعی وجود داشته باشد.

پس وقتی‌که به نصوص مراجعه می‌کنیم در می‌آبیم که بیع سلم در مکیلات و موزونات جائز است؛ همان‌گونه که در معدودات جائز می‌باشد. اما دلیل جواز مکیلات و موزونات از این حدیثی‌که ابن عباس روایت نموده، دانسته می‌شود. آن‌جاکه می‌فرماید: «رسول الله صلی الله علیه وسلم درحالی به مدینه آمد که مردم آن‌جا، خرما را تا دو الی سه سال پیش فروش می‌کردند، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: هرکسی چیزی را پیش فروش می‌کند، قیمت، وزن و مدت آن را باید معلوم کند.» (بدایة المجتهد و نهایة المقتصد لابن رشد الحفید) در روایت دیگری از ابن عباس آمده که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «کسی‌که بیع سلم می‌کند باید در پیمانۀ معلوم، وزن معلوم و مدت معلوم باشد.» (این حدیث را بخاری روایت نموده است.) پس این حدیث دلالت بر این می‌کند که آن مالی که بر اساس بیع سلم معامله می‌شود باید از مکیلات (پیمانه) و موزونات (اشیاء وزنی) باشد و اما جواز بیع سلم در معدودات از اجماع ثابت شده است؛ یعنی اجماع بر این شده که بیع سلم در طعام جائز است و این اجماع را ابن منذر نقل نموده است. امام بخاری نیز به نقل از شعبه می‌گوید که محمد یا عبدالله ابن ابی مجالد به وی گفت: «ما در زمان رسول الله صلی الله علیه وسلم، ابوبکر و عمر، در گندم، جو، کشمش و خرما بیع سلم می کردیم.» پس این حدیث بیان‌گر این است که بیع سلم در طعام نیز جایز می‌باشد؛ زیرا که طعام بیرون از مکیلات، موزونات و معدودات نیست. پس سلم به هر آن‌چه که طعام به آن مقدر و معین شود، به شمول کیل، وزن و عدد، ارتباط می‌گیرد؛ مانند ارتباط تسلیم شدن چیزهایی‌که حکم آن تنها زمانی محقق می‌شود که طرف مقابل آن را عملاً تسلیم شود؛ مثل هبه و مانند سود افزونی که زمانی شرعاً سود شمرده می‌شود که به کیل، وزن و یا عدد آن افزوده شود. حدیث مذکور در مورد وزن و کیل صراحت دارد و نه در معدود؛ لیکن جواز سلم در طعام توسط اجماع، معدود را نیز در بیع سلم داخل می‌گرداند. اما باید در نظرداشت که اشیای که در آن بیع سلم صورت می‌گیرد باید صفت آن معلوم باشد؛ مانند: گندم حورانی، خرمای برنی، پنبۀ مصری، ابریشم هندی و انجیر ترکی و نیز پیمانه و وزن آن نیز معلوم باشد؛ مانند: پیمانۀ شامی، وزن عراقی و مانند کیلو و لیتر؛ یعنی حتماً باید پیمانه و وزن آن معروف و مشخص باشد.» (از جزء دوم کتاب شخصیه اسلامی)

بناءً بیع سلم در پیمانه، وزن و عدد جائز می‌باشد؛ نه در غیر آن‌ها.

اما شناخت آن، چیزهایی از جمله: کیل، وزن و عدد می‌باشد که به درک و شناخت واقعیت اجناس ارتباط می‌گیرد؛ یعنی این‌که این اموال از جملۀ ذوات الأمثال  و یا از ذوات القیم می‌باشد.

ذوات الأمثال به اموالی گفته می‌شود که شبیه و مثل آن بدون تفاوت قابل ملاحظه‌ای در بازار یافت شود؛ مانند: گندم، که یک کیلو گرام معین شدۀ آن، دقیقاً مانند یک کیلوگرام دیگر از نوع همین گندم بدون کدام فرق قابل ملاحظه‌ای می‌باشد.

اما ذوات القیم عبارت از اموالی می‌باشد که شبیه و مثل آن دقیقاً با همان اوصاف معین شده در بازار یافت نشود؛ یعنی این اموال در صفات خود غیرقابل تکرار، برخلاف اموال مثلیه است. بناءً خانه از جملۀ ذوات القیم می‌باشد؛ نه ذوات الأمثال؛ زیراکه هر خانه در بسیاری از امور، با خانۀ دیگر فرق می‌کند؛ مانند: زمین، موقعیت، چگونه‌گی بنا وغیره.

مکیلات، موزونات و معدودات از جملۀ اموال مثلیه می‌باشد؛ مانند: خرما، گندم، جو، کشمش و مانند آن؛ زیرا شبیه و مثل این اموال در صورتی‌که اوصاف آن یکی باشد، وجود دارد و تفاوت قابل ملاحظه‌ای از هم‌دیگر ندارند. پس این‌گونه اجناس از جملۀ ذوات الأمثال می‌باشند؛ بناءً وقتی‌که در این اجناس بیع سلم صورت گیرد فروشنده تعهد می‌کند که برای مشتری بعد از مدت معلوم، مقدار معلومی از این اموال، اعم از کیلی، وزنی و یا عددی، به اوصاف معین شده بدون تعیین جنس خاص به خریدار تسلیم نماید؛ یعنی فروشنده تعهد به تسلیم مال موصوف مطابق صفت آن می‌کند؛ نه به تسلیم ذات معین؛ مثلاً: تعهد می‌کند که یک تُن گندم مشخص را، بدون در نظرداشت این‌که این گندم از کدام زمین حاصل گردیده، از کی خریداری شده و یا از کی تحفه گرفته شده وغیره، به خریدار تسلیم نماید. بناءً هیچ یک از این امور در بیع سلم اعتبار و ارزشی ندارد؛ بلکه آن‌چه که اعتبار دارد؛ همانا تسلیم کردن مال موصوف، در مدت معین و موافق با اوصافی‌که در حین عقد بیان شده بود، می‌باشد. امام نووی در صفحۀ 18-19 جزء پنجم کتاب روضه‌الطالبین خویش زیر عنوان «شناخت اموال مثلیه وجه دارد» پنج وجه ذکر نموده و در اخیر گفته: «وجه دوم بهتر می‌باشد؛ لیکن بهتر آن است گفته شود که مثلی آن است تا تحت پیمانۀ وزن داخل شده و در آن بیع سلم جایز گردد.»

به این اساس، ممکن نیست منازل در بیع سلم داخل باشد؛ زیراکه از جملۀ مکیلات، موزونات و معدودات نبوده و از قبیل اموال و اجناس مثلیه نمی‌باشد. پس هر منزلی‌که پیش از بنا فروخته شود؛ ولو که اوصاف آن دقیقاً بیان شود، مشابه منزل دیگری نیست؛ زیراکه باز هم در میان این منزل و منزل دیگر فرق زیادی باقی می‌ماند؛ مانند: موقعیت بنا، زمینی‌که در آن بنا می‌شود وغیره؛ یعنی منزل از جملۀ اموال مثلیه‌ای که بیع سلم در آن جایز است، نمی‌باشد؛ از این جهت در باب بیع سلم داخل نیست. بناءً منزلی‌که هنوز بنا نشده در باب سلم داخل نمی‌باشد و ادلۀ سلم هم بر آن تطبیق نمی‌شود. لذا فروش منازل قبل از بنای آن شرعاً جائز نیست و روا نیست که به بیع سلمی که شرعاً جائز است، قیاس شود.

اما در جواب به سوال دوم مبنی بر این‌که حکم فروش منازل قبل از بنای آن چیست؟ باید گفت که ما قبلاً جواب این سوال را به تاریخ 31 مارچ 2016م به شرح زیر داده بودیم:

"پیش فروش کردن آپارتمان‌ها قبل از بنای آن بر اساس نقشه‌های ترسیم شده:

أ‌.         فروش آن‌چه که زیر ملکیت شخص قرار ندارد، جائز نیست و در این مورد احادیثی زیادی روایت گردیده است، از جمله:

-          امام ترمذی در سنن خویش از حکیم ابن حزام روایت نموده که گفت: نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمدم و برایش گفتم: شخصی نزد من می‌آید و خریدار جنسی می‌شود که نزد من وجود ندارد؛ لیکن رفته و از بازار خریداری نموده؛ سپس برایش می‌فروشم، آیا این کار من جائز است؟ رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «لا تبع ما لیس عندک»

ترجمه: چیزی را که در اختیار نداری نفروش!

-          امام ترمذی از عبدالله بن عمرو روایت نموده که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود:  

«لا یحل سلف و بیع، ولا شرطان فی بیع و لا ربح ما لم یضمن، و لا بیع ما لیس عندک»

ترجمه: بنابراین، فروش منازل و آپارتمان‌هایی‌که هنوز بنا نگردیده جایز نیست؛ زیراکه هنوز زیر ملکیت شخص قرار ندارد؛ بلکه مهم‌تر از آن این که هنوز وجود ندارد.

ب‌.    خلاصه این‌که فروش منازل و آپارتمان‌هایی‌که هنوز بنا نگردیده جایز نیست؛ زیرا که موجود نمی‌باشد. فروش آپارتمان‌هایی جائز می‌باشد که ارکان اساسی آن؛ مانند: ساختار، زیربنا، ستون، دیوار، سقف وغیره وجود داشته باشد که بیان‌گر وجود واقعی آن است و عرفاً به آن آپارتمان اطلاق شده و قابل تسلیم است. دلایل برتری‌که از نظر من می‌تواند نزاع را از میان بردارد؛ همین‌ها بود که گفته شد؛ چون این‌گونه قضایا، مشاکل زیاد و اختلافات بسیاری را در زمان تسلیم مبیعه میان دو طرف پدید می‌آورد.

ت‌.     در خاتمه باید گفت که معاملات صحیح و درست در اسلام آن است که از بروز نزاع و کشمکش جلوگیری نماید. از این‌رو باید جنس مورد معامله موجود و تحت ملکیت مالک آن باشد و بدون هیچ مانعی قابل تسلیم باشد. پس بر مشتریان لازم است که این امور را کاملاً در نظر گرفته و مراعات نمایند تا در آینده به مشکل و نزاعی مواجه نگردند. توفیق‌دهنده؛ فقط الله سبحانه و تعالی است." (نقل قول)

امیدوارم این جواب کافی بوده باشد و الله سبحانه و تعالی داناتر و با حکمت‌تر است.

برادرتان عطاء بن خلیل ابو رشته

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام علیکم و رحمت الله و برکاته!

در صفحۀ ۲۸ جزء سوم کتاب شخصیۀ اسلامی(کتاب اصول فقه) در باب "لاحُکم قبل ورودالشرع"  چنین تصریح شده است: «بناء هر عملی‌که از انسان صادر و یا به عمل انسان تعلق گیرد، در شریعت جایگاه و حکمی دارد و هر حکمی دلیلی دارد که از خطاب شارع بر آن دلالت کرده است؛ زیرا حکمی قبل از ورود شرع و خطاب شارع به وجود نمی‌آید، از اینرو قبل از بعثت و بعد از بعثت رسول الله صلی الله علیه وسلم هیچ حکمی بدون دلیل شرعی وجود ندارد؛ مگر توسط دلیلی‌ از رسالتش که آن را رسول الله صلی الله علیه وسلم آورده و به طور معين به آن حکم کند.

سوال این است که چگونه بین قاعدۀ "لاحکم قبل ورود الشرع" (یعنی هیچ حکمی قبل از وارد شدن شریعت وجود ندارد) و بین آنچه که در تفسیر قرطبی در خصوص آیۀ مبارکه ذیل آمده است جمع می‌شود؟

﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰ أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلَا تَقُمْ عَلَىٰ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ﴾

[توبه: ۸۴]

ترجمه: هرگاه يكی از آنان مُرد اصلاً بر او نماز نخوان و بر سر قبرش(برای دعا و طلب آمرزش و دفن او) نه ايست؛ چرا كه آنان به الله (سبحانه وتعالی) و رسولش باور نداشتهاند و در حالی مردهاند كه از دين الله (سبحانه وتعالی) و فرمان او خارج بودهاند.

چنانچه قرطبی در خصوص آیه فوق ذکر یازده مسئله را ذکر نموده‎است:

اول: روایت است که این آیه در مورد عبدالله ابن اُبی ابن سلول و نماز رسول الله صلی الله علیه وسلم نازل شده است، این مسئله در صحیح‎بخاری و صحیح‎مسلم و غیر از آن‌ها در دیگر کتب حدیث ثابت شده‎است، در ظاهر امر روایات نشان می‌دهد که رسول الله صلی الله علیه وسلم بر عبدالله ابن ابی نماز خواند و بعداً این آیۀ مبارکه نازل شده است. از انس بن مالک روایت است که رسول الله صلی الله علیه وسلم وقتی می‌خواست به ابی ابن سلول نماز جنازه بخواند؛ جبرئیل علیه السلام نزد وی آمد، لباسش را گرفت و به عقب کشید و برای رسول الله صلی الله علیه وسلم این آیۀ مبارکه را تلاوت نمود، پس رسول الله صلی الله علیه وسلم از نماز منصرف شده و نماز نخواند؛ روایاتِ ثابت خلاف این روایت است. در بخاری از ابن عباس روایت شده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم برای آن نماز خواند؛ ولی بعداً منصرف شد. مدتی نگذشت که دو آیه از سورۀ "توبه" نازل شد و مانند این روایت از ابن عمر روایت شده است که این روایت را مسلم تخریج نموده، ابن عمر می‎گوید: «وقتی عبدالله ابن ابی ابن سلول مُرد، پسر آن عبدالله نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و خواست که پیراهن خود را بدهد تا پدرش را با پیراهن رسول الله صلی الله علیه وسلم کفن کند و سپس بر آن نماز بخواند، رسول الله صلی الله علیه وسلم می‌خواست بر ابن ابی نماز بخواند عمر رضی الله عنه استاده شد و لباس رسول الله صلی الله علیه وسلم را گرفت و گفت، یا رسول الله! آیا بر این نماز می‌خوانی در حالی‌که از نماز بر آن نهی شدی! رسول الله صلی الله علیه وسلم گفت: مرا الله سبحانه  وتعالی اختیار داده است، سپس این آیه را تلاوت نمود:  ﴿اسْتَغْفِرْ لَهُمْ أَوْ لَا تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ إِن تَسْتَغْفِرْ لَهُمْ سَبْعِينَ مَرَّةً﴾ [توبه: ۸۰] ترجمه: چه برای آنها استغفار کنی و چه نکنی، (حتّی) اگر هفتاد بار برای آنها استغفار کنی. سپس فرمود: «من از هفتاد مرتبه بیشتر طلب استغفار خواهم نمود.» حضرت عمر رضی الله و عنه گفت او منافق است. بعد از آن  رسول الله صلی الله علیه وسلم بر آن نماز خواند و الله سبحانه وتعالی این آیه مبارکه را نازل فرمود: «به هیچ یکی از این‌ها نماز نخوان و بر سر قبر آن استاد نشو!» رسول الله صلی الله علیه وسلم نماز را ترک کرد، بعضی علماء گفته اند که رسول الله صلی الله علیه وسلم بنابر ظاهر اسلام عبدالله ابن ابی بر آن نماز خواند و سپس این نماز را به دلیل نهی شدن آن ترک کرد. اقتباس از تفسیر قرطبی در مورد آیه ۸۴ سورۀ توبۀ تمام شد.

آیا نماز رسول الله صلی‎الله علیه وسلم بر عبدالله ابن ابی ابن سلول توسط این آیۀ مبارکه منسوخ گردیده است؟ و آیا در آن وقت حکمی قبل از ورود شرع، خلاف قاعدۀ عمومی" لا حکم قبل ورود الشرع" موجود بوده است؟ از شما سپاس‌گذاری می‎کنم! امید است که در این باره توضیح دهید.

پاسخ

وعلیکم السلام و رحمت الله و برکاته!

سوال شما این است که اگر نماز رسول الله صلی الله علیه وسلم به ابن ابی منسوخ شده باشد آیا این مسأله با قاعدۀ " لا حکم قبل ورود الشرع" (حکمی قبل از وارد شدن خطاب شارع نیست.) نمی‌باشد؟

برادر محترم! طوری‌که در جزء اول کتاب شخصیه اسلامی در باب "عدم جواز اجتهاد رسول الله صلی الله علیه وسلم" ما به این مسئله پرداختیم، در آنجا احادیثی‌که نماز رسول الله صلی الله علیه وسلم را برای عبدالله ابن ابی بیان نموده واضح ساختیم که این احادیث عقلاً مردود است؛ زیرا این احادیث با نصوص قوی‌تر از خود یعنی با قرآن کریم در تناقض قرار می‌گیرد، در این خصوص در صفحۀ ۱۵۰ الی ۱۵۲ متن ذیل ذکر شده است: «و اما این فرمودۀ الله سبحانه وتعالی:

﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰ أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلَا تَقُمْ عَلَىٰ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ﴾

[توبه: ۸۴]

ترجمه: هرگاه يكی از آنان مُرد اصلاً بر او نماز نخوان و بر سر قبرش(برای دعا و طلب آمرزش و دفن او) نايست؛ چرا كه آنان به الله (سبحانه وتعالی) و رسولش باور نداشتهاند و در حالی مردهاند كه از دين الله (سبحانه وتعالی) و فرمان او خارج بودهاند.

این آیۀ مبارکه بعد از این قول الله سبحانه وتعالی آمده است:

﴿فَإِنْ رَجَعَكَ اللَّهُ إِلَى طَائِفَةٍ مِنْهُمْ فَاسْتَأْذَنُوكَ لِلْخُرُوجِ فَقُلْ لَنْ تَخْرُجُوا مَعِيَ أَبَداً وَلَنْ تُقَاتِلُوا مَعِيَ عَدُوّاً إِنَّكُمْ رَضِيتُمْ بِالْقُعُودِ أَوَّلَ مَرَّةٍ فَاقْعُدُوا مَعَ الْخَالِفِينَ وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾

ترجمه: هرگاه الله (سبحانه وتعالی) تو را (از جنگ تبوك) بسوی گروهی از آنان بازگرداند و ايشان از تو اجازه خواستند كه در ركاب تو بسوی جهاد حركت كنند، بگو: هيچگاه با من به جهاد نخواهيد آمد و هيچ وقت همراه من با هيچ دشمنی نخواهيد جنگيد(و اين افتخار نصيبتان نخواهد شد) چرا كه شما نخستين بار به كناره‌گيری و خانه‌‌نشينی خوشنود شديد، پس با كناره گيران و خانه نشينان بنشينيد(و با پيرمردان و زنان و بيماران و كودكان باشيد)!

از این آیه واضح می‌شود که رسول الله صلی الله علیه وسلم منافقین را در غزوات با خود نمی‌برد تا بدین وسیله منافقین خوار و ناچیز گردند و با شرف جهاد و خروج با رسول الله صلی الله علیه وسلم نائل نگردند و در آیۀ بعد از این آیه به صورت مستقیم بیان نموده است:

 ﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَى أَحَدٍ مِنْهُمْ﴾

ترجمه: یعنی بر ایشان نماز نخوان.

 که این آیه بر ناچیز شمردن و خوار ساختن منافقین افزود و این خوار ساختن در وقت حکم کردن بر ایشان بوده است، پس این آیه و آیۀ قبل و بعد از آن، احکام منافقین و چگونگی تعامل بر ایشان را نشان می‌دهد. این آیات نشان می‌دهد که نباید منافقین در منزلت مؤمنین قرار گیرند و این آیه دلالت بر این را ندارد که گویا رسول الله صلی‎الله علیه وسلم در مسئلۀ نماز بر ابن اُبی  اجتهاد نموده است؛ بلکه این آیه بر خلاف این مسئله دلالت دارد. حالا آنکه این آیه در برابر منافقین تشریع شده است و با آیات دیگری‌که در این سوره ذکر شده‎، انسجام کامل دارد. پس به هیچ‌وجه از صراحت و دلالت این آیه نه منطقاً و نه مفهوماً چنین چیزی دانسته می‌شود و این آیه دلالت بر آن ندارد که گویا اجتهاد و یا خطای رسول الله صلی الله علیه وسلم را تصحیح کرده باشد.

اما احادیثی‌که در مورد شأن نزول این آیه آمده است، روایات آحادی می‌باشند که دلیلی برعقیده نبوده و نمی‌تواند با دلیل قطعی(قرآن کریم) در تعارض قرار گیرد و دلیل قطعی‌که تبلیغ رسول الله صلی الله علیه وسلم را در مورد احکام ثابت می‌سازد این است که رسول الله صلی الله علیه وسلم جز وحی از دیگر چیزی پیروی نمی‌نمود. علاوتاً این احادیث طوری دلالت دارند که گویا عمر ابن خطاب رضی الله عنه تلاش نموده تا رسول الله صلی الله علیه وسلم را از نماز جنازه بر "ابن ابی" منع نماید، این بدین معنی است که وی می‌خواسته تا رسول الله صلی الله علیه وسلم را از یک عملی‌که توسط آن یک حکم را تشریع نماید، منع کند و یا این‌که رسول الله صلی الله علیه وسلم را از عملی منع نماید که از منظر شریعت یک عبادت به حساب می‌آمد؛ اما رسول الله صلی الله علیه وسلم در برابر این عمل عمر رضی الله عنه سکوت کرده است و بعداً این آیۀ مبارکه نازل شد که چنین مسئله‌ای در حق رسول الله صلی الله علیه وسلم جائز نمی‌باشد، بناءً عمل نمودن به این احادیث با نبوت و رسالت رسول الله صلی الله علیه وسلم در تعارض بوده، عقلاً مردود است.

حدیثی دال بر این است که رسول الله صلی الله علیه وسلم پیراهن خود را برای عبدالله ابن ابی داد و می‌خواست بر آن نماز بخواند در حالی‌که او رئیس منافقین بود. عبدالله ابن ابی را الله سبحانه وتعالی بعد از غزوۀ بنی مصطلق رسوا نمود. پسر ابن ابی نزد رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد تا رسول الله صلی الله علیه وسلم آن منافق را بشناسد و از قتل آن دست کشید و الله سبحانه وتعالی سورۀ منافقین را بعد از غزوۀ بنی مصطلق نازل کرد و برای رسول الله صلی الله علیه وسلم بیان کرد:

﴿هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ أَنَّى يُؤْفَكُونَ﴾

[منافقون: ۴]

ترجمه: پس از آنان بر حذر باش! الله آنها را بکشد، چگونه از حق منحرف می‌شوند؟!

﴿فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ﴾

[منافقون:۳ ]

ترجمه: بر دلهای آنان مهر نهاده شده و حقیقت را درک نمی‌کنند!

﴿وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ﴾

[منافقون:۱]

ترجمه: ولی الله (سبحانه وتعالی) گواهی میدهد كه منافقان در گفتۀ خود دروغگو هستند(چرا كه به سخنان خود ايمان ندارند)!

 سپس رسول الله صلی الله علیه وسلم آمد و پیراهن خود را برای رئیس منافقین داد و تلاش می‌نمود که بر رئیس منافقین نماز بخواند و عمر رضی الله عنه آن را منع نمود این چنین حدیثی بر آیات مبارکه در تناقض است. آیۀ سورۀ توبه در سال نهم یعنی چند سال بعد از سورۀ منافقین نازل شده است؛ لذا احادیثی‌که از عمر رضی الله عنه و در مورد پیراهن رسول الله صلی الله علیه وسلم روایت شده ویا دیگر احادیثی‌که با چگونگی تعامل منافقین بعد از غزوۀ بنی مصطلق و آیات مبارکه در تناقض قرار دارد، عقلاً این احادیث مردود اند.» ختم متن کتاب شخصیه.

وقتی‌که این احادیث مردود باشد پس نسخ این احادیث توسط این آیۀ مبارکه:

﴿وَلَا تُصَلِّ عَلَىٰ أَحَدٍ مِّنْهُم مَّاتَ أَبَداً وَلَا تَقُمْ عَلَىٰ قَبْرِهِ إِنَّهُمْ كَفَرُوا بِاللَّهِ وَرَسُولِهِ وَمَاتُوا وَهُمْ فَاسِقُونَ﴾

[توبه: ۸۴]

ترجمه: هرگاه يكی از آنان مُرد اصلاً بر او نماز نخوان و بر سر قبرش(برای دعا و طلب آمرزش و دفن او) نايست؛ چرا كه آنان به الله (سبحانه وتعالی) و رسولش باور نداشتهاند و در حالی مردهاند كه از دين الله (سبحانه وتعالی) و فرمان او خارج بودهاند.

معنی ندارد؛ زیرا با رد این احادیث حکمی باقی نمی‌ماند که رسول الله صلی الله علیه وسلم بر منافقین(عبدالله ابن ابی سلول رئیس منافقین) نماز خوانده باشد؛ لذا حکمی باقی نمی‌ماند که با نزول آیۀ مبارکه منسوخ شده باشد، بناءً به دلائلی‌که در فوق بیان نمودیم، نمازی بر"ابن ابی" باقی نمی‌ماند، از این‌رو کدام حکمی قبل از وارد شدن خطاب شارع نبوده و کدام نسخی در آن زمان به وجود نیامده است. این بود جواب سوال تان، الله سبحانه وتعالی در همه امور با حکمت و آگاه‎تر است.

برادر تان عطاء ابن خلیل ابوالرشته

مترجم: مصطفی اسلام

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش:

 السلام علیکم و رحمة لله و برکاته!

قابل توجه عالم بزرگ عطاء بن خلیل أبو الرشته – حفظه الله ورعاه، در صورت امکان می‌خواهم در رابطه به ایتایل از دیدگاه اسلام توضیحات نموده که آیا ایتایل شراب محسوب می‌گردد یا خیر؟ البته با عدم توجه به استفاده و کمیت آن به گونه تنهایی و یا هم در محلولِ مانند: نوشابه‌ها، عطرها و غیره و هم‎چنان پرسش دیگر من نیز در بارۀ واقعیت ایتایل در میوه جات است؟ الله سبحانه وتعالی اجرتان دهد!

پاسخ:

و علیکم السلام و رحمة الله و برکاته!

چنانچه از متخصصین علوم الکل معلومات دارم که ایتایل دو نوع است: ایتایل‎الکل و میتایل‎الکل، پس اگر پرسش در مورد ایتایل باشد؛ پاسخ آن چنین خواهد بود:

1-    نوع از الکل به نام میتایل یاد می‌شود و برای من گفته شده است که این نوع نشه آور نبوده؛ بلکه مسموم کننده و کشنده است و سبیرتوی آتش‌زا از همین نوع می‌باشد که از بوره چوب ساخته می‌شود و نوشیدن آن باعث نابینایی و متعاقباً از بین رفتن فرد در مدت چند روز می‌شود؛ بناًء میتایل شراب نبوده و از نقطه نظر نجاست و حرمت در حکم شراب داخل نمی‎گردد؛ مگر از لحاظ استفاده حیثیت سَم و مواد زهری را داشته و بنابر قاعدۀ "ضرر" استفاده از آن درست نمی‌باشد.ابن ماجه از عباده بن صامت رضی الله و عنه روایت می‎کند که می‎فرماید:

«أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم، قَضَى أَنْ لَا ضَرَرَ وَلَا ضِرَارَ.»

ترجمه: رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: زیان رسانیدن و زیان پذیرفتن در اسلام جای ندارد.

2-    و نوع دیگر آن ایتایل می‌باشد که در نوشابه‌های نشه‌آور و معطر از آن استفاده به عمل می‌آید که سبیرتوی طبی از همین نوع است. هم‎چنان الکل ایتایل در صنعت نجاری به گونه محافظ بعضی از مواد به عنوان مادۀ ضد رطوبت و مذاب برای بعضی از قلویات، ادویه جات، عطریات مانند: کلونیا و خوشبویی‎ها و روغنیات جهت مقاومت در برار انجماد مورد استفاده قرار می‌گیرد که استعمال این به سه گونه است:

أ‌)      الکل فقط به شکل ذوب کننده و یا مخلوطی از موادی دیگر مورد استفاده قرار می‌گیرد که باعث از میان رفتن ماهیت و خصوصیت الکل نمی‌گردد؛ بلکه بعد از ترکیبِ هم خصوصیت نشه آور بودن آن پا برجاست، بناًء استعمال این نوع ماده حرام می‌باشد؛ مانند: کلونیا که استعمال آن حلال نمی‌باشد و نجاست با آن مخلوط گردیده و نشه‌آور بودن الکل به حال خودش باقیست؛ چون این ماده با شراب مخلوط گردیده و شراب نجس می‌باشد و دلیل به اثبات این ادعا حدیث الخشني می‌باشد که دار قطنی روایت می‌کند که:

«قُلْتُ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّا نُخَالِطُ الْمُشْرِكِينَ وَلَيْسَ لَنَا قُدُورٌ وَلَا آنِيَةٌ غَيْرُ آنِيَتِهِمْ، قَالَ: فَقَالَ: «اسْتَغْنُوا عَنْهَا مَا اسْتَطَعْتُمْ فَإِنْ لَمْ تَجِدُوا فَارْحَضُوهَا بِالْمَاءِ فَإِنَّ الْمَاءَ طَهُورُهَا ثُمَّ اطْبُخُوا فِيهَا»

ترجمه: گفتم: ای رسول خدا ما با مشرکین یکجا زندگی می‌کنیم و ظروفی برای پخت پز بجز از ظروف ایشان نداریم، سپس – رسول الله صلی الله علیه وسلم – گفت: تا قدر توان از ظروف آنان بپرهیزید؛ اما اگر یافت نکردید آنها را با آب بشوید؛ چون آب پاک کننده آن هاست، بعد از آن در ظروف ایشان غذا درست کنید.

      در این مورد رسول الله صلی الله علیه وسلم می‎گوید:«آب پاک کننده آن است» یعنی آن ظرف قبلاً با استفاده از شراب نجس گردیده بود و بعد از شستن پاک گردیده است. و این خود دلیلی برآن است که شراب نجس و ناپاک می‌باشد و سوال متعلق به ظرفی بود که در آن شراب قرار داده شده است. هم‎چنان در روایت خشنی در ابو داود از ابو ثعلبه خشنی موجود است که:

«أَنَّهُ سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم قَالَ: إِنَّا نُجَاوِرُ أَهْلَ الْكِتَابِ وَهُمْ يَطْبُخُونَ فِي قُدُورِهِمُ الْخِنْزِيرَ وَيَشْرَبُونَ فِي آنِيَتِهِمُ الْخَمْرَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم: «إِنْ وَجَدْتُمْ غَيْرَهَا فَكُلُوا فِيهَا وَاشْرَبُوا، وَإِنْ لَمْ تَجِدُوا غَيْرَهَا فَارْحَضُوهَا بِالْمَاءِ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا»

ترجمه:  وی از رسول الله صلی الله علیه وسلم سوال نموده گفت: ما با اهل کتاب یکجا معاشرت داریم و آنان در دیگ‌های‌شان گوشت خوک پخته می‌کنند و در ظروف‌شان شراب می‌نوشند، رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمود: «اگر غیر از ظروف آنان را در یافتید در آن تناول نماید؛ ولی اگر پیدا نکردید با آب شسته و از آن ها استفاده نماید.»

   بدین لحاظ شراب و گوشت خوک نجس و ناپاک می‌باشند و ظرف با استفاده از این دو نیز نجس می‌گردد که باید قبل از استعمال با آب شسته شود.

ب‌)  نوع دیگر آن قسمی است که الکل از ماهیت اصلی خود تغییر می‌یابد و خصوصیت نشه آور بودن آن از بین می‌رود و در نتیجه از آن مواد دیگری غیر از الکل به وجود می‌آید که سمی نمی‌باشد و این مادۀ جدید حکم شراب را به خود نگرفته و مطابق قاعدۀ فقهی که می‎گوید: «تا به هنگامی که دلیل حرام بودن چیزی به اثبات نرسد، ذاتاً مباح می‌باشد.» یعنی پاک و عاری از نجاست است.

ت‌)  قسمی دیگر آن به گونۀ است که الکل از ماهیت و اصلیت خودش تغییر می‎یابد و خصوصیت نشه آور بودن آن از بین می‌رود و در نتیجه از آن مواد دیگری به وجود می‌آید که ویژگی‌های الکل را دارا نمی‌باشد؛ اما سَمی بوده و در حکم سَم داخل می‌گردد که پاک بوده؛ ولی نوشیدن و استعمال آن از جهت ضرر به خود و یا به دیگران حرام می‌باشد.

3-     اگر ایتایل همراه با مواد دیگری مخلوط گردید، حکم آن بر می‌گردد به شناخت این مخلوط که آیا ایتایل خاصیت نشه آور بودن خود را بعد از مخلوط سازی از دست داده است یا خیر؟ و آیا این مخلوط سَمی است یا نه؟ که شناخت این مسئله بر می‌گردد به نتیجۀ تحقیق متخصصین این بخش، پس اگر به شکل علمی و عملی ثابت گردید که این مخلوط نشه آور است، دلالت به آن می‌کند که ایتایل خاصیت و ماهیت خود را از دست نداده و در حکم شراب داخل می‌گردد؛ اما اگر ثابت گردید که نشه آور و سَمی نیست، حکم شراب و سَم را به خود نمی‌گیرد و اگر سَمی بودن این مخلوط به اثبات رسید در حکم شراب نه بلکه در سَم داخل می‌گردد. ولی اگر مخلوط به دست آمده مانند کلونیا نشه آور بود، بناًء به حدیثی که بخاری و مسلم از ام المومنین عایشه رضی الله عنها روایت می‌کند که حکم شراب را به خود می‌گیرد:

«كُلُّ شَرَابٍ أَسْكَرَ فَهُوَ حَرَامٌ»

ترجمه: هر نوشابهای که نشه آور باشد حرام است.

و در حدیثی که مسلم از ابن عمر روایت کرده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم می فرماید:«كُلُّ مُسْكِرٍ خَمْرٌ، وَكُلُّ مُسْكِرٍ حَرَامٌ...»، وفي روایه أخرى لابن عمر «كُلُّ مُسْكِرٍ خَمْرٌ، وَكُلُّ خَمْرٍ حَرَامٌ»

ترجمه: هر چیزی نشه آور شراب، و نشه آوری حرام است. در روایت دیگری از ابن عمر آمده است که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرموده اند: «هر نشه آوری شراب و همه انوع شراب حرام میباشد.»

تنها نوشیدن شراب حرام نیست؛ بلکه حرمت آن در ده حالت ثابت گردیده است، چنانچه ترمذی از انس بن مالک روایت می‌کند که گفت:

«لَعَنَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه وسلم فِي الخَمْرِ عَشَرَةً: عَاصِرَهَا، وَمُعْتَصِرَهَا، وَشَارِبَهَا، وَحَامِلَهَا، وَالمَحْمُولَةُ إِلَيْهِ، وَسَاقِيَهَا، وَبَائِعَهَا، وَآكِلَ ثَمَنِهَا، وَالمُشْتَرِي لَهَا، وَالمُشْتَرَاةُ لَهُ»

ترجمه: رسول الله صلی الله علیه وسلم ده کس را در رابطه به شراب لعنت فرموده اند: فشار دهنده، شیره گیرنده، نوشنده، حمل کننده، حمل شده به آن، ساقی، فروشنده، مصرف کننده پول، خریدار و خریداری شده به آن.

4-    مگر پرسش شما در رابطه به ایتایل در میوه جات واضح نیست! اگر هدف‌تان از این پرسش میوه‌جات مانند نارنج باشد که بعد از پخته شدن در بالای درخت به شکل طبیعی و فطری در آن‎ها مقداری از ایتایل وجود دارد، به دور از اشکال خواهد بود؛ چون الکل در آن‎ها به گونه محلول نشه آور مخلوط نبوده؛ بلکه الله سبحانه وتعالی آن‌ها را با همین خصوصیت خلق نموده است. ولی اگر مراد میوه‌جاتی باشد که در آن‌ها ایتایل وجود داشته و باعث ضرر به دیگران گردد، مطابق به این قول رسول الله صلی الله علیه وسلم که ابن ماجه از عباده بن صامت روایت می‎کند که رسول الله صلی الله علیه وسلم فرمودند: «ضرر رسانید و ضرر پذیرفتن در اسلام نیست» خوردن آن جایز نمی‌باشد.

اما اگر هدف از پرسش چیزی غیر از این‌ها باشد، لطفا توضیح بیشتری دهید تا بدان پاسخ داده شود. إن شاء الله.

برادرتان عطاء بن خلیل أبو الرشته

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

السلام علیکم ورحمت الله وبرکاته!

در نظام حکم دو گونه عبارت وجود دارد، آیا این دو عبارت با هم متعارض نیستند؟

پاسخ

وعلیکم السلام ورحمت الله وبرکاته!

نصی را که شما از کتاب (الخلافة) یادآوری کردید، هم‌چنان در نسخه عربی "نظام حکم" صفحه (60) موجود می‌باشد و این نص بیانگر حکم شرعی می‌باشد که هرگاه خلافت اسلامی در یکی از سرزمین‌هایی‌که شروط چهارگانه را داشته باشد، قایم گردد و آن سرزمین با خلیفه بیعت نمود، پس خلافت در آن سرزمین منعقد و حاکم خواهد بود، حتی اگر آن کشور ممثل اهل (حل و عقد) در بیشتر سرزمین‌های اسلامی نباشد. پس اگر در کشور شما با خلافت اسلامی بیعت صورت گیرد، نظام خلافت در آنجا برپا خواهد شد، حتی اگر بیشتر مردم شما از پیکرۀ امت و یا اهل عقد نبوده باشند، چون اقامۀ خلافت اسلامی فرض کفایی می‌باشد و کسی‌که به این فریضه به صورت درست آن اقدام می‌کند، در حقیقت به واجبی عمل نموده است، بناءً دیگران ملزم به تبعیت آن خواهند بود.

اما نص دیگر در نسخۀ عربی "نظام حکم" صفحه (85) چنین صراحت دارد: «پس برای کسانی‌که جهت دست‌یابی به قدرت اقدام نموده اند، جایز است تا شخصی شایسته‌ای را که دارای ویژگی‌های انعقاد خلافت باشد، از میان مسلمانان بخاطر به دوش کشیدن اداره امور و رهبریت، نامزد دهند و همه و یاهم بیشتر از اهل (حل و عقد) در آن سرزمین گردهم آمده و خواهان بیعت با آن شخص گردند تا به حیث خلیفه گزیده شود، بعدا اهل (حل و عقد) با رضایت و اختیار، مطابق کتاب الله و سنت رسولش با آن شخص بیعت می‌نمایند که با این بیعت آنان خلافت منعقد می گردد.»

پاسخ این مسئله به چگونگی انعقاد بیعت در آن سر زمین تعلق دارد. لذا موضوع نخست از دومی متفاوت است.

اول) پاسخ به پرسشی‌که چنین مطرح شده است: آیا بخاطر تأسیس خلافت اسلامی باید اکثر اهل (حل و عقد) از میان امت اسلامی بیعت نمایند؟ یعنی اگر در کشور شما خلافت تأسیس گردید، باید بیشتر کشورهای عربی و اسلامی بیعت نمایند تا خلافت منعقد گردد؟ و به گونه مثال اگر مصر بیعت نکرد، آیا خلافت منعقد نشده است؟

پاسخ: نخیر! این‌گونه نیست، بلکه تأسیس خلافت اسلامی در هرکشوری‌که شروط آن را دارا باشد و بیعت اهل آن کشور با شخص واجد شرایط، باعث انعقاد خلافت صحیح می‌شود و بالای بقیه مسلمانان بیعت اطاعت و داخل شدن در این دولت واجب می‌گردد.

دوم: در پاسخ به این پرسش: چگونه در کشور شما خلافت تأسیس می‌گردد؛ در حالی‌که پاسخ نخست صراحت دارد که خلافت در کشور شما منعفد می‌گردد؛ حتی اگر متباقی مسلمانان بیعت نکرده باشند؟

پاسخ: اگر مسلمانان و یا اهل قوت مسلمان به قدرت فایق آمدند و بخاطر اجرای احکام اسلامی حاکم را که نظام کفر را بالایشان تنفیذ می‌کرد، به زیر کشیدند و شخص مسلمان را که شروط خلافت را داشته باشد، کاندیدا نمودند و از همه اهل (حل و عقد) و یا بیشتر آنان مطابق قرآن و سنت خواهان بیعت با آن شخص شدند، خلافت منعقد می‌گردد. پس این دو موضوع متمم یکدیگرند، نه متعارض هم.

برادرتان عطاء بن خلیل ابوالرشته

 

ادامه مطلب...
  • نشر شده در فقهی

(ترجمه)

پرسش

با عرض سلام خدمت امیرمان! امیدوارم از نعمت صحت و عافیت برخوردار بوده باشید و از الله متعال می‌خواهم تا در آن امور که موجب رضایتش می‌گردد، دستگیری‌تان نماید و بدان فایق آیید و از خطاهای‌تان در گذرد. پرسش من این است که: در این روزها سوالات زیادی از مردم شنیده می‌شود که اگر الله متعال با برپایی خلافت اسلامی بر اساس منهج و طریقۀ نبوی صلی الله علیه وسلم  بالای ما سایه رحمت و منت خویش را بگستراند و این فرصت را برای‌مان اعطاء فرماید، چگونه مطابق اسلام حکومت خواهیم کرد؟ و ما می‌دانیم که لازم است تا اسلام به گونه کامل و شاملش از روز اول تطبیق گردد؛ پس احکام، اجراآت و گام‌های عملی که عجالتاً بعد از اعلان خلافت اسلامی باید اتخاذ شود چه خواهد بود؟ و نقش ما جوانان در این گروه (حزب) که در قلمرو دولت خلافت اسلامی زندگی به سر می‌بریم چیست؟

پاسخ

وعلیکم السلام ورحمة الله وبرکاته!

کارها به وقت خودش انجام خواهد گرفت؛ پس عجله نکنید. به شکل عام باید گفت که جوانان به گونه عمومی بخاطر این کار آماده اند؛ بناءً افکار حزب، مفاهیم و آن چه که در کتاب‌های حزب از نظام‌ها و قانون اساسی گرفته تا راه و مسیری‌که به آن روان می‌باشد، همه و همه جوانان را – با کمک الله متعال – در آن زمان تقویت و توانایی خواهد بخشید تا این امر را تحقق بخشند.

اما به شکل خاص اصدار حکم مبنی بر احکام اسلامی در همان زمان خواهد بود – إن شاء الله -، الله منان شما را بخاطر حرص و توجه‌تان به این امر برکت دهد.

برادر تان عطاء بن خلیل أبو الرشته

9  محرم 1435هـ.ق

2013-11-12

ادامه مطلب...
  • نشر شده در سیاسی

(ترجمه)

پرسش:

السلام عليكم و رحمة الله و بركاته!

من در حزب التحریر نیستم؛ اما نزدم سوالی خلق شده است که آیا حزب التحریر نظام آموزشی و برنامه آموزشی دارد که بخوانم و برایم جالب تمام شود؟ آیا برنامه منظم و کاملی برای بخش‌های علوم شرعی وتجربی وجود دارد تا در مناطق آزاده شدۀ شام و یا دیگر مناطقی‌که آزادی آموزش و ظرفیت خاصی وجود دارد، تطبیق شود؟ چون هرکس به ذوق خودش مکاتب ایجاد کرده و منهج خود را تعمیل می‎نمایند برابر است که هدفی خاصی داشته باشد و یا خیر و نمی‌دانیم که این نسل چگونه تربیه خواهند شد؟

مفکوره خویش را خدمت هرآن‌کسی‌که توان ترتیب منهج و نظام آموزشی داشت و هر آن کس بالای فرزندان خویش وسائر فرزندان امت مسلمه دل‌سوزی داشتند، تقدیم کردم. با خود فکر کردم زمانی‌که نزد شما منهجی باشد، چرا وقت را  در مناهج دیگری ضایع سازم و این برنامه را می‌خواهم از دوستان و اقاریب خویش آغاز نمایم. جزاکم الله خیرا!

پاسخ:

وعليكم السلام و رحمة الله و بركاته!

بلی حزب التحریر دارای منهج آموزش و تربیه ویژه‌ای است؛ اما این امر نیازمند موجودیت قدرت و فضای خاصی است که مکاتب و استادان و تشکیلات صنفی را بر اساس شریعت ایجاد نماید که این چنین عمل از توان افراد و احزاب بالا بوده و برای تطبیق منهج آموزشی اسلام دولت اسلامی نیاز است که منهج تعلیمی را برگزیند. اکنون این‌گونه دولت در جهان وجود ندارد، شما چگونه و در کجا این منهج را می‌توانید عملی سازید؟ به هرحال، همه‌‌ای ما برای تأسیس خلافت اسلامی راشدۀ دوم تلاش می‌ورزیم تا منهج آموزشی اسلام را بالای مردم تطبیق نماید؛ إن شاء الله که آمدنش قریب است. در پایان، از الله متعال می‌خواهم در علاقه و توجه شما  برکت نهد.

برادرتان عطاء بن خليل أبو الرشته

20من محرم 1435هـ.ق

23 نومبر 2013م

ادامه مطلب...
Subscribe to this RSS feed

سرزمین های اسلامی

سرزمین های اسلامی

کشورهای غربی

سائر لینک ها

بخش های از صفحه